گذرى بر زندگى حافظ شيرازى
شمس الدين محمد شيرازى متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغيب، يكى از پر رمز و رازترين شاعران جهان است. نام پدرش بهاءالدين مىباشد كه بازرگانى مىكرده و مادرش اهل كازرون شيراز بوده است.
همين كه به سن جوانى رسيد، در نانوايى به خميرگيرى مشغول شد، تا آنكه عشق به تحصيل كمالات او را به مكتب خانه كشاند. تحصيل علوم و كمالات را در زادگاه خود كسب كرد و مجالس درس علماء و فضلاى بزرگ شهر خود را درك نمود. او قرآن كريم را از حفظ كرده بود و بنابر تصريح صاحبان نظر، تخلص حافظ نيز از همين امر نشأت گرفته است.
عشقت رسد به فرياد ورخود به سان حافظ قـرآن زبـر بخوانى در چهـارده روايـت
عشق در بيان حافظ
شعر حافظ امتيازات زيادى دارد. از جمله روح عشق و اميدوارى است كه در ديوان او موج مىزند. وقتى كه مىگويد:«مژده اى دل كه مسيحا نفسى مىآيد»يا«يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور»،در دل خواننده روح اميد و عشق و شور و شوق مىدمد و در عين حال ملاحت بيان حافظ جاى خود را دارد.
حافظ درباره عشق الهى كه موضوع غزلهاى عرفانى اوست، صحبت مىكند. در مورد عشق انسانى هم وقتى از معشوقان جسمانى و مادى صحبت مىكند، خاطر نشان مىكند كه عشق وى همچون امرى است كه به يك سابقه ازلى ارتباط دارد. در غزلهاى عرفانى حافظ، عشق مجازى همچون پردهاى به نظر مىآيد كه عشق الهى در وراى آن پنهان است.

درد عشقى كشيدهام كه مپرس زهر هجرى كشيدهام كه مپرس
گشتهام در جهان و آخر كار دلبرى برگزيدهام كه مپرس
آنچنان در هواى خاك درش مىرود آب ديدهام كه مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش سخنانى شنيدهام كه مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق به مقامى رسيدهام كه مپرس[2]
محبوب حافظ كيست؟
دلبر حافظ معصوم است كه همه عالم نسبت به پارسايى، عفاف و عصمت او اذعان دارند. در اين راستا حافظ از ميان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به محبوب عصر خود، يعنى حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ نظر داشته است. البته حافظ درباره حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ غزل گفته است نه قصيده، ولى سخن در اينجاست كه تقريباً كمتر غزلى است كه بيتى يا ابياتى از آن مناسب با وصف حال امام غائب از انظار نباشد. سرانجام با آتش شعله ور عشق محبوب دو عالم، به ديدار حضرت حق شتافته است.
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان زتن برآيد
بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر
كز آتش درونم دود از كفن برآيد[3]
نام حضرت مهدى عليه السلام در شعر حافظ
حافظ نام حضرت را صريحاً در اشعارش برده و از ظهور او و نابودى «دجال»؛ مظهر ريا و تزوير و بدى و پليدى سخن گفته است.
كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه «مهدى» دين پناه رسيد[4]
غيبت امام زمان عليه السلام
از مسائلى كه در شعر حافظ مطرح شده، غيبت امام عصر ـ عليه السلام ـ است.
ديگر ز شاخ سرو سهى بلبل صبور
گلبانگ زد كه چشم بد از روى گل به دور
اى گل به شكر آنكه تويى پادشاه حسن
با بلبلان بيدل شيدا مكن غرور
از دست غيبت تو شكايت نمىکنم
تا نيست غيبتى نبود لذت حضور
گر ديگران به عيش و طرب خرماند و شاد
ما را غم نگار بود مايه سرور
حافظ شكايت از «غم هجران» چه مىكنى
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور[5]
گرچه در اشعار فوق اظهار مىدارد كه از غيبت شكايت نمىكنم، ولى گاه آتش سوزان هجر و دورى آنچنان در وجودش شعلهور مىشود كه به ناچار غيبت و هجران يار را به زبان مىآورد و اظهار مىكند كه به هر وسيله و به صد جادو از خدا مىخواهيم كه دوران غيبت او را به سر آورد و ظهور او نزديك گردد.
اى غايب از نظر به خدا مىسپارمت جانم بسوختى و به جان دوست دارمت
تا دامن كفن نكشم زير پاى خاك باور مكن كه دست زدامن بدارمت[6]
* * *
حسب حالي ننوشتيم و شد ايّامي چند
محرمي کو که فرستم به تو پيغامي چند
ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند[7]
حافظ و انتظار
حافظ در ابياتي از يار سفر کرده سخن ميگويد و به غيبت صاحب الامر ـ عليه السلام ـ اشاره ميکند و شب و روز در انتظار به سر ميبرد.
فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش
گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش
دلربايي همه آن نيست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش[8]
حافظ در ابيات فوق به مناجات با حضرت حق پرداخته و از مقام ربوبي ميخواهد که امام زمان ـ عليه السلام ـ را در پناه خود حفظ کند و او را در نهايت سلامت نگاه دارد و در جاي ديگري بيان ميکند:
اي صبا سوختگان بر سر ره «منتظرند»
گر از آن يافر سفر کرده پيامي داري[9]
حافظ در انتظار محبوب خود لحظه شماري ميکند و اشک ميريزد و در اشک غسل ميکند. براي ديدار محبوب دست به دعا برميدارد، و در مناجات خود از حضرت حق ديدار يار طلب ميکند.
يا رب سببي ساز که يارم به سلامت
باز آيد و برهاندم از بند ملامت[10]
تشرف خدمت ولى عصر عليه السلام
بعد از غيبت كبرى هزاران نفر از اقشار گوناگون در طلب گوهر وصل، ترك تعلقات نموده و در نهايت به فيض زيارت آن حضرت نائل گشته و مىشوند؛ ولى حافظ اجازه بازگو كردن ديدار خود را نداشته و مىبايست آتش اين عشق را چون رازى سر به مهر حفظ كند.
ادامه دارد...
-
[۱]. ديوان و فالنامه حافظ شيرازى، تنظيم واحد تحقيقاتى انتشارات گلها، ناشر: انتشارات گلپا، دوم، 1383، ص 277.
[۲]. همان، ص 240. [۳]. همان، ص 249. ۴]. همان، ص 261. ۵]. همان، ص 261. [6]. همان، ص 98.
[7]. همانع ص 189. [8] . همان، ص284. [9] . همان، ص454 [10] . همان، ص 96.