...
نبــــــــودن هایی هست
که هیچ بودنی
جــــبرانشان نمی کند...
نبــــــــودن هایی هست
که هیچ بودنی
جــــبرانشان نمی کند...

با سلام
سلسله جلسات
با موضوع
آرامش
با سخنرانی دکتر امیر مهرداد خسروی
چهارشنبه ۹۲/۸/۲۹
چهارشنبه ۹۲/۹/۶
چهارشنبه ۹۲/۹/۱۳
زمان ساعت ۱۳:۳۰
زمین سالن همایش های شهید احمد رضا احدی
زود بیایدا
منتظرتونیییییییییییییییییییییییییم...![]()
سروران گرانقدر سنا
لطفا پیشنهادات خودتون رو در رابطه با طرح های لوگوی احتمالی سنا مطرح بفرمایید.
با سپاس بیکران

سلام
باز هم مزاحمتون شدیم برای یک نام گذارون دیگه.اما این بار برای اکران و نقد فیلم که قراره چهارشنبه ها ساعت ۱۴در سالن امفی تاتر برگزار بشه...فیلم هایی که قراره هر هفته اکران بشه و بعد با هم بشینیم و نقدش کنیم و کلی راجع بهش حرف بزنیم:
زیر نور ماه..مارمولک..طلا و مس..و ...
حتما حتما زود بیایدا !!
منتظرتون هستیم...![]()
اوا داشت یادم میرفت اصل مطلبو...!
یک سری عنوان برای جلساتمون پیشنهاد شده که از بین اینها ۲ تا از بهترین هاشو بی زحمت انتخاب کنید تا زودتر بتونیم به اسم خودش صداش کنیم....![]()
۱- سینما زیر ذره بین
۲- سینمای بی نما
۳- کافه فیلم
۴- چای فیلم پهلو
۵- یک فنجان فیلم
۶- کرسی سینمایی
۷- فیلم نقد پهلو
خیلی خیلی ممنون![]()
سلام
احوال شما؟
نماز و روزتون قبول باشه...
برای طرح بافت دسته جمعیه قالیمون که در جریانش هستین..میخوایم یک دونه اسم خیلی خیلی قشنگ انتخاب کنیم...
می شه لطفا ما رو در انتخاب اسم کمک کنید؟؟ ![]()
از بین این اسم هایی که براتون مینویسم دو تاشو به عنوان بهترین ، انتخاب کنید و بگید...
۱- تاری از یار،پودی از انتظار
۲- مروارید مهربانی
۳- آبی بی انتها
۴- ثنا
۵- فانوس محبت
۶- اتحاد مهدوی
۷- مشق عشق
۸- نقشی به یاد تو
۹- تمنای وصال
۱۰- بزم عشاق
۱۱- غوغای انتظار
۱۲- بادی تشنگان
۱۳- برکه ی ولایت
۱۴- هم نوای نور
۱۵- زلال انتظار
۱۶- پرچین انتظار
۱۷- انگشتان امید
۱۸- گره ای برای بهترین آرزو
۱۹- گره های انتظار
۲۰- قالی سحرآمیز
۲۱- گره ی وصل
۲۲- چله ای از تارهای نیاز
۲۳- ماه پود
بالاخره تموم شد...!! ![]()
![]()
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
مراسم بزرگ احیای نیمه شعبان
یکشنبه ۹۲/۴/۲ ساعت ۲۳
مسجد امام حسین (ع) ، در جوار مضجع شریف امام زاده اسماعیل(ع) ، زرگنده
آن وعده ی محتوم چه نزدیک است...
اگر عاشق باشی...

میاین؟میاین؟میاین؟....میاااااااییییین!!!
![]()
![]()
![]()
مراسم آغاز ۶ امین سال فعالیت سنا
یکشنبه ۹۲/۳/۱۲
ساعت ۱۵
سالن EDC
منتظرتونییییییییییییییییییییییما
ای بابا راضی به زحمت نیستیم کادو بیارید...![]()

کانون مهدویت سنا
با همکاری مجمع اتحاد تشکل ها تقدیم می کند:
سلسله جلسات کرسی آزاد اندیشی دینی با موضوع
شادی 
زمان:
چهارشنبه ۲۸ فروردین
چهارشنبه ۴ اردیبهشت
چهارشنبه ۱۱ اردیبهشت
چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت
ساعت ۱۴ الی ۱۶
کارشناس جلسات:
حجت الاسلام و المسلمين موسوی
مکان: پاتوق فرهنگی
نقطه
حضور برای عموم آزاد است
بالاخره محصول مشترک اهالی سنا پرده برداری شد....!!!
یکی بود ، یکی نبود...
نویسندگان به ترتیب حروف الفبا:
: محسن اعلایی - محمد باقری - محمد امین رسولی - سهیل عظیمی - وحید مقدم - مجتبی ملک محمد -
محمدمهدی نصیرپور - مهرداد نیاززاده
: فهیمه بایرامی - سارا حسیبی - راضیه حیدری - معصومه خادمی - فرزانه دانشیار - فاطمه سیدامیرخانی-
مهسا سیفی- مریم عمیدی - الناز قلی پور - رضوانه میرزاوند - سمیه نجفی
برای خواندن داستان،بر روی ادامه مطلب کلیک کنید.
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سبز...
از زرد بی ترانه ی اکنون سفر کنیم
و باور کنیم فردای عشق را
در باور دوباره ی این شاخه های خشک...

![]()
توجه !! توجه!!
مراسم با شکوه عیدانه
با حضور استاد ارجمند حجه الاسلام فروزشدوشنبه ۱۹ / ۱/ ۹۲
ساعت ۴ - ۲
در سالن EDC ساختمان پزشکی
برگزار میشود...
بی صبرانه چشم به راه حضور گرمتان هستیم... ![]()
دیر نکنیدا...!!

مثل من!
نگه ام داشته اند!
ادای بودن در می آورم
اما خیلی وقت است که رفته ام!
از همه جا!!!
شانس میاری ازت همین سؤال رو نمی پرسه. اما من می پرسم:
- خدای تو چه اندازه است؟
- می دونم هیچ وقت دستات رو باز نمی کنی بگی این.....قدر. آخه تو بزرگ شدی نمی خوای ادای بچه ها رو در بیاری.
چقدر؟ خودت بگو...

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را...
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت...
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت...
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی...
![]()

دچار یعنی عاشق ...
و فکر کن که چه تنهاست...
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بی کران باشد...
آدم لبخند زد :
ماهي كوچك دچار آبي بيكران بود.آرزويش همه اين بود كه روزي به دريا برسد.و هزار و يك گره آن را باز كند و چه سخت است وقتي كه ماهي كوچك عاشق شود.عاشق درياي بزرگ.ماهي هميشه و همه جا دنبال دريا ميگشت، اما پيدايش نميكرد.هر روز و هر شب ميرفت، اما به دريا نميرسيد.
كجا بود اين درياي مرموز گمشده پنهان كه هر چه پيشتر ميگشت، گم تر ميشد و هر چه كه ميرفت، دورتر...
ماهي مدام ميگريست، از دوري و از دلتنگي. و در اشك و دلتنگي اش غوطه ميخورد.
هميشه با خود ميگفت: اينجا سرزمين اشكهاست. اشك عاشقاني كه پيش از من گريسته اند، چون هيچ وقت دريا را نديدند؛ و فكر ميكرد شايد جايي دور از اين قطره هاي شور حزن انگيز دريا منتظر است.
ماهي يك عمر گريست و در اشكهاي خود غرق شد و مُرد، اما هيچ وقت نفهميد كه دريا همان بود كه عمري در آن غوطه ميخورد.
قصه كه به اينجا رسيد، آدم گفت: ماهي در آب بود و نميدانست،شايد آدمي هم با خداست و نميداند.
و شايد آن دوري كه عمري از آن دم زديم، تنها يك اشتباه باشد...
آن وقت لبخند زد. خوشبختي از راه رسيد و بهشت همان دم برپا شد...

مادرم خواب دید که من درخت تاکم. تنم سبز است و از هر سرانگشتم، خوشه های سرخ انگور آویزان.
مادرم شاد شد از این خواب و آن را به آب گفت.
فردای آن روز، خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم اینجا که منم باغچه ای است و عمری ست که من ریشه در خاک دارم. و ناگزیر دستهایم جوانه زد و تنم، ترک خورد و پاهایم عمق را به جستجو رفت. و از آن پس تاکی که همسایه ما بود، رفیقم شد.
و او بود که به من گفت: همه عالم می روند و همه عالم می دوند، پس تو هم رفتن و دویدن بیاموز.
من خندیدم و گفتم: اما چگونه بدویم و چگونه برویم که ما درختیم و پاهایمان در بند!
او گفت: هر کس اما به نوعی می دود. آسمان به گونه ای می دود و کوه به گونه ای و درخت به نوعی.
تو هم باید از غورگی تا انگوری بدوی.
و ما از صبح تا غروب دویدیم. از غروب تا شب دویدیم و از شب تا سحر. زیر داغی آفتاب دویدیم و زیر خنکی ماه، دویدیم. همه بهار را دویدیم و همه تابستان را...
وقتی دیگران خسته بودند، ما می دویدیم. وقتی دیگران نشسته بودند، ما می دویدیم و وقتی همه در خواب بودند، ما می دویدیم. تب می کردیم و گُر می گرفتیم و می سوختیم و می دویدیم. هیچ کس اما دویدن ما را نمی دید. هیچ کس دویدن حبّه انگوری را برای رسیدن نمی بیند.
و سرانجام رسیدیم. و سرانجام خامی سبز ما به سرخی پختگی رسید.
و سرانجام هر غوره، انگوری شد.
من از این رسیدن شاد بودم، تاکِ همسایه اما شاد نبود و به من گفت: تو نمی رسی مگر اینکه از این میوه های رسیده ات، بگذری. و به دست نمی آوری مگر آنچه را به دست آورده ای، از دست بدهی. و نصیبی به تو نمی رسد مگر آنکه نصیبت را ببخشی.
و ما از دست دادیم و گذشتیم و بخشیدیم؛ همه داروندار تابستان مان را.
مادرم خواب دید که من تاکم. تنم زرد است و بی برگ و بار؛ با شاخه هایی لخت و عور.
مادرم اندوهگین شد و خوابش را به هیچ کس نگفت. فردای آن روز اما خواب مادرم تعبیر شد و من دیدم که درختی ام بی برگ و بی میوه. و همان روز بود که پاییز آمد و بالاپوشی برایم آورد و آن را بر دوشم انداخت و به نرمی گفت: خدا سلام رساند و گفت: مبارکت باد این شولای عریانی ؛ که تو اکنون داراترین درختی. و چه زیباست که هیچ کس نمی داند تو آن پادشاهی که برای رسیدن به این همه بی چیزی تا کجاها دویدی...!

موشی در خانه تله موش دید،به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.
همه گفتند:تله موش مشکل توست،به ما ربطی ندارد.
ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید.از مرغ برایش سوپ درست کردند ، گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدند.
گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و
تمام این مدت موش در سوراخ دیوار مینگریست و می گریست...

لذتی میبرم از خنده آن کودک
که خبر را در گوش قاصدک نجوا می کرد...
وبرای آنکه خبر را زود رساند به خدا
باد را فوت می کرد...

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش
می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
نتیجه اخلاقی

اگه یه تابلو تو آسمون بود،که همه ی مردم دنیا اونو می دیدن !
روش چی می نوشتی ؟

پشت ویترین مغازه ایستاده بود .
به کفشهای پاره اش نگاه میکرد.
هزار و یک سوال از ذهنش میگذشت.
رویش را که برگرداند ، میخکوب شد .
مردی را روی صندلی چرخدار دید که اصلا پا نداشت!
و با لبخندی زیبا و چشمانی پر از اشک از جلوی مغازه گذشت...
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد ، همه
همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!
روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بر
گشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیر مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت
به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید
که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟
فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها
بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من
بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد
شانسیه تو بوده پیر مرد کودن!
چند روز بعد نیرو های دولتی برای سرباز گیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ
در سر زمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام،
معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیر مرد رفتند: عجب شانسی آوردی
که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت:از کجا میدانید که...؟ ![]()

شايد مرا ديگر نشناسي ، شايد مرا به ياد نياوري . اما من تو را خوب ميشناسم . ما همسايه شما
بوديم و شما همسايه ما و همهمان همسايه خدا .
يادم ميآيد گاهي وقتها ميرفتي و زير بال فرشتهها قايم ميشدي و من همه آسمان را دنبالت
ميگشتم ؛ تو ميخنديدي و من پشت خندهها پيدايت ميكردم.
خوب يادم هست كه آن روزها عاشق آفتاب بودي . توي دستت هميشه قاچي از خورشيد بود. نور
از لاي انگشتهاي نازكت ميچكيد. راه كه ميرفتي ردي از روشني روي كهكشان ميماند.
يادت ميآيد؟ گاهي شيطنت ميكرديم و ميرفتيم سراغ شيطان . تو گلي بهشتي به سمتش پرت
ميكردي و او كفرش درميآمد اما زورش به ما نميرسيد ، فقط ميگفت: همين كه پايتان به زمين
برسد ، ميدانم چطور از راه به درتان كنم.
تو شلوغ بودي ، آرام و قرار نداشتي. آسمان را روي سرت ميگذاشتي و شب تا صبح از اين ستاره
به آن ستاره ميپريدي و صبح كه ميشد در آغوش نور به خواب ميرفتي.
اما هميشه خواب زمين را ميديدي . آرزويي روياهاي تو را قلقك ميداد. دلت ميخواست به دنيا
بيايي و هميشه اين را به خدا ميگفتي. و آن قدر گفتي و گفتي تا خدا به دنيايت آورد. من هم
همين كار را كردم، بچههاي ديگر هم.ما به دنيا آمديم و همه چيز تمام شد.
تو اسم مرا از ياد بردي و من اسم تو را ، ما ديگر نه همسايه هم بوديم و نه همسايه خدا.ما گم شديم
و خدا را گم كرديم...
دوست من ، همبازي بهشتيام ! نميداني چقدر دلم برايت تنگ شده. هنوز آخرين جمله خدا توي
گوشم زنگ ميزند:
«از قلب كوچك تو تا من يك راه مستقيم است، اگر گم شدي از اين راه بيا».
بلند شو. از دلت شروع كن. شايد دوباره همديگر را پيدا كنيم...

به نام خدایی که هم اول است هم آخر...
شروع همیشه سخت بوده و شروعی که شبیه یک پایان باشد سخت تر، اما گاهی شاید؛ باید...
پایان همیشه سخت بوده و پایانی که شبیه یک شروع باشد سخت تر اما گاهی شاید؛ باید...
به یاد خدایی که هم اول است هم آخر...


به نام خدایی که دنیا را لحظه ای به حال خودش رها نکرد...
تنها در یک آیه از قرآن صحبت از پیشینه و تاریخچه سحر شده است اما بقیه آیاتی که در آن ها از هم خانواده های کلمه ی سحر استفاده شده، بیشتر به بیان نحوه ی تفسیر مردم از اتفاقات جدید اختصاص دارد. عمده ی این کاربرد ها وقتی است که پیامبری از جانب خدا همراه با نشانه ها یا معجزاتی می آمد و مردم سریعا می گفتند این سحر است. عبارت سحر مبین به معنی جادوی آشکار و عیان حتما در ذهن و حافظه ی قرآنی شما هم آشناست و این مبین یکی از صفت هایی است که مردم به آیات و معجزات پیامبران نسبت می دادند یعنی به قول خودمان با اعتماد به نفس عالی سریعا می گفتند اینکه یک جادوی واضح است.
اما سه صفت دیگر برای سحر داریم که هر کدام یکبار و در یک آیه آمده است البته وجه مشترک این عبارت های وصفی باز همان رد حقانیت پیامبران از سوی کافران است.
*سحر یوثر : در سوره مبارکه مدثر و آیه 24 آن آمده که به قرآن نسبت داده شده است یعنی سحری که از گذشتگان به وراثت رسیده...
*سحر مفتری : در سوره مبارکه قصص و آیه 36 آن آمده که به موسی (ع) می گفتند که این سحر ساخته و پرداخته دست خود توست...
*سحرمستمر : در سوره مبارکه قمر و آیه 2 آن آمده که به معجزه شق القمر پیامبر(ص) نسبت داده شده است...
پس دیدیم که قدیمی ها هر چیزی را نمی توانستند تحلیل کنند یا شاید نمی خواستند تحلیل کنند سریعا می گفتند سحر است(در ادامه می بینیم که ما هم هنوز این گونه ایم!)
اما سحر و ساحری به هر بهانه ایی که انجام شود مثلا انتقام از دیگری که حق ما را پایمال کرده یا نجات از مشکلات بزرگی که در آن هیچ راه نجاتی نمی یابیم به نظر من کار صحیحی نیست چون خداوند در جاهای مختلف قرآن با نظر مثبتی راجع به این کار صحبت نمی کند مثلا می فرماید ساحران پیروز نمی شوند(یونس/77) و یا خدا از زبان حضرت موسی(ع) بیان می کند که سحر آن ها را باطل می کند و لا یصلح العمل المفسدین یعنی اولا ساحران مفسد اند و سحر فساد است و ثانیا خدا آن ها را هرگز یاری نمی کند(یونس/81)
به نظر می رسد این همه مذمت سحر و ساحری از جانب خدا چند دلیل عقلانی دارد مثلا اینکه سحر مداخله در طبیعت، خارج از جریان طبیعی است و این طرح کار را خداوند هرگز نمی پسندد چون با این کار عقل ها و توانایی های مردم رشد نکرده می ماند و اصلا یکی از دلایل غیبت حضرت مهدی(عج) هم این بود که خداوند می خواست مردم خودشان رشد کنند و حجتش را بشناسند و جهان خود را به دست خود و به رهبری او آباد کنند پس اگر خدا اینگونه مداخله در دنیا را می پسندید اصلا غیبت رخ نمی داد مردم هم همه به زور و مداخله خدا باید خوب می شدند امام هم مثل این فیلم ها ضد ضربه طراحی می شدند که هیچ کس آسیبی نتواند برساندش و در این صورت اصل خلقت و شرافت انسان که اختیار است کاملا به نیشخند دچار می شد...
یک دلیل دیگر مذمت سحر این است که انسان ها نباید از خدا قطع امید کنند اگر شما در اطراف نگاه کنید آدم ها وقتی به سحر روی می آورند که به نظرشان دیگر به خدا امیدی نیست و این درست همان است که در اسلام بسیار مذمت شده است یک انسان باید همیشه توقع چیزی بیشتر از سحر را از جانب خدا داشته باشد و صبر کند تا موقعی که خدا برای آن کار صلاح می داند تا آن را انجام بدهد.
دلیل دیگر اینکه بردن مشکلات پیش انسان هایی که معصوم نیستند خود هم مفاسدی دارد که نمونه هایش فراوان است از مفاسد اجتماعی و اقتصادی گرفته الی ... حتی ما در اسلام قاعده ی کتمان گناه را در بعضی شرایط داریم و این از ظرایف اسلام است . نمونه بزرگتر بردن مشکلات پیش غیر خدا و معصوم همین است که در مسیحیت استحاله یافته ی امروز می بینیم که هیچ کس شایسته ی توبه مستقیم و طلب عفو مستقیم از خدا نیست (برعکس اسلام) و باید همه به پیش کشیش ها بروند و این دکان و بازار تزویر و انواع سوء استفاده ها است.
اما سحر را بعضی ها یاد گرفته اند و این هرگز به این معنی نیست که می توان با سحر (العیاذ بالله) دست خدا را بست و با خدا مقابله کرد و نیرویی در مقابل خدا ساخت اما اینکه پیشینه سحر از کجا آمده و به چه نیتی بوده و بعد چه کاربردی پیدا کرده است فقط در سوره بقره آیات 102 و 103 آمده که ابتدا به خود آیه و ترجمه ی آن توجه کنید و البته در آن تامل بفرمائید تا بعد چند نکته را شفاف تر بیان کنیم:
وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشیَطِینُ عَلی مُلْکِ سلَیْمَنَ وَ مَا کفَرَ سلَیْمَنُ وَ لَکِنَّ الشیَطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاس السحْرَ وَ مَا أُنزِلَ عَلی الْمَلَکینِ بِبَابِلَ هَرُوت وَ مَرُوت وَ مَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَد حَتی یَقُولا إِنَّمَا نحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُم بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضرُّهُمْ وَ لا یَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشترَاهُ مَا لَهُ فی الاَخِرَةِ مِنْ خَلَق وَ لَبِئْس مَا شرَوْا بِهِ أَنفُسهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ
وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَیرٌ لَّوْ کانُوا یَعْلَمُونَ
(یهود) از آنچه شیاطین در عصر سلیمان بر مردم می خواندند پیروی می کردند ، سلیمان هرگز (دست به سحر نیالود و) کافر نشد ، و لکن شیاطین کفر ورزیدند و به مردم تعلیم سحر دادند (و نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل هاروت و ماروت نازل شد پیروی کردند ، (آنها طریق سحر کردن را برای آشنائی به طرز ابطال آن به مردم یاد می دادند) و به هیچ کس چیزی یاد نمی دادند مگر اینکه قبلا به او می گفتند ما وسیله آزمایش شما هستیم ، کافر نشوید (و از این تعلیمات سوء استفاده نکنید) ولی آنها از آن دو فرشته مطالبی را می آموختند که بتوانند به وسیله آن میان مرد و همسرش جدائی بیفکنند (نه اینکه از آن برای ابطال سحر استفاده کنند) ولی هیچگاه بدون فرمان خدا نمی توانند به انسانی ضرر برسانند ، آنها قسمتهائی را فرا می گرفتند که برای آنان زیان داشت و نفعی نداشت ، و مسلما می دانستند هر کسی خریدار این گونه متاع باشد بهره ای در آخرت نخواهد داشت و چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن می فروختند اگر علم و دانشی می داشتند ! .
و اگر آنها ایمان می آوردند و پرهیزکاری پیشه می کردند پاداشی که نزد خداوند بود برای آنان بهتر بود ، اگر آگاهی داشتند .
از احادیث چنین بر می آید که در زمان سلیمان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) گروهی در کشور او به عمل سحر و جادوگری پرداختند ، سلیمان دستور داد تمام نوشته ها و اوراق آنها را جمع آوری کرده در محل مخصوصی نگه داری کنند ( این نگهداری شاید به خاطر آن بوده که مطالب مفیدی برای دفع سحر ساحران در میان آنها وجود داشته ) .
پس از وفات سلیمان گروهی آنها را بیرون آورده و شروع به اشاعه و تعلیم سحر کردند ، بعضی از این موقعیت استفاده کرده و گفتند : سلیمان اصلا پیامبر نبود بلکه به کمک همین سحر و جادوگریها بر کشورش مسلط شد و امور خارق العاده انجام می داد ! گروهی از بنی اسرائیل هم از آنها تبعیت کردند و سخت به جادوگری دل بستند ، تا آنجا که دست از تورات نیز برداشتند .
در زمان سلیمان نبی(ع) شیاطین که می توانند مستقیما جنیان باشند و یا شاگردان جنیان و شیاطین انس باشند القائاتی بر مردم کردند مثل همین الان که بعضی چیز ها را القا می کنند از وسوسه های اعتقادی گرفته تا اقتصادی(رشوه و ...) تا نفسانیات و ... گروهی طبق معمول به شیطانیان یک لبیک محکم می گفتند و همه زیر و بم سحر را یاد گرفتند و این اولین باری نبود و آخرین بار هم نیست که شیطان برای انسان معلمی کرد این قصه سر دراز دارد! حتما ماجرای هابیل و قابیل و معلمی شیطان که برایتان آشناست. اما از آن طرف وقتی این علم به دست نا اهلان از انسان ها افتاد خداوند دو فرشته ی مقدس و پاک الهی را به زمین فرستاد تا راه ابطال سحر را به بعضی انسان های با ظرفیت یاد دهد چرا با ظرفیت چون برای خنثی کردن یک بمب باید ساخت بمب را هم به خوبی بلد باشید و برای ابطال سحر باید سحر کردن را هم بلد باشید. آن دو فرشته (که قطعا فرشته و قطعا مقدس بودند و به چرندیات و قصه هایی که بعد ها ساخته شده در مورد آن دو هیچ توجهی نکنید که تحریف است) به داوطلبان می گفتند که کار خطرناکی را داری یاد می گیری و اگر به جای ابطال سحر ساحری کنی هم آخرت را از دست می دهی و هم کافر شده ایی این علم برای تو یک امتحان الهی است پس حواست جمع باشد و وتعهد کن که خلاف ابطال سحر کاری نکنی مثل همین سوگند نامه حرفه ی پزشکی آن ها گفتند چشم اما ...(طبق معمول)
پس از یک طرف شیطان یاد داد و از طرف دیگر بعضی از داوطلبان حرفه ی ابطال سحر قولشان یادشان رفت
اما در این میان عده ایی هم به عهد خود با خدا عمل کردند و به ابطال مشغول شدند.
با همه ی این شرایط آیه شریفه واضحا و با تاکید می فرماید اگر خدا اجازه ندهد سحر آن ها عملی نمی شود پس آن ها هم خارج اراده خدا نمی توانند کاری کنند اما نقش آدم های صالحی که کار ابطال سحر می کنند چیست؟
باز هم همان اصل که خدا بسیاری از گره هایی که خود انسان ها می زنند را می خواهد تا خودشان باز کنند مثل اینکه شراب را اجازه ی ایجاد می دهد ، عوارض آن را هم جلو گیری نمی کند، علم پزشکی را هم در اختیار می گذارد و نیروی های امنیتی هم با آن مقابله می کنند یعنی هر کس کارش را می کند چون این امر گره اش به دست خود انسان و عقل آن ها باز می شود و نیازی به معجزه ندارد دقیقا سحر هم همین است...
احساس می کنم متن طولانی شد پس برای آن هایی که وقت و حوصله کافی ندارند جمع بندی می کنم تا راحت تر باشند :
1-سحر کفر است و ساحر آخرتش برباد رفته و قرار نیست انسان ها در زندگی از سحر استفاده کنند.
2-خیلی چیز ها که ما سحر می گوییم اصلا سحر نیست مثلا اگر کسی ظرایف را در رابطه با همسرش رعایت نمی کند و اختلافی پیش می آید نمی تواند حتما بیندازد گردن سحر؛ یادتان که هست قبلی ها هم هرچه را نمی خواستند تحلیل درست کنند می گفتند سحر آشکار است شما دیگر این گونه نباشید...
3-خیلی چیز ها سحر نیست و شعبده و تردستی است مثل ساحرانی که مقابل حضرت موسی(ع) بودند آن ها فقط تر دست بودند؛کریس آنجل امروزی هم در همین زمره است!
4-اگر هم سحری اتفاق افتاد که در زندگی امروز به نظر من بسیار بعید است راه اول پناه بردن به خداست و تقویت رابطه با او چون به بیان قرآن اگر او نخواهد سحر خود شیطان هم کارا نیست.
5-مطمئن باشید دعا نویس های امروزی که اینترنتی و تلفنی شده اند خیلی بعید است از نسل باطل کننده های سحر زمان هاروت و ماروت باشند پس رجوع به آنها رجوع به یک شیاد متقلب است لطفا برای حل مشکلات به خدا پناه ببرید و اگر هم زبانم لال خودتان می خواهید سحر کنید که با اجازه تان کافر می شوید و روی ماه آتش جهنم را به جای ما هم ببوسید(البته دور از جان شما).
6-اما چرا خدا کلا بساط سحر را بر نمی چیند؟ باز چون به قول خدا فتنه و امتحان است و به همان دلیلی که به انگور دستور نمی دهد دیگر شراب نشو! و اگر این کار را بکند که اختیار انسان دیگر فایده ای ندارد پس چه کسی برود بهشت و که به جهنم...

حرفی از دلتنگی ...
دلیل اصلی رو که امروز دستام باز خواست شروع به نوشتن بکنه رو نمی دونم.. ولی قلم تو دستام خمیازه می کشه چون میدونم به واژه کشیدن حرفهایی که آدم رو مجبور می کنه یاد گذشته بیاندازه برام خیلی سخته ...
حرفهایی که واژه به واژه اونا مملو از عشق به امام مهدی و شیرینی دوران خاطره انگیز گذشته و خاطرات روزهایی که قرار بود سنایی بشم ...!
اما مینویسم که برای تویی که شاید این نوشته یه تلنگری، حتی کوچیک، باشه برای اینکه مطمئن باشی راهی که انتخاب کردی درسته و تویی که فکر میکنی دل کندن از سنا میتونه برای یه نفر خیلی راحت باشه...!!
مدت زیادی نیست که از اون روزها سپری شده اما منو چنان درگیر خودش کرده که از اون گذشتن و خداحافظی کردن ازش رو برام خیلی سخت کرده به سختی جدا شدن از یک دوست...
یک کانونی که توش عشق ، بچه هارو تو تحت هر شرایطی دور هم جمع میکنه تا کار گروهی انجام بدن اون هم برای امام مهدی ( عج )...
حالا چی شد که من وارد گروه بچه هایی شدم که هرگز توی سرنوشتم دنبالشون نبودم ! بماند ... اما امروز که به این فکر میکنم که دیگه نمیتونم توی جمع بچه هایی باشم که منو خوشحال می کردن ... توی جمعی که برای هدفی والا تلاش میکنن ، نیستم و ...و ...جایی نیستم که دیگه برای نیازمون به امام مهدی تبلیغ بکنم !! خاطرات گذشته رو برام محو میکنه ...کاش چاره ای بود برای ماندن...
حرفم به بچه هایی که ... امروز اومدن تا راهی رو شروع کنن که نمیدونم درباره ادامه راه چی فکر میکنن ... اما میخوام بگم که رفیق ... به نظر من سنایی شدن رو به پای هرچی که دوست داری یا میگن بذار ، عاشق سنا معتاد سنا!! یا هر چیز دیگه ای اما لذت کار کردن تو سنا رو حتی شده برای داشتن خاطره ای کوچک می ارزه که تجربه اش کنی ... مطمئن باش هرجای دنیا که باشی توی هر لحظه ای که باشی اگه دلت برای امام مهدیمون لرزید بدون وظیفه ات رو انجام دادی ...
من امروز با کوله باری از خاطره سنایی و دلی لبریز از از عشق مهدی که مطمئنم حتی ذره ای از اون برای انجام وظیفه کم نخواهد شد و به قول بعضی ها جا رو برای ... بچه هایی که تازه نفس که نه چون خودم هنوز نفسی دارم ! اما برای بچه هایی که اون عشقی رو که من تجربه کردم رو نکردم ... باز کنم ... و خداحافظی می کنم ... به امید روزهایی که کسایی باشن که پرچم یا مهدی رو برافراشته تر از قبل توی جای جای این تشکل ها روی این کره خاکی به اهتزاز در بیارند ..
با وجود اینکه میدونم عشق به امام مهدی همیشه همیشه فراتر از دلیل های پوچ من هستش برای نبودن و روی اونارو خط بطلان میکشه ... ولی ای کاش همین تردید ها یم سرانجامی داشت ...

کم کم روز ها به پایان مهلت ثبت نام نزدیک می شود و من نمی دانم چه کسانی تا الان اعلام آمادگی برای دوره بعد کرده اند اما دوست دارم صدایم را به گوش هایتان برسانم البته این ها را همه ی ما می دانیم اما خیلی اوقات تکرار دانسته های ما برایمان جذاب و آموزنده است:
دوستان عزیز گول یک ساله بودن این دوره را نخورید مثل برق و باد می آید و می رود پس از طولش نترسید ...
اگر برنامه هایتان در طول این دوره ی برق و بادی (!) عوض شد به نظر شخصی من هیچ ایرادی ندارد که کسی بگوید دیگر نمی توانم تا انتهای یکسال باشم پس اگر احساس می کنید باید باشید داوطلب شوید تا هر وقت که احساس کردید حضورتان مهم است و به برنامه هایتان می خورد بمانید
سعی نکنید کار را به جوانتر ها واگذار کنید (!) به موقع آن ها خودشان کار را دست می گیرند؛باور کنید
همین... خیلی نمی خواهم زیاده گویی کنم می دانم همه تان این ها را از من ،هم بهتر می دانید ،هم بهتر چشیده اید و باز هم می دانم که شما برای سنا برنامه ها دارید و گرمایش را با حضورتان حفظ می کنید... به قول یکی از دوستان همه ما به سنا معتاد شدیم !
هم کانونی سعی نکن اعتیادت رو ترک کنی!
لطفا برای همه آن هایی که روزی در سنا بودند هم دعای خیر کنید و برای آن هایی از سنا که شاید دوره ی بعد در شورا نباشند آرزوی دورنشدن از این فضاها و اندیشه ها کنید و برای کسانی که باز در شورا عضو می شوند یا تازه وارد می شوند هم آرزوی موفقیت و استحکام و استقامت کنید
راستی تا یادم نرفته سخنرانی دکتر رائفی پور تدوین شده و آماده ی ملاحظه ی شما در نهاد است تاکید می کنم سخنرانی فقــــــط.
بقیه مراسم جشن در دست تدوین است![]()

لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم
در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟
اثبات میکنیم؛ بفرما ! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟
کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا ! مهم که نیست کجا عاشقت شدیم
گفتند پشت ابری و ما خوش خیالها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم
دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم
قبلا برای عشق مجوز گرفتهایم
با اذن نایبان شما عاشقت شدیم
یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود
کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم
بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم
این میوهها رسیده و یاران گرسنهاند
اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم
قاسم صرافان

هدفمند کردن یارانه اینجا ... هدفمند کردن یارانه اونجا ... هدفمند کردن یارنه ها همه جا !!!
میدونم این جمله به گوش شما آشناست...
ممکن این روزا هرجا که بری و هر کسی رو که ببینی از هدفمند کردن یارانه ها صحبت بکنه چیزی که مدت خیلی زیادی نیست اومده ولی همه میشناسنش ...
مثل آلبوم جدید خواننده ها که مثل توپ ترکونده و بعد از مدتی تبدیل به خاطره میشه
یا حلوای تلخی که با شیرین شیرین کردن میخوان دهنمون شیرین بشه !
یا اونقدر چیز عجیب غریب و بزرگی که مردم هنوز نتونستن اونو هضم کنن !
و یا ... ممکن هیچ کدوم از اینا نباشه و فقط یه چیزی باشه که ما نمیدونیم چیه .... ؟؟
به هر حال ممکن هدفمند کردن تو هر قسمتی از زندگی آدمای مختلف معانی مختلفی هم داشته باشه ، آش کشک خاله اس دیگه ،خورده و نخورده به پای همون نوشته شده . اون هم از نوع هدفمندی یارانه ها ... هدفمندی رایانه ها .. هدفمندی قند و شکر و کوپن نفت و بنزین نون....!!
اما ... اما... لازم گاهی اوقات هم با وجود این هیاهویی که بین آدما واسه این جور چیزا برپا میشه اگر قرار باشه اینقدر خودمونو درگیر کنیم که ممکن به ما ربطی داشته باشه یا نه! و بدون اینکه بفهمیم قضیه از چه قراره شروع به نقد و انتقاد بکنیم باید حواسمون به بعضی چیزا باشه .
این روزا اونقدر که مردم دنیا فکرشون به هزار و یک جا پر میکشه ، اونقدر که دنبال سوژه ای می گردن که به هم بپرن و بعدش 4 تا بدو بیراه به دولت و ملت و مسئولین بگن ... اونقدر با خودشون فکر نمی کنن که شاید این جور مسائل باعث بشه از چیزای مهم غافل بمونن ...
به این فکر نمیکن که میتونن قبل از اینکه ببینن چی بهتر که هدفمند بشه یا نشه یا اصلا هدفمندی خوبه یا نه ؟؟؟ بیان به هدفمندی خودشون فکر بکنن !!!
تا حالا به هدفمندی خودت فکر کردی ؟؟ اصلا می دونی اگه بخوای هدفمند بشی باید چی کار کنی ؟؟ میدونی اگه بی هدف باشی چه بلایی سرت میاد ؟؟ درست مثل بنزین که با هدفمندی چقدر باارزش تر از قبل شده !!! بیا خودتو ارزشمند کن ! خیلی از آدما هنوز هدف ندارن که بخوان هدفمند بشن ... خیلی از آدمای دیگه هم هدف دارن اما دنبال هدفمندی میگردن . به نظر من هدفمندی یعنی ... یعنی اینکه آدم بتونه بهترین راه رو برای رسیدن برای استفاده از چیزی برای بهتر شدن ، یا حتی برای بهتر باقی موندن انتخاب بکنه بهترین راه میدونی مثل چی ؟؟ مثل هدفمند کردن ....
حالا که بحث یارانه هم داغ می خوای به هدفمندی یاران هم فکر کنی ؟؟ میدونی منظورم از هدفمندی یاران چیه ؟؟
ما مسلمون ها هممون شبیه هم هستیم ، اما ممکن بعضی هامون از یاران باشیم و بشیم . میدونی منظورم از یاران چیه ؟ شاید همون یارانه هایی که به یاران تغییر پیدا کرده !!! و ما تو زنگی یه روزی باید از یاران باشیم که بتونیم از تموم ذلتها و این سختی ها یی که داره بهمون تحمیل میشه خلاص بشیم ... شاید حالا متوجه منظورم شده باشید ... اما این یکی با هدفمند کردن یارانه های امروزی یه فرق هایی هم داره که ...
اگه ما یاران هدفمند باشیم ... اگه مارو هدفمند بکنن ... اونوقت ممکن همه چیز به نفعمون تموم بشه بر خلاف اینکه شاید هدفمندی یارانه ها ی الان ممکن به ضررمون که نه ولی ...!!!
خلاصه این شرایط ممکن یه تلنگری باشه که بخوای فکر کنی ... بخوای به این کلمه فکر کنی ...
خیلی از یاران تو دنیا هستند که از هدفمندی چیزی نمیدونن ... گم شدن ... بیایم خودمونو پیدا کنیم ... بیایم هدفمند بشیم ... دعا کنیم از یاران باشیم و واسه هدفمندیمون دعا کنیم ... بخوایم .... عمل کنیم ...
گفتن تا رسیدن به ظهور راهی نیست جز یک نیاز .... فکر می کنم این روزا نیاز داشتن یک منجی از گرونی بنزین و زیاد شدن پول نون و کرایه تاکسی انرژی هسته ای و خیلی چیزای دیگه که خودمونو درگیرش کردیم ... مهمتره ... بدونیم که با اون همه چیزا حل میشه هرچند که با هدفمندی یارانه ها ممکن یه چیزایی به مشکلاتمونه اضافه بشه !!!!
چیزی به روز تجدید عهد یاران نمونده بیایم توی اون روز که ما یاران رو برای یک سال نزدیکتر شدن، به التهاب میاره ، اگر تا حالا به دنبال هدفمندی نبودیم بیایم عهد ببندیم که هدفمند بشیم و اگر هم بودیم خودمونو قوی تر از قبل آماده کنیم ...

تصاویر پس زمینه ی رایانه تان را به هوای پس زمینه دلتان نزدیک کنید...
با سلام
دوستان عزیز اگر قرار بود شما با توده های جامعه از هر قشری راجع به امام مهدی(عج) صحبت کنید ؛ از چه چیز هایی می پرسیدید؟
اگر تونستید در نظرات بنویسید
ضمنا
فیلم سخنرانی حجه الاسلام پناهیان در مراسم آغاز عهد سال گذشته هم تدوین شده و آماده نگاه شما در نهاد است!
سلام
لطفا :
1- نظرتان را راجع به این تصویر بنویسید.
2- به نظر شما این تصویر در کجای دانشگاه نصب شود بهتر است؟
با تشکر


هرچند که بارگاه جان خاکی گشت
مانند بقیع نشان بی باکی گشت
آن چراغ سقفی حرم می شکند
این نور خدا نشانه ی پاکی گشت

می توانید تصاویر بیشتری را از بازسازی حرم در ادامه مطلب ببینید
خاک اگر خنده کرد و گندم داد از تو بود ای بزرگ باران ساز
باران اگر نبارد پاییز یک چیزی کم خواهد داشت یک چیزی شبیه ... شادمانی بی سببی که گاهی با تمام وجود حسش می کنیم . همین که باران بهانه می شود برای چترهایمان تا باز شوند،نه که ترسی از خیس شدن داشته باشیم ،نه ، فقط برای این است که حس کنیم پاییز را...
لذت قدم زدن زیر نم نم بارانی که ریز می بارد آنقدر که حتما باید قدم بزنی تا خیسی اشان را حس کنی...
پاییز آرام آرام از کنارمان گذشت و زمستانی که آمدنش برگهای زیادی قربانی شدند در راه است.پاییز امسال ،باران ، که رویای پاییزیست را در خاطره هایمان گذاشت...
باران اگر نبارد پاییز چیزی کم خواهد داشت حتی همین شادمانی بی سببی که گره می خورد به بارانی که نرم می بارد...
حتما دعا برای باران ارزشمند خواهد بود...
شاید هرگز بارانی باریده نشود اگر دعایی و نیازی نباشد...
یلدا در پیش است...ثانیه ها در گذرند و دقیقه ای بیش را در این شب ها به ما ارزانی می دهند شاید فرصتی باشد برای نجوایی شبانه...
برای رازو نیاز از عمق دل،با نهایت امید
در ماه عزای سید و سالار عشق...
تا بلکه شب یلدای غیبت محبوبمان را صبحی فرا رسد...
"یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهورالحجه"
سلام
و با عرض پوزش بابت تاخیر چند ماهه حقیر در ثبت پست در گوشه مجازی کانون مهدویت سنا

و عاشورا رخ داد و ازآن کاروان حسینی که وارد کربلا شدند 72 تن در کربلا برای همیشه ماندند تا تاریخ راه خود را گم نکند.
عصر عاشورا لشکریان عمر سعد خیمه ها را آتش زدند و کاروان را غارت کردند، 10 داوطلب اسب هایشان را نعل تازه زدند تا بتازند بر آنچه پیامبر بوسید آن شب را کاروان حسینی در خیمه های نیمه سوخته صبح کردند. روز 11 محرم روز وداع از سرزمین کربلا بود در هنگامه ی وداع کاروانیان از میان بدن های شهدا عبور داده شدند تا روحیه آن ها شکسته گردد ؛ فاصله کربلا تا کوفه -که مرکز حکمرانی عبیدالله بود- بیش از یک روز نبود و کاروان روز 12 محرم وارد کوفه شدند و در میان شادی کوفیان که تحت تاثیر زر، زور و تبلیغ عبیدالله بودند از کوچه های شهر عبور داده شدند و به دارالاماره آمدند. در مجلس عبیدالله او به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) توهین کرد و این پیروزی را خواست خدا دانست وپس از آن کوفه به جایگاه روشنگری حضرت زینب و امام سجاد(علیهما السلام) تبدیل شد و مردم آن شهر متوجه حقانیت امام حسین(علیه السلام) شدند و این سرآغاز تبدیل شدن امام حسین(علیه السلام) به عنوان شکست خورده در جنگ به پیروز واقعی تاریخ بود.
در 15 محرم کاروان حسینی به همراه سر های شهدا از کوفه به سمت شام –که محل حکومت یزید بود- حرکت داده شدند در مسیر از کوفه تا شام اتفاقات متعدی پیش آمد که یقینا معروفترین آنها ماجرای راهب مسیحی است که در نیمه شب صدایی به گوش او رسید. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزهای كه كنار دیوار دیر گذاشتهاند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود میآیند و میگویند:
السلام علیك یابن رسول الله ... السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت بعد از شناخت امام حسین(علیه السلام) که نوه پیامبر اسلام(صل الله علیه و آله وسلم) است بر سر خولی فریاد زد که وای بر شما فرزند پیامبرتان را کشته اید... سر را در ازای پرداخت 10 هزار درهم -که معادل کل جایزه ای بود که یزید بابت سر امام حسین(علیه السلام) می خواست بدهد- شبی پیش خود برد با مشک خوشبو کرد روی سجاده ی عبادتش گذاشت تا صبح گریه کرد و عاقبت شهادتین گفت مسلمان شد و در آخر خود را صرف خدمت اهل بیت کرد.
کیسه های زر راهب همه در دست خولی سفالین شد و روی آن ها نوشته شد: "ولا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون" (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام میدهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود "و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛ و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.
در مسیر کوفه تا شام که کاروان می رفتند کرامات متعددی از امام حسین (علیه السلام) دیده می شد و امروزه هم زیارتگاه های متعدد در مسیر کاروان و شهر های مختلف عراق سوریه و لبنان و ... پابرجا است.
کاروان حسینی پس از حدود 15 روز به شام رسیدند و چند روزی پشت دروازه شهر نگه داشته شدند تا شهر را برای جشن تزئین کنند جشنی که با افشاگری و روشنگری حضرت زینب و امام سجاد(علیهما السلام) به عزای شامیان تبدیل شد. علیرغم خواست کاروان که از محله های خلوت وارد شهر شوند شمر ملعون دروازه ی ساعات را برای ورود انتخاب کرد که جمعیت زیادی بر آن ایستاده بودند ورود به کوفه اول ماه صفر بود.
این روز ها که می گذرد کم کم حاجیان به سعی میان صفا و مروه می روند. این چه سرگردانی است میان این دو کوه؟ چه رازی است که هرکه می خواهد پاک شود باید به این طریق مناسک به جای آورد؟ این چه درد سری است که همه حاجیان(آینده!) خود را به سعی زنی شبیه می کنند؟ چرا خدا اینگونه این زن را قدر می داند؟
صدایی می آمد کودکی کمی آن طرف تر تشنه بود و از تشنگی پای می کوبید(به هر دو معنی کلام!)، خدا به حاجیان امر کرد که مانند آن زن به تلاطم بیفتند و آرامش شهری خود را برهم زنند.
در مناسک حج باید بخشی از سعی را دوید و هروله کرد می گویند هاجر آنجا که می رسید صدای اسماعیلش را می شنید متلاطم تر و ملتهب تر از گذشته می شد و اکنون حاجیان هم باید این گونه شوند...
مگر کودک تشنه و مادر مضطر چه مقامی دارند؟
هاجر بالای سر کودک می رسد برای کودک چشمه ای جاری شده است و همه اضطراب ها تمام شد. اسماعیل بزرگتر می شود فرمان ذبح الهی را به رای پدر اطاعت می کند. اما ابراهیم (ع) امتحانش با نبریدن چاقو تمام می شود و آن روز را عید قربان می گیرند.
اندی قرن بعد از نسل همان کودک پیامبر آخر می آید و اندی سال بعد از نسل همان پیامبر یک کودک شش ماهه دیگر...
او هم تشنه است و رباب مضطر ... اگر آب بدهید می میرد و اگر آب هم ندهید... پدر را و یا پسر را... و تلالو سپیدی زیر گلو...
آن روز دهم بود و دقیقا یک ماه از عید قربان می گذشت . آن کودک به آب رسید و این کودک به خون ، آن روز عید قربان شد و این روز عید خون*.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
*اولین بار این ترکیب را از مرحوم دکتر شریعتی دیدم.
تصمیمم رو گرفته بودم،هر طوری حساب می کردم نمی شد،یه جایی وقت کم می آوردم....
از یه طرف دلم رضا نمی داد ،از طرف دیگه باید یه روزی دل می کندم...
مانده بودم بر سر دو راهی...
نمی دانم چرا ؟ اما دقیقه نودی استخاره کردم ،خوب آمد....
دلم آرام گرفت، حداقل از سر درگمی که داشتم رها شدم....
آمدم که باشم، اما...
حکمتش را تو می دانی و بس!
شاید خوب تر این شد که کمی باید دور باشم از این محفل، تا فرصتی داشته باشم که تو را جدا از دغدغه هایم بیشتر بشناسم...
شاید خوب تر این شد که باشند کسانی که شیفته ی تو اند و فرصتی شد برای نزدیک شدن به تو...
شاید خوب تر این شد که من هم فرصتی داشته باشم برای برانداز کردن داشته ها و نداشته هایم...
و آخر سر کمی هم حساب و کتاب کنم اندوخته هایم را،شاید کمی بیشتر پس انداز کنم...
آرزو می کنم باز هم خادم باشم و خادم بمانم.....اگر تو بخواهی...
دلم برایت تنگ می شود سنا...
و تو را یادم می ماند...
تو در زندگی من ،باور کن یک معجزه بودی....
کاش بیشتر قدر تو را می دانستم.....
فقط این را می دانم که قشنگ ترین لحظات دانشجویی ام را با تو بودم و همین مرا کافیست...
اللهم عجل لولیک الفرج....![]()
امضاء : پرستار سنایی
انتـــظار در پـــس انتـــظار ؛ چـه روزگـــار درازی است روزگـــار اشـــک و انتـــظار.
در کـوچه ، پـس کـوچه های بی قــــراری ، به امــیـد آمــدن تــو، بـه ذکــــر شمار عــاشـقـی ام پــنـاه مــی آورم ، هــر دانــه را کــه می انـدازم ... الـلــــهـم عــجــــل لـــولـــیــک الـــفــرج را اشــک بـــاران مـــــی ســـازم و تـــرانه آمـدنت را بــا آهـنگ حـزن آلـــود انتـــظار می سـرایم.
بــــا مـن بـگو چـگـونه از رویــش یــاس هــا بــگویـم ، وقتی که نـــرگس چشمم در انتـــظار آمدنت سوسو می زند.
یــا صـــاحـب الــــزمــان ، غـــروب های جمعه اشـک هایم را نا امید ساخته و چاه انتـــظار ، اشک های گونه هـایم را بی پـــاســـخ گذاشته است.
بـیــا و زخم های دلواپسی مان را مــرهمی بـــاش عـــاشـقـانـه...
بیــا کـه روز آمــدنت ، روز شادی چـشـمـهای مـنـتـظـری است که عـــاشقانه می گریند و به سوی تو بـــال و پر می گشایند.
.jpg)
روزی همه ی عرض هایم را روی برگه های عریضه ات خواهم نوشت
و به عرض رودخانه ها خواهم سپرد تا شاید...
چه کنم که میدانی همه ی عرایضم را ننوشته...
و میخوانی همه ی ذهنم را؛
نگو به من که اندیشه و ذکرت را از من پس گرفته ای...
مگو که من هم جمعه ها را گم کردم میان صفحات پر زرق و برق روزگار!
مگو دیگر نیست ارتباط من و عهد ها و ندبه ها...
اللهم عجل لولیک الفرج![]()

جلسات مجمع عمومی با موضوع (ولایت فقیه) هر دوشنبه در واحد پزشکی برگزار میشه
به نظرم بهتره از اصول ابتدایی ولایت فقیه تا مبحثی که پیش رفتیم رو،به صورت خلاصه وچکیده
برای دوستانی که نمی توانند در جلسات شرکت کنند هم بذاریم.
ولايت فقيه پرتوى از ولايت امام زمان (عليه السلام)،
و ولايت امام زمان(عليه السلام)پرتوى از ولايت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)،
و ولايت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) پرتوى از ولايت اللّه جلّ و علا است...
" اكنون كه با عنايات و الطاف بيكران الهي در شرف پذيرفتن مسئوليت خطير پزشكي قرار گرفته ام ...
من در برابر قرآن كريم به خداوند قادر متعال ، خدايي كه بر همه امور آگاه است و تمامي موجودات در قبضه قدرت اوست سوگند ياد مي كنم كه به احكام مقدس اسلام و حدود الهي با ديده احترام بنگرم ،
از خيانت و تضييع حقوق بيماران به طور جدي پرهيز كنم .
نسبت به حفظ اسرار آنان جز در مواقع ايجاب ضرورت شرعي پايبندي كامل داشته باشم و خدا را در همه حال حاضر و ناظر شئون خود بدانم ."
روز اول شهريورماه ، به پاس بزرگداشت ابوعلي سينا ستاره پرفروغ عرصه طب در ايران ، روز پزشک ناميده شده است.

طبیب را مظهر اسم مُحیی و احیاء گری نامیده و او را عیسوی مسلك می دانستند كه با دم مسیحیائی خویش درد و رنج را از جسم و روان دردمندان زدوده و شوق امید را در كالبد جسم و روح زندگی آنان می دمیده است و با چنین نگاه و انتظاری، طبابت نیز با حكمت و اخلاق درآمیخته و طبیب خود را نیازمند عنایت شافی مطلق و حقیقت محض می پنداشته است.

روز پزشک بر همه ی نیمچه دکترهای سنایی مبارک باد![]()
