خاطراتی از زندگی شهید سید حسین علم الهدی

* شهید علم الهدی با نهج البلاغه انس و الفتی عجیب داشت و ساعات زیادی از وقت خویش را به مطالعه، تحقیق  و تدریس نهج البلاغه می پرداخت. ایشان در ضمن مطالعات نهج البلاغه متوجه شد كه خطبه های اين كتاب ارزشمند نظم تاريخی ندارد. مثلا خطبه ای كه مربوط به اواخر خلافت حضرت علی (علیه السلام ) مي باشد قبل از خطبه اي كه در ابتدای خلافت بيان شده آمده است.به همين جهت سيد حسين تلاش كرد با مطالعه ی اسناد تاريخی زمان بيان خطبه هارا پيدا كند وآنها را به ترتيب نمايد. برای اين كار جدولی تهيه نمود در يك سمت نام ماههای خلافت حضرت ودر طرف ديگر شماره ی خطبه ها را يادداشت كرد (نهج البلاغه تاريخی ايشان هنوز به چاپ نرسيده است.)

* روزى سید حسين به کلاس نهج البلاغه وارد شد و از خواهرى درخواست نمود که تحقيق خود را ارائه دهند، لکن ايشان آمادگى نداشت. نفر دوم و سوم نيز اعلام نمودند که متأسفانه فرصت مطالعه نداشته‏اند. حسين با ناراحتى شديد، از کلاس بيرون رفت و در حيات تربيت معلم قدم مى‏زد. شهيد على جمالپور که استاد فلسفه بود، حسين را ديد که بسيار نگران و ناراحت است و چيزى نگفت. خواهران کلاس سراسيمه از آقاى جمالپور خواستند که واسطه شود و از حسين معذرت خواهى نمايند. وقتى جمالپور از حسين معذرت خواهى کرد، ناگهان اشک‏هاى حسين از چشم سرازير شد... حسين با گريه گفت: من از خواهران ناراحت نيستم، من بر مظلوميت حضرت على (ع) گريه مى‏کنم که چرا حتى ما شيعيان، او را درک نمى‏کنيم.

*برادر آهنگران نقل مى‏کند: اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختيار سيد حسين بود، ايشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. يکى از شب‏ها، من و حسين در اين اتاق مشغول مطالعه بوديم. نيمه‏هاى شب بود که نهج البلاغه مى‏خواند. من نگاه کردم به ايشان، ديدم چهره‏اش برافروخته شده و دارد اشک مى‏ريزد. من با زير چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سيد حسين نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بيرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، ديم همان خطبه‏اى است که حضرت على (ع) در فراق ياران باوفايش ناله مى‏کند و مى‏فرمايد : أيْن َ عمار؟ أيْن َ ذوالشهادتين؟ کجاست عمار؟ کجاست...

* حسين در سال 1365 در کنکور شرکت کرد و در رشته انتخابى و مورد علاقه‏اش يعنى تاريخ دانشگاه فردوسى مشهد پذيرفته شد. با اين که دانشجوى سال اول بود و از اهواز به شهر جديدى وارد شده بود، اما در همان چند ماه اول، چهرهاى سرشناس گرديد و غالب دانشجويان او را بعنوان فردى انقلابى و پرتلاش می شناختند. در اين سال که اوج تظاهرات دانشجويى عليه رژيم شاه بود، روزى بدنبال تظاهرات، گارد دانشگاه وارد محوطه مى‏شود. يکى از مأمورين، به يکى از خواهران چادرى که در حال عبور از سالن دانشکده بودند، پرخاش مى‏کند. حسين که شاهد اين جسارت بوده، به مأمور، پاسخى تند مى‏دهد و مأمور، حسين را دستگير و پس از ضرب و شتم به داخل کاميون پرتاب مى‏کند .عده‏اى از خواهران دانشجو که شاهد ماجرا بودند، عليه آن مأمور شعار مى‏دهند و بعد همگى جلوى کاميون مى‏نشينند و مى‏گويند تا حسين را آزاد نکنيد، از اينجا حرکت نمى‏کنيم. سرانجام با آزادى حسين، اعتصاب خواهران به پايان رسيد.

* پس از شهادت مظلومانه سيد حسين و شهداى حماسه هويزه ارتش از عراق منطقه عمليات و نيز شهر هويزه را تصرف نمود و با تانک بر اجساد مطهر شهدا گذشت و شهر هويزه را با خاک يکسان کرد. (16 دى 59) و پس از آن اقدام به ايجاد ميدان مين و سنگرهاى بتونى محکم، در تمامى بيابان هويزه نمود. اين همه استحکامات نظامى نتوانست جلوى پيشروى سپاه اسلام را بگيرد و 18 ماه بعد (سال 1361) با يورش سپاه اسلام، مناطق اشغال شده آزاد گشت، اما هيچ اثرى از شهدا نبود. برادرانى که توانسته بودند از حلقه محاصره دشمن، خود را نجات دهند. محل درگيرى حماسه سازان را تعيين نمودند و آنجا تعدادى پرچم به ياد شهيدان نصب گرديد. و بتدريج بناى مزار شهداى هويزه، ساخته شد و اجساد مطهرى که از اطراف پيدا مى‏شد به محل فعلى منتقل گشت از جمله شهيد قدوسى - شهيد سلحشور و...)

*در سال 1361 جنازه مطهر سيد حسين در فاصله اندکى با مزار فعلى پيدا شده و از قرآنی که به همراهش بود و توسط امام خمینی و حضرت آیت الله خامنه ای امضا شده بود، شناسايى شد و پس از تشييع جنازه با شکوه در اهواز، مجدداً به مزار شهداى هويزه بازگشت داده شد.

 اما بشنوید خاطراتی در مورد مادر گرانقدر شهید علم الهدی...

*مادر شهيد سيد حسين(بتول جزایری معروف به حاج بی بی)، بانوى قهرمانى بود که در سال 1342، پس از تبعيد حضرت امام خمينى (ره)، تلگرافى براى شاه فرستاد و در آن نوشت:  «اگر مسلمانى، چرا مرجع تقليد ما را تبعيد کرده‏اى و اگر مسلمان نيستى، بگو ما تکليف خودمان را بدانيم. »

* حاج بی بی براى اعلام تنفر خود از رژيم شاه و به نشانه مقاومت و پايدارى، در زمانی که سید حسین در زندان ساواک بود هيچگاه براى ملاقات سيد حسين به زندان ساواک يا حکومت نظامى نرفتند.

 * ایشان پس از شهادت سيد حسين همچون زينب کبرى (س) براى زنده داشتن راه شهيدان، قيام کرد و با تشکيل کاروان حضرت زينب (س) بانوان قهرمان اهواز را براى کمک به جبهه، کمک به مجروحان، ديدار با خانواده معظم شهيدان، کمک به مستمندان، سرکشى به روستائيان و... سازاندهى نمود.  اين کاروان با همّت ايشان در بسيارى از شهرهاى کشور نيز تأسيس شد (و اکنون نيز به خدمات صادقانه خود ادامه مى‏دهد).

آن بانوى مکرمه در سال 1367 به رحمت ايزدى پيوستند و بنابر وصيتشان در مزار شهداى هويزه مدفون گرديدند.

حضرت آيت الله خامنه‏اى در پيامى به همين مناسبت فرمودند:

اين بانوى مکرمه از جلمه زنان مؤمن و شجاعى بود که به سيره زنان بزرگ صدر اسلام در مقابل حوادث مهم و مصائب بزرگ با دلى سرشار از ايمان و روحيه مصمم و اراده‏اى استوار روبرو مى‏شد و...

تقدیم به روح پر فتوح این مادر و فرزند گرانقدر

  

        روحشان شاد...