ما...


 

همیشه شامل الطاف بی كران هستیم

چرا كه تحت نظرهای آسمان هستیم

 

تو یاد مایی و ما یاد هر كسی جز تو

تو فكر مایی و ما فكر آب و نان هستیم

 

نه از تو حرف شنفتیم و نه سخن گفتیم

هماره مایۀ ننگیم ما، زیان هستیم

 

اگر كه ابر تویی ما كویر بی آبیم

اگر بهار تویی ما همه خزان هستیم

 

كسی كه گم شده پشت گناه، ماهائیم

تو آشكاری و مائیم كه نهان هستیم

 

به انتظار خودت امتحان مكن ما را

كه ما رفوزۀ هر بار امتحان هستیم

 

ابا الرّحیم تو هستی و با وجود تو ما

همیشه صاحبِ بابای مهربان هستیم 

محمّد بیابانی

مشاهده کنید

حسرت...

 شکسته بال تر از من در این حوالی نیست

هوای کوی تو داریم و حیف بالی نیست

به سینه می زنم از داغ تو ترک بخورد

شبیه سینه ی ما کاسه ی سفالی نیست

چرا بساط دو چشم ز گریه ها خالیست

چرا چرا دل ما از گناه خالی نیست

نشسته است اجل بر سرم مرا دریاب

بیا که سیر بگریم، بیا مجالی نیست

به پای منبر آیات تو گرفتم که

بجز مسیر شما فرصت تعالی نیست

بگو به آنکه جنون مرا نمی فهمد

نصیحت تو به دیوانه ها که حالی نیست

حسین گفتن من آبرو به من بخشید

فقط میان همین روضه خشکسالی نیست

***حسن لطفی***

 نگاه کن حنجره ام را..ببین دفتر دلم را. نگاه کن دست خط مرا! هر صفحه اش پر است از رد پای ناشیانه عشق. می بینی خط شکسته ام را؟ ببین دفتری را که پر شده از آیه های اشک سوره مبارکه بغض.

حال با خطی به این شکستگی، بگو چه باید بنویسم از این روزگار حسرت بار...؟ بنویسم از لحظه غریبانه کوچ پرستو ها، یا بنویسم که چقدر وخیم است حال آن غافلی که این بار هم از قافله جا ماند؟ خودم پاسخش را می دانم. خودم می دانم این روزها تا دلت بخواهد صدای سرخوش آواز پرستوهای مسافر، از هر گوشه و کناری به گوش می رسد؛ اما چه کسی می داند که آوای بی نای یک جامانده بی دست و پای، چقدر شنیدنی ست؟

هر که نسبتی دور یا نزدیک با حسین داشت، راهی شد. و من نشسته ام لب مرز خسروی خسران و به تبر تیز گناهانی فکر می کنم که با همین دست های خود، ریشه های نسبت را - با نهایت بی رحمی - قطع کردم. سرنوشت هر که منسوب به حسین بود با منصوب شدن به همراهی قافله عشق، معلوم شد. همه راهی شدند و باز چون هر بار، حسرت نصیب این بی نصیب جا مانده و درمانده شد. غم محرمان خیمه عاشورا به چله رسید و من چله نشین اما به قافله تو نرسیدم. همه رفتند و تنها ما ماندیم. همه رفتند ما تنها ماندیم. همه رفتند و ما ماندیم تا نصیبمان از چله غم، این بار چله بغض باشد. همه پر کشیدند و ما با پر و بال شکسته نشستیم. 

قسمتی از مستند "الا یا اهل العالم" تقدیم به دوستان سنایی:

اینجا

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی...

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
 
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
 
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
 
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
 
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر
 
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر
 
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
 
سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
 
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
 
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
 
بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
 
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
 
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
 
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
 
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
 
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
 
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
 
حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر
 
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
 
جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
 
صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
 
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
 
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
 
دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر
***سید حمیدرضا برقعی***

عشــق سوزان است بسم الله...

عشــق سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هرکـﮧ خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم

دل اگـر تاریک اگـر خاموش بسم الله النور
گــر چراغـان است بسم الله الرحمن الرحیم

نامه اﮮ را هُد هُد آورده ست آغازش تویـﮯ
از سلیمــان است بسـم الله الرحمــن الرحیــم

سوره ﮮ والیل من برخیز و والفـجرﮮ بخوان
دل شبستــان است بسـم الله الرحمــن الرحیــم

قـل هـو الله احـد قـل عــ ـشــ ــق الله الصـمــد
راز پنهــان است بســم الله الرحمــن الرحیــم

گیسـویـ ـت را بــازکـن إنــا فتـحنـایـﮯ بگــو
دل پریشــان است بســم الله الرحمــن الرحیــم

اﮮ لبـانت محیـﮯ الامــ ـوات لبخنـدﮮ بـزن
مــردن آسـان است بسـم الله الرحمــن الرحیــم

میزبان عشق است و واﮮ از عشق! غوغا می کند
هــر کـﮧ مهمــان است بســم الله الرحمــن الرحیــم 

مهــدﮮ جهــانـدار

این فایل صوتی را از دست ندهید...

آیا امام زمان(عج)از من راضیست؟


ماییم که...

 

خورشيد

جاودانه مي درخشد

در مدار خويش

ماييم كه

پا ، جاي پاي خود مي نهيم

و غروب مي كنيم

در هر پسين...

 

حسین پناهی

بر روی چشمانم قدم بگذار

راهت نمی افتد به ما انگار یک بار
بر روی چشمانم قدم بگذار یک بار

دیدند خیلی ها تو را، اما نبوده
سهم نگاه من از آن بسیار یک بار

بین بساطم نیست آهی که بگیرد
چشم خریدار تو را ای یار یک بار

یابن الحسن هایم جواب آیا ندارد؟!
پاسخ بده بر این همه تکرار یک بار

این عاصی بر روی خاک افتاده را هم
در زمره دلدادگان بشمار یک بار

ناقابل است اما دعا دارم همیشه
خرج تو گردد جان بی مقدار یک بار

ای کاش می شد که برای ما بگیری
وقت ملاقاتی از آن بیمار یک بار

بد دید از همسایه ها اما نیفتاد
او از لبش "الجار ثُم الدار" یک بار

با دردها می ساخت اما دم نمی زد
از زخم های آتش و مسمار یک بار


***محمد بیابانی***

اگر  می شـود می توانی بـمان

ببین می تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو  خیــلی  جـوانی بمان

تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
زمــین گـیر  من،آســمانی،بمان

اگر  می شـود می توانی بـمان

تو  نـیلوفرانه  تـریـن  یاس  شـهر
وجود  تو  کانون  احـساس  شهر

دعا گوی  هر قـدر  نشناس شهر
نکش دست از دست دستاس شهر

نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان

چه شد با علی همسفر ماندنت
چه  شـد  ماجرای  سـپر ماندنـت

چه  شد پـای حـرف پـدر  ماندنـت
پس از غـصه ی پشـت  در  ماندنت

نـدارد علــی هـمزبانی بمــان
 
برای علی بی تو بـد میشود
بدون تو غم بی عـدد میشود

نرو که غــرورم لــگــد میشود
و این سـقف،سـنگ لحدمیشود

تو باید غــمم را بدانــی بمــان

چرا اشــک را آبـرو میکــنی
چرا چــادرت را رفـو میکـــنی

چرا اسـتخوان درگـلو میکــنی
چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی

چه کم دارد این زنــدگانی بمان

*صابر خراسانی*


گمگشته...

گرفته مه همه ی جاده را ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟ـ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک رد پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حس خوب غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست


***حسن بیاتانی***

دل...

 

دل مرده ام قبول، ولی ای مسیح من

یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن

بابا جان از سبزی تو در وجود خاکستری من کمی مانده...

 کجایی؟

؟

شب هفتم...



شب هفتم است
هفت شب از شب دهم گذشته...

هزار روضه برای آن ده شب داشتم
و فقط یک روضه برای این هفت شب

این هفت شب
روضه خوان: خودم
روضه شنو : خودم
و روضه : خودم

روضه ی ماندنم

روضه ی اینکه آیا سوار سفینه نجاتت شدم؟!
یا با جلیقه ی نجات از آن بیرون پریدم...؟!
جلیقه ی نجات را خواستم یا کشتی نجات را...
جلیقه ی نجات ...
یا همان...
خودکشی به وهم نجات...
*****
شب هفتِ عید خون در کربلاست
از راه دور دست را با بغضی از نبودنت مشت ، بر سینه می گذاریم و می گوییم:

السلام علی الحسین(ع)
و علی علی بن الحسین(ع)
و علی اولاد الحسین(ع)
و علی اصحاب الحسین(ع)
عکس هایی از حریم یار را در ادامه مطلب ببینید
س.ع
ادامه نوشته

لبیک یا مهدی!

طواف روي مهت منتهای دعاي من است

قرار کوي رهت شرح ادعاي من است

نمي‌روم ز سر کوي بي‌کرانه تو

که اين مسير عبور تو دلرباي من است

بيا و يک قدمي با دلم بشو همگام

که با تو درد دلم بين ناله‌هاي من است

نه سعي مروه و سعي صفاي مي خواهم

تلاش در ره تو مروه و صفاي من است

به خون دل بکنم شستشو سر و رويم

ذبيح عشقم و کوي وفا مناي من است

همينکه با تو شريکم به هر غم و شادي

دليل و حجت و برهان اين وفاي من است

بيا بيا که ز هجر تو سوختم به خدا

به مدّعاي دلم شاهدم خداي من است

به عالمي نفروشم غلامي درِ تو

دوام خدمت تو بهترين جزاي من است

تعصبي که به حب تو دارم از ايمان

تمام هستي و سرمايه ولاي من است

به عشق اينکه زماني شوم کفن‌پوشت

شبانه روز به درگاه حق دعاي من است

از هیچ پرم...!

من که در کوله ی خود هیچ ندارم چه کنم...؟!

من که از اینهمه عالم جز بغلی هیچ ندارم ،چه کنم؟!

با تو ام جان من ای دُرّ پریشان خاطر

یاد تو جمع پریشانی مجنون خاطر...

با توام جان به فدایت، تنها!

تا به کی این دل من پیش تو رسوا ...تا کی؟

گر نگیری سر این رشته ی بی دنباله...

گر نگیری ز لب جام جمت لعل پیاله دائم...

.

.

 من و این جام و دل و لعل و پیاله تا کی...؟!



مشق انتظار

در دفترم هزار معما نوشته ام
یعنی که باز نام شما را نوشته ام

خورشید پشت کوه! ببین دفتر مرا
امشب هزار مرتبه فردا نوشته ام

هر چند مرده ام، به امید کمی نفس

این نامه را برای مسیحا نوشته ام


اصلا قبول، دیر رسیدم سرکلاس
اما اجازه؟! مشق شبم را نوشته ام...

عمریست روی تخته سیاه نگاه خود
تصمیم... نه!که غیبت کبری نوشته ام...

پشت در کلاس فقط گفته ای و من
از درس انتظار تو املا نوشته ام

جان مرا بگیر و بیا! من در این غزل
خود را برای روز مبادا نوشته ام

از عمق چشمهایم تمام مرا بخوان!
من نامه ای بلند ولی نا نوشته ام...

زنگ کلاس ... بغض تو... موضوع انتظار
از جمعه های غم زده انشا نوشته ام

آقا ببخش! در ورق خیس زندگیم
خطم بدست و باز شما را نوشته ام

سرتاسر حروف الفبایت عشق بود
آقا نگو! بدون الفبا نوشته ام

----------------------
حسن اسحاقی

دستم را بگیر...

 

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه می خواستم گذشت

دنیا که هیچ،جرعه آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت

بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن حتی قلم گذشت

تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت

مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

حالا برای لحظه ای آرام میشوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

سید حمیدرضا برقعی

****************************************

پ.ن:می خواستم با مدادم برایت بنویسم اما باز هم نوک مدادم شکست........

در کنار بارگاه حضرت رضا(ع)دعاگوی همه شما دوستان سنایی بودم.

                                                                                                            التماس دعا 

دلم هوای تو دارد...

تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند
گریه و سوز دل و ناله و آهش ندهند

روشنی نیست به چشم و دل بی چشم و دلی
از شب زلف تو تا روز سیاهش ندهند

کوه طاعت اگر آرد به قیامت زاهد
بی تولّای تو حتی پر کاهش ندهند

به غباری که ز کویت به رُخم مانده قسم
هرکه خاک تو نشد عزّت و جاهش ندهند

دیده صد بار اگر کور شود بهتر از آن
که به دیدار تو یک فیض نگاهش ندهند

کافر و مومن و غیر و خودی و دشمن و دوست
هیچکس نیست که در کوی تو راهش ندهند

تو نوازش کنی آن را که نگاهش نکنند
تو دهی راه کسی را که پناهش ندهند

تلخی عشق حلاوت ندهد "میثم" را
تا که سوز سحر و اشک پگاهش ندهند
***  غلامرضا سازگار ***

به دنبال تو میگردم


بتابان آسمان من، نگاه آتشينت را
چراغان كن به لبخندي، شب سرد زمينت را
براي ديدن يك آسمان صاف در پاييز
شكوفا كن نگاه سبز و باران آفرينت را
در اوج زرد دلتنگي، به دنبال تو مي‌گردم
كمك كن تا بيابم باغ سبز ياسمينت را
شكيبايي برايم آرزو كن، اي همه خوبي!
كه بي‌تابانه مي‌گريم، نگاه آخرينت را
چراغان مي‌كني شب‌هاي تاريك سكوتم را
و مي‌خواني برايم شعرهاي دست‌چينت را
يقين دارم در آن صبحي كه چون خورشيد مي‌رويي
به مهري مي‌نوازي ماه من! عاشق‌ترينت را

به جان فاطمه دیگر سفر بس است بیا

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام

ایام میروند به امید دیدنت

یك بار رد شو از گذر فاطمیه ام

دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر

تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام

آقا گناه روزی چشم مرا گرفت

رزقی بده به چشم تر فاطمیه ام

با خود همیشه گفته ام آیا نمی شود

دیدار روی تو ثمر فاطمیه ام

وقتی شنیده ام كه میایی به روضه ها

هرشب اسیر و در به در فاطمیه ام

پایان راه سینه زنیها شهادت است

ای كاش گل كند هنر فاطمیه ام

در میزنم كه اذن عیادت دهی به من

با این امید پشت در فاطمیه ام

محمد علی بیابانی

روزها کهنه تر از دیروز است

در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد

چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد

چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید

و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد! 

چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید

ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد 

چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت

شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد 

و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت

بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد

نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر

در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟ 

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد

بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟

بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن

کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد

اللهم عجل لولیک الفرج

گل نرگس
بــهــار بی گل نرگس شبیه پاییز است
و بـی تــو کل زمانهایمان غم‌ انگیز است
بیــا کـه مـنجمدانه قیام ممکن نیست
بــیــا کـه سهم زمین از بهار ناچیز است
بــه ذوالفـقــار قسم تارومار شد خوبی
بــه ذوالـفقار قسم چنگهایشان تیز است
    شـتـاب کـن و تـــبــر را بــگیـر ابراهیم
که کعبه‌های جنون گِردمان بت آویز است
   دوای بی‌ کسی‌ام واضح است، اما این
دوای ســرزده در انــتــظــار تـجـویز است

 

جهان در انتظار توست...

بیا بیا گل نرگس جهان برای شماست 
جهان به یمن وجودت به افتخار شماست 
بیا بیا گل نرگس اگر چه بد کردیم
ولی تمام نظرها به لطف و جود شماست
بیا بیا گل نرگس که ندبه میخوانیم 
اگرچه بر دلمان نیست ولی برای شماست
بیا بیا گل نرگس به آسمان سوگند 
قسم به نام و نهادت علی به یاد شماست
بیا بیا گل نرگس زرنجمان تو بکاه 
هزار همت و کاوه فدای راه شماست 
بیا بیا گل نرگس به جان تشنه عشق 
دعا دعای ظهور است که با نگاه شماست
بیا بیا گل نرگس که عهدها خواندیم 
اگرچه هیچ نماندیم ولی به لطف شماست 
بیا بیا گل نرگس و دستمان تو بگیر
که با ظهور وجودت جهان فدای شماست 
بیا بیا گل نرگس که در زلال دلی 
و بین این همه دلها دلی برای شماست 
بیا بیا گل نرگس که کوفیان رفتند 
هزار نامه مصری که جان فدای شماست
بیا بیا گل نرگس تو را به خاک بقیع 
که قلب و روح جهانی به جستجوی شماست
بیا بیا گل نرگس بیا به دعوت یاس 
که دست به پهلو نشسته به انتظار شماست
بیا بیا گل نرگس به مادرت زهرا 
که جان برای شهادت به کربلای شماست
بیا بیا گل نرگس و العجل مولا 
که این نوای هدایت و با نگاه شماست

الی متی احار فیک یا مولای...

آقا اجازه دل زده ام از تمام شهر...

بي تو دلم گرفته از اين ازدحام شهر...

آقا اجازه دست خودم نيست

...خسته ام..

در درس عشق من صف آخر نشسته ام

در اين کلاس ، عاطفه معنا نمي دهد

اين جا کسي به پاي تو بر پا نمي دهد

آقا اجازه بغض گرفته گلويمان

 آن قدر رد شديم که رفت آبرويمان..

 

******************************

مژده                                                              مژده

لینک صوتی جشن بزرگ "آغاز عهد" با سخنرانی استاد رائفی پور

دانلود کنید. 

آقا شرمنده ایم...

تقصیر ماست غیبت طولانی شما

بغض گلو گرفته پنهانی شما

بر شوره زار معصیتم گریه می کنید

جانم فدای دیده بارانی شما

پرونده ام برای شما دردسر شده

وضع بدم دلیل پریشانی شما

ای وای من که قلب شما را شکسته ام

آقا چه شد تبسّم رحمانی شما؟

ای یوسف مدینه مرا هم حلال کن

عفو و گذشت سنّت رحمانی شما؟

آیا حقیقت است که اصلا شبیه نیست

رفتار ما به رسم مسلمانی شما؟

عشاق شهر یکسره تعریف می کنند

از لحن و صوت مکّی قرآنی شما

نشنیده یاد روضه گودال کرده ام

دل میبرد تلاوت روحانی شما

این اشک و روضه حال مرا خوب کرده است

رد خور نداشت نسخه درمانی شما

یا فارس الحجاز برایم دعا کنید

                                          درمانده است نوکر ایرانی شما!                                                        

با تشکر از همراه سنایی عزیز خانم اخوان 

*****************************************************************************

مطابق قولی که بهتون داده بودیم فایل صوتی جلسات رنگ رهایی را هم جهت سهولت دسترسی براتون قرار دادیم.امیدواریم که استفاده کنید.

جلسه اول:عرفانهای نوظهور و فرق ضاله

جلسه دوم:موسیقی

جلسه دوم:حکومت مهدوی

می دانی؟

آقا نشانی ات شده گم، آه می دانی؟
آقا هوای تورا باد برد، می دانی؟
آقا همه تورا فراموش کرده اند اینجا
در کوچه های خالی و بی عبور، می دانی؟
در حاشیه های دفتر شعرم سکوت بی معناست
اینجا پر از هوای بودن توست ،می دانی؟
صدای بغض من از هر سکوت بالاتر
اینجا صدای شعر من از توست،می دانی؟
این بند بند شعر من پر حرفهای تو خالیست
اینجا فقط نیاز حضور توست،می دانی؟
دوباره دفتر شعرم شعله می کشد از تو
دلیل آتش آن را فقط تو می دانی
بیا امید من و صبح روشن شادی
بیا که چشم همه روبه توست ، می دانی؟

 

یک فایل صوتی زیبا و کوتاه از حجت السلام علیرضا پناهیان

 دانلـــــــــــــــود کنیـــــــــــــــــــد

عــاشقت شدیـــم...


لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

اثبات می‌کنیم؛ بفرما ! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا ! مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما خوش خیال‌ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم

قبلا برای عشق مجوز گرفته‌ایم
با اذن نایبان شما عاشقت شدیم

یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود
کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند
اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم

قاسم صرافان


تقديم به مهرباني كه آمدنش را چشم انتظاریم...

کدام گوشه ی دنیا نهفته روی چو ماهت

اله من ز که پرسم نشان یوسف چاهت

چقدر ناز غزل را کشیده ام که سراید

تمام سوز دلم را ز دوردست نگاهت

به کوچه های عبورت چقدر آب بپاشیم

یواشکی من و این چشم های مانده به راهت

هنوز می رسد از لا به لای این همه تقویم

صدای ندبه و زاری ز جمعه های پگاهت

چه قصه ها که شنیدم ز کودکی ز ظهورت

نیامدی و شدم خود چه قصه گوی پر آهت

چقدر هلهله دارد طنین سبز طلوعت

چقدر همهمه دارد گدای این همه جاهت

شکسته بال عروجم ز تیرهای معاصی

خدا کند که نیفتم ز دیدگان سیاهت

تمام شهر و محل را سپرده ام که بگویند

به هر کجا که تو هستی خدا به پشت و پناهت

وَانصُرانی به نگاهی...

گوش تا گوش زمین، پر شده از تلخ ترین ، قصه ی خاموشی مان
ازتب ِ  بی خبری و … همه جا پرده دری و … خواب خرگوشی مان

باغ با باد ِ خزانی ، سینه با داغ ِ نهانی ، با شب و  بی هیجانی چه کند؟
پس کجا عقده گشاید ؟ چه قَدَر درد بیاید  به هم آغوشی مان ؟

صبر ایوب کجا … این دل آشوب کجا …دیدن محبوب کجا؟
چه کند کوچه به آه و … حسرت دیدن ماه و … خانه بر دوشی مان

شهر : آیینه - تو :نوری ، همه جا سنگ صبوری ، ماه ِ در حال عبور!
جیوه و ماه ؟ چه شوری!چه سروری بشود لحظه ی هم جوشی مان!

کاش وَالفجر به قرآن برسد ، دانه به باران برسد ، سفره به نان
گل به گلدان برسد با تو به پایان برسد دوره ی بی هوشی مان

اِکفیانی گل زهرا !شاخه ی تازه طوبی! بهترین قبله نما!
وَانصُرانی به دعایی به نگاهی به ندایی در فراموشی مان

اولین جام الستی  آخرین ساقی مستی که در کوچه نشست
تا دری باز شود پیش تو آغاز شود موسم مِی نوشی مان

می شود از دل خوابت، از تب و تاب سرابت ، به رکابت برسیم ؟
می رسد سبزی نام ات پرچم ِ سرخ قیام ات به کفن پوشی مان ؟؟؟؟

 "حسنا محمد زاده"

 اِکفیانی فانکُما کافیان وَانصُرانی فانکُما ناصِران

میان بیا و نیا...فقط یک نقطه فاصله است،چه نقطه ی عجیبی!

خدایا تو خود نیک می دانی که این نوشته...و گاه چقدر واژگان کم می آورند!!!!!

...

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست


نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست


نیا نیا گل نرگس
به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت
دلی برای تو نیست

نیا نیا گل نرگس ز رنجمان تو مکاه
کسی ز خلق و خلائق فدای راه تو نیست

نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُهیای گامهای تو نیست


نیا نیا گل نرگس بدان و آگه باش
که جای سجده گه ِ ما هنوز مال تو نیست

نیا نیا گل نرگس به مجلس ندبه
که ندبه ، ندبه خرقه است و پایگاه تو نیست


نیا نیا گل نرگس دعای عهد کجاست؟
نه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست

نیا نیا گل نرگس به جان تشنه عشق
دعا دعای ظهور است ولی برای تو نیست

 نیا نیا گل نرگس سقیفه ها برپاست
ردای سبز خلافت ولی برای تو نیست

 نیا نیا گل نرگس که چون علی تنها
به فجر صبح ظهورت کسی کنار تو نیست 

 نیا نیا گل نرگس به مادرت زهرا
کسی برای شهادت به کربلای تو نیست


نیا نیا گل نرگس نیا به دعوت ما
هزار نامه کوفی یکی برای تو نیست 

 نیا نیا گل نرگس فدا شوی مولا
برای عصر عجیبی که خواستار تو نیست

 السلام علیک یا مظلوم یا حجه ابن الحسن العسکری..."

لطفا کسی پاسخ دهد...

یک سوال از همه!

لطفا کسی پاسخ دهد...

روزی ده ها بار حال اطرافیانی را که میبینیم ،میپرسیم.بیایید یکبار هم...

حال امام زمان ما الان چطور است؟

 

اين مرد كه در ره است بايد او را...
مي ترسم اگر سرزده‌ آيد او را...
از هر كه سراغ او گرفتم ديدم
در شهر كسي نمي‌شناسد او را

ای جمـــعه انتـــظـار ،دریــــاب مــــرا...

بسم رب المهـــدی (عج)

 

ای روح بــــــــزرگ دریــاب مـــرا

                                     أیـْـِن النّبــاء العـَـظــیم، در یــاب مـــرا

      ای نقـــش نگــین خـــاتم کــٶن و مــکان

                                    أیـْــن اَلمُـــعِــزّ الاَولـــیـاء،دریـــاب مـــــرا    

این جمـــعه هـــم آمـــد ز پــس جمـــعه پیــش

                                      ای جمـــعه انتـــظـار ،دریــــاب مــــرا

                هـــر جمـــعه نـــوای دل مــن یــــامــهــدیــست

                                ای نــازنــوای دل هــر جــمعه، دریـــاب مـــرا

ای زود شـــده آمـــدنـــت دیــــــر، بـــرخــیز

                                                    أیـْــن هادِمُ اَبنيّّة النّفٰاق،دریـــاب مـــــرا                                    

شـــد کـــوزه صـــبر دل ما بشـــکســته

                              ای کوزه گــرکـارگـه نجـات هــستی ،دریــاب مــرا

          ای منـتـــقم خــون حــسین ومشــک بـی آب،بــرخــیز

                           ای نـــوگــل عـسکــری وســبط زهــراۜ، دریاب مــرا

      پــاکـــی و شـــجــاعـــت وعـــدالـــت همه در بنـد تــوانــد

                           ای بنـــد گـــشــای دســت هــسـتی ، دریــاب مـــرا

 

فقیر آستان مولا علی(علیه السلام)

گلزار بقیع

مرغ دل یک بام دارد دو هوا                          گه مدینه میرود گه نینوا

میپرد گاهی به گلزار بقیع                         مینشیند پشت دیوار بقیع

میگذارد سر بر سردار دین                     اشک ریزان در غم بانوی دین

عرضه میدارد که ای شهر رسول                در کجا مخفی بود قبر بتول

از تمام نخلها پرسیده ام                         آری اما پاسخی نشنیده ام

یا امیرالمومنین روحی فداک                   آسمان را دفن کردی زیر خاک

آه را در دل نهان کردی چرا                     ماه را در گل نهان کردی چرا

علی مولای مظلومان عالم                           بگو از نارفیقان چون بنالم

  از آن شامی که سر در چاه کردی               مرا از درد خویش اگاه کردی

طنین ناله در افلاک افتاد                           تمام آسمان بر خاک افتاد

پر و بال تو زهرا را شکستند                      تو را با ریسمان فتنه بستند

                         تو را در گوشه اسرت نشاندند                 مرا در اتش حسرت کشاندند

                         کدامین شب از آن شب تیره تر بود              که زهرا حائل دیوار و در بود

جمعه یعنی...

بسم الله الرحمن الرحیم...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

"جمعه یعنی یک بغل دلواپسی"

جمعه یعنی آه از نهاد بی کسی

جمعه یعنی پابه پای ندبه ها

از غم هجر تو بس فریادها

جمعه یعنی:آه،آه و آه و آه

جمعه یعنی اوج مهمانی آه!

جمعه یعنی بیقرار بیقرار

ازهمان دم گریه ها دیوانه وار

جمعه  یعنی اوج تنهایی یار

از من و تو خواب و از ماه آه!

جمعه یعنی ندبه ام بالا گرفت

قلبم از دوری تو آتش گرفت

جمعه یعنی من سرا پا شکوه ام

از غم هجر تو من چونان نی ام

جمعه یعنی گربیایم من به پیش

خویشتن می خوانیم از پیش،بیش

جمعه یعنی واژه ها بی پایه اند

تا نیایی عشق ها بی سایه اند

جمعه یعنی مونسی بردارها

و عاشقانی از پیش صیادها

دامها از بهر آنها سالها

تا ورا جویند در پس خاکها

جمعه ای دیگر شد و قلبم گرفت

بازهم بی پاسخی،پاسخ نوشت!

جمعه یعنی "العجل"تا پای جان

از ازل تا صبح تو تقدیم جان

جمعه یعنی یک کویر تشنه لب

از غم هجرت شده جانش به لب...

***

یا بن الحسن آخرین جمعه ی سال است مولا

دریـــــــــــــــــــــــــــاب ضعیـــــــــــــــــــفان را... 

 

صبحِ بی تو، رنگِ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد

بی تو می‌گویند: تعطیل است کار عشق‌بازی

عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه می‌خواند به انکار تو امّا
خاکِ این ویرانه‌ها بویی از آن گنجینه دارد

خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد

عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد

روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم

ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد

در هوای عاشقان پر می‌کشد با بیقراری

آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می‌گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

قیصر امین پور

باور نمی‌کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟

لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتما دلیل داشت که ما عاشقت شدیم


در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟


اثبات می‌کنیم؛ بفرما ! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا ! عاشقت شدیم!؟


کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
بابا ! مهم که نیست کجا عاشقت شدیم


گفتند پشت ابری و ما خوش خیال‌ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم


دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
رفتیم و با دو بند دعا عاشقت شدیم


قبلا برای عشق مجوز گرفته‌ایم
با اذن نایبان شما عاشقت شدیم


یک ذره عقل هم که خدا لطف کرده بود
کردیم نذر عشق تو تا عاشقت شدیم


بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم


این میوه‌ها رسیده و یاران گرسنه‌اند
اینجا که کوفه نیست، بیا ! عاشقت شدیم

قاسم صرافان

نامه

قلم شد مشـت و جوهر٬آب دیده٬به لوح سینـه هجـران کشیـــده

نوشتـم نامــــه ای با آه و زاری٬برای مـه وشـــی زیبانـــگاری

بنـــام آنکه مهرت در دلم ریخت٬همو که عشـق تو با جانم آمیخت

سـلام ای دلبــرم ای نازنینــم ســلام ای تاج سر ای مه جبینم

ســلام ای سرو قد ای گلعذارم٬خبـــر خواهی اگر از حـال زارم

مــلالی نیست جــز درد جدایی٬کجایــی ای گل نـازم کجایی ؟

نه پنهانــی که پیـدایت نمایـم نـه پیدایــی تماشایت نمایــم

همه سوزم همه سوزم همه سوز به عشقــت ای عزیز عالم افروز

دو چشمم بی رخـت نوری ندارد دل مـن طاقـت دوری نـــدارد

بیـــا از دوریـت آن روزه دارم که بـــر الله اکبــر گوش دارم

دلـم دکان عشق و احتیاج است بیا ای مشتـری جانم حراج است

تو که هفت آسمان را قبله گاهی بهــایش را بــده نیمه نگاهـی

غلط گفتــم خطا رفتــم ببخشا جسورانـه نمــودم نامــه انشاء

تو آن می کن که بر آن میل داری که در هستی تو صاحب اختیاری

کجـا با مــن نگارا کـــار داری تو شاهــی از گدایـی عار داری

ز دل غم نامــه خود تا نوشتــم ببستــم روی آن خوانا نوشتـم

فرستنــده : زمیـن ظلم و باطل٬ز شهــر آینــه٬از کشــور دل

خیابـان جنــون٬بازار غــربت کنــار سـوز نبش دار غــربت


پلاک بـی کسـی از کوچـه درد غریب و خسته و تنها و شبگرد

ولی گیرنده : در صحرای غیبت میــان خیمه عشــق و محبت

رسد نامه به دست شـاه و مولا عزیــز فاطمه مهـــدی زهرا


سحـر برد و دلــم غرق نوا بود که آن نامه رسان باد صبــا بود

به دستش بوسه دادم گفتمش زار جـواب نامـــه ام را زود بــازآر

تقدیم به ساحت مقدس امام غریب و تنها 

حضرت مولا بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی له الفرج

           

 مولا جان دیریست به ندیدنت عادت داریم

  با آنکه به بودنت ایمان داریم!

  بی حول و هراس و بدون پروا

در فصل ظهور تو جهالت داریم

ما نیز چو نان کوفیان نامرد

با بستن عهد و نقض آن حکایت داریم

هرروز بود ورد زبانمان (مهـــدی)

     بی آنکه به شان و مقام تو نظر اندازیم

  هر روز و شب و هفته و ماه وهرسال

دم از عشق ولای تو و هجران داریم

     افسوس که این ورد و دم  عشق و هجران

  یکسر همه از  کبر و دروغ و آز داریم

                     

  اللهم عجل لولیک الفرج

                        فقیر آستان علی علیه السلام

(از همراهان خوب سنا)

 

کسی نیامده جز او سر قرار خودش..

سلام

میدونم الان واسه گذاشتن این پست یکم دیر شده،اما دلم نیومد نذارمش..

بدون اجازه ی همتون شب یلدا به نیت بچه های سنا حافظ باز کردم،حدس بزنید چی در اومد..!!

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزى گلستان غم مخور

اى دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سرکشى اى مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نئى از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهاى پنهان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم
سر زنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

اى دل ار سیل فنابنیاد هستى بر کند
چون ترا نوح است کشتى بان ز طوفان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خداى حال گردان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهى نیست کانرا نیست پایان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاى تار
تابود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

در غم آباد جهان عشق تو گنجي ست گران

از قضا آنچه نوشتند به پيشاني ها 
اينقدر هست که ماييم و پريشاني ها
از همان صبح تجلاي تو در ساحت جان
وقف سرگشتگي ما شده حيراني ها
در غم آباد جهان عشق تو گنجي ست گران
بي سبب دل نسپرديم به ويراني ها

آنچه گفتيم و شنيديم فقط نام تو بود
اي به نام تو همه شور غزلخواني ها
با غم عشق تو شاديم که باور داريم
بعد هر دشواري مي رسد آساني ها
کاش مي آمدي و مهر تو دعوت مي کرد
صبح محتوم جهان را به گل افشاني ها


ناصر فیض

شعر مهدوی در دیوان شهریار

یا صاحب الزمان...ادرکنا

شعر مهدوی در دیوان شهریار

روز ۲۷ شهریور بعنوان روز شعر و ادب فارسی و سالروز بزرگداشت استاد سیدمحمدحسین بهجت تبریزی مشهور به «شهریار» است. به این مناسبت شعرهای مهدوی از این شاعر معاصر را در دیوان اشعارش بررسی می کنیم .

سیدمحمدحسین بهجت تبریزی مشهور به شهریار در سال ۱۲۸۵ ه.ش در یکی از روستاهای تبریز (استان آذربایجان شرقی) متولد شد. کودکیش مصادف با انقلاب مشروطه بود. پس از دوران کودکی در مدرسه دارالفنون مشغول تحصیل شد. دوران جوانی او با تحصیل در دانشکده پزشکی و فرا گرفتن طب ادامه یافت. در اواخر تحصیل عشقی نافرجام را تجربه کرد. همین ناکامی و شکست موجب گشت که او طریق معرفت را پیش بگیرد و بیش از پیش به معبود یگانه عشق بورزد. بیشتر معاشران شهریار یا اهل هنر و شعر هستند و یا جزو رهروان علم و معرفت. 

اشعاری چون «ابدیت، مناجات، راز و نیاز، شب و علی و قصیده ای در توحید» بیانگر طبع الهی، تهجد، شب زنده داری، مطالعه او در قرآن و دلبستگی او به اذکار و ادعیه است که در زندگیش جایگاه ویژه ای دارد. اشعار مهدوی او بیانگر اهمیت دادن نسبت به مقوله انتظار و ظهور منجی عالم بشریت است. این مساله ایمان راسخ اوست و ارادتش را نسبت به حضرت مهدی موعود(عج) نشان می دهد. 

 
ردپای اندیشه مهدویت را در ذهن پویای شهریار بخوبی می توان حس کرد. قسمتی از غزل «چهره بقیـة اللهی» را مرور می کنیم تا این ابیات شاهد این ادعایمان باشد:

 
... عجب مدار به شمشیر او غبار قرون
چرا که آینه عاشقان بود آهی
نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر
به جز چراغ جمال بقیة اللهی
برای از افق ای مشعل هدایت شرق
برار کله این گمرهان ز گمراهی
ز سایه ای که به خاک افکنی خوشم چه کنم
همای عرش کجا و کبوتر چاهی ... .


همچنین غزل «شاهد غیبی» در دیوان شهریار به طور غیر مستقیم به جریان ظهور منجی اشاره می کند: 
«... به دیدار رخت دل ها به روزن های چشم آمد 
بتاب ای آفتاب آرزومندان ز روزن ها
فرودم صیحه افلاکیان در در صور منصوری 
که از دل های بشکسته به عرش افراشت شیون ها

چنان در دامن گیتی گرفتن آن آتش فتنه 
کز او آزادگان چون سرو برچیدند دامن ها
چه جای دوستان کز فتنه فتانه فرسوده 
پناه پرچم صلح تو می جویند دشمن ها ... .»

در غزلش تحت عنوان «رویای صادقه» بیتی را اختصاص به مساله مهدویت می دهد: 
«با گل و لاله سرافراشته مهدی و مسیح(ع)
پای دجال فرو در گل و لای می بینم»
 

و بار دیگر در غزل «قیام محمد(ص)» به مساله فتنه آخرالزمان و دجال اشاره می کند: 
«... پیام پیک الهی چگونه بشنوند آن قوم 
که پنبه کرده به گوش دل از پیام محمد(ص)
به رغم فتنه دجال کور باطن ما باش 
که وحش و طیر شود رام با مرام محمد(ص)
هنوز جلوه نداده است نور خود به تمامی خدا 
به جلوه کند نور خود تمام محمد(ص)
قیام قائم آل محمد(عج) است و کشیده 
به قعر صاعقه شمشیر انتقام محمد(ص)
به ذوالفقار علی(ع) دیدی استقامت اسلام 
کنون به قامت قائم(عج) ببین قوام محمد(ص)»
 
استاد شهریار در غزل «شبکلاه رندی» اشارات صریحی به فراگیر شدن تباهی، پیدا شدن دجال در آخرالزمان و آرزوی ظهور حضرت ولی عصر(عج) از جانب مردم ستمدیده دارد: 
«... دست دعا بلند است از مسجد و منارات
اما چه دل گرفته آفاق صبح گاهی
چشم ستاره صبح شمعی شده است اشکین 
آن آسمان صافی آینه ای است آهی
از هر دل شکسته اشکی به دیده حلقه است
و ز هر درون خسته آهی به عرش راهی
دجال آتش افروز از آتشی که افروخت 
دود است و تنگ چشمی از ماه تا به ماهی
دنیا دلش به داغ گل ها و لاله ها خون 
وانگه سموم دی را سوگند بی گناهی ... 
ای مدعی خدا را این دادگاه حشر است
دست و زبان مجرم خود می دهد گواهی
آن زلزله عظیم و آن صیحه ناگهانی است 
تا توبه در نبسته بازا به عذر خواهی ... 
فجر شکفته دل خود در انتظار خورشید 
بو کاید آن سپیدی کز ما برد سیاهی ... .»
 

در غزل «انتظار فرج» ، استاد شهریار حال عجیبی دارد -او که درد یتیمی و بی مادری را تجربه کرده در شعرش به مقوله انتظار منجی نگرش های عمیق تری نسبت به بقیه شعرا دارد: 


«دلم شکسته و جانم هنوز چشم به راهت
 شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت

در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست 
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر دلم خوش است 
که در خواب دیدم به خوابگاه گاهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت 
چه کوه های سلاطین که می شود پرکاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی 
سر جهاد تویی و خداست پشت و پناهت.»

 
اما اوج این روحیه معنوی که در دل استاد شهریار شعله می کشد در غزل «علم عدالت» است. در این غزل شاعر، گوشه چشمی به داستان های شاهنامه فردوسی نظیر قیام کاوه آهنگر در برابر ضحاک دارد و از آن ماجرا الهام گرفته به اینکه ظلم پایدار نخواهد بود -حال و هوای این غزل آنگونه است که دوران ظهور حضرت مهدی موعود(عج) سراسر با عیش و شادی و عدل و ایمان همراه دانسته و بیانگر عمق دید شهریار نسبت به مساله مهدویت است:

 
«مژده ای دل که تو را یار خریدار آمد 
بخت یار آمدی و بخت تو را یار آمد
دکه عشق چراغان کن و ناری بفروش 
که دگر نوبر شامیده به بازار آمد
لاله چون تاج فریدون بدرخشد 
کز کوه پرچم کاوه نوروز پدیدار آمد
حاکم ظلم شد از کار کنار 
و اینک والی مهر و محبت به سر کار آمد
فالی از سال نکو زن که به دشت و هامون
خرمن انباشت گل و لاله به خلوار آمد
 پی لاله است پرستوی بهاری به شتاب 
که به هر لحظه گل و سبزه به منقار آمد
کار گل زار نخواهد شدن از لاله که دوش 
بلبل آهنگ غزل کرد و به گلزار آمد
صبحدم نکهت گل های بهاری 
گویی بوی عطری است که از طبله عطار آمد
شیشه ها ضرب گرفتند به باران بهار 
که به رقص از سر شادی در و دیوار آمد
عهد تبعیض و تبهکاری اغیار گذشت 
نوبت یاری و غمخواری احرار آمد
پرده غیب بدرید و به رغم دجال
علم مهدی موعود(عج) نمودار آمد
بازدیدی کنی از گل که سحر باد بهار 
شهریارا گلت آورد و به دیدار آمد.»
 
 استاد محمد حسین بهجت تبریزی در سال ۱۳۶۷ هجری شمسی دعوت حق را لبیک گفت. -در حالیکه دل شهریار آکنده از عشق و ایمان به ائمه اطهار(ع) بود؛ در ۸۴ سالگی به سوی ابدیت شتافت.- این شاعر عارف پیشه و انقلابی همواره آروزی دیدار حضرت مهدی موعود(عج) را در عمق جانش داشت و ما بعنوان شاگردان او سعی نمودیم در این مقاله اشعار مهدوی اش را به شما خوانندگان گرامی بنمایانیم.

روحش شاد...

 منبع:سایت خبری آینده روشن

 ویژه نامه بزرگداشت استاد شهریار 

کارگروه فرهنگی

 

در کار بشر صد گره افتاد خدایا...

 

ماه رمضان آمد و دلدار نیامد

آن مونس جان محرم اسرار نیامد

هر مرغ چمن آمده در باغ،ولیکن

آن بلبل خوش نغمه به گلزار نیامد

در بستر مرگ است،مریض غم هجران

آن شافی هر درد دل آزار نیامد

یوسف سر بازار بُود چشم به راهش

آن یوسف گل‌چهره به بازار نیامد

هر قافله را هست یکی قافله سالار

این قافله را قافله سالار نیامد

آن مظهر نور از شجر طور نتابید

وآن ماه فروزان به شب تار نیامد

در کار بشر صد گره افتاد خدایا!

دستی که گشاید گره از کار نیامد..

 

خدا آب داد...خدا نان داد...

 

الهی ناتوانان را توانی
به افطار فقیران آب و نانی
گره از کار بسته می گشایی
تو اینی و تو اینی و تو آنی

مهدویّت در شعر حافظ (1)

گذرى بر زندگى حافظ شيرازى

شمس الدين محمد شيرازى متخلص به حافظ و ملقب به لسان الغيب، يكى از پر رمز و رازترين شاعران جهان است. نام پدرش بهاءالدين مى­باشد كه بازرگانى مى­كرده و مادرش اهل كازرون شيراز بوده است.

همين كه به سن جوانى رسيد، در نانوايى به خميرگيرى مشغول شد، تا آنكه عشق به تحصيل كمالات او را به مكتب خانه كشاند. تحصيل علوم و كمالات را در زادگاه خود كسب كرد و مجالس درس علماء و فضلاى بزرگ شهر خود را درك نمود. او قرآن كريم را از حفظ كرده بود و بنابر تصريح صاحبان نظر، تخلص حافظ نيز از همين امر نشأت گرفته است.                                   

عشقت رسد به فرياد ورخود به سان حافظ                        قـرآن زبـر بخوانى در چهـارده روايـت

عشق در بيان حافظ

شعر حافظ امتيازات زيادى دارد. از جمله روح عشق و اميدوارى است كه در ديوان او موج مى­زند. وقتى كه مى­گويد:«مژده ­اى دل كه مسيحا نفسى مى­آيد»يا«يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور»،در دل خواننده روح اميد و عشق و شور و شوق مى­دمد و در عين حال ملاحت بيان حافظ جاى خود را دارد.

حافظ درباره عشق الهى كه موضوع غزلهاى عرفانى اوست، صحبت مى­كند. در مورد عشق انسانى هم وقتى از معشوقان جسمانى و مادى صحبت مى­كند، خاطر نشان مى­كند كه عشق وى همچون امرى است كه به يك سابقه ازلى ارتباط دارد. در غزلهاى عرفانى حافظ، عشق مجازى همچون پرده­اى به نظر مى­آيد كه عشق الهى در وراى آن پنهان است.

درد عشقى كشيده­ام كه مپرس   زهر هجرى كشيده­ام كه مپرس      

گشته­ام در جهان و آخر كار         دلبرى برگزيده­ام كه مپرس

 آنچنان در هواى خاك درش         مى­رود آب ديده­ام كه مپرس

من به گوش خود از دهانش دوش   سخنانى شنيده­ام كه مپرس

همچو حافظ غريب در ره عشق     به مقامى رسيده­ام كه مپرس[2]

  محبوب حافظ كيست؟

دلبر حافظ معصوم است كه همه عالم نسبت به پارسايى، عفاف و عصمت او اذعان دارند. در اين راستا حافظ از ميان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به محبوب عصر خود، يعنى حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ نظر داشته است. البته حافظ درباره حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ غزل گفته است نه قصيده، ولى سخن در اينجاست كه تقريباً كمتر غزلى است كه بيتى يا ابياتى از آن مناسب با وصف حال امام غائب از انظار نباشد. سرانجام با آتش شعله ور عشق محبوب دو عالم، به ديدار حضرت حق شتافته است.

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد

يا تن رسد به جانان يا جان زتن برآيد

بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر

كز آتش درونم دود از كفن برآيد[3]

نام حضرت مهدى عليه السلام در شعر حافظ

حافظ نام حضرت را صريحاً در اشعارش برده و از ظهور او و نابودى «دجال»؛ مظهر ريا و تزوير و بدى و پليدى سخن گفته است.

كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل

بگو بسوز كه «مهدى» دين پناه رسيد[4]

غيبت امام زمان عليه السلام

از مسائلى كه در شعر حافظ مطرح شده، غيبت امام عصر ـ عليه السلام ـ است.

ديگر ز شاخ سرو سهى بلبل صبور

گلبانگ زد كه چشم بد از روى گل به دور

اى گل به شكر آنكه تويى پادشاه حسن

با بلبلان بيدل شيدا مكن غرور

از دست غيبت تو شكايت نمى­کنم

تا نيست غيبتى نبود لذت حضور

گر ديگران به عيش و طرب خرم­اند و شاد

ما را غم نگار بود مايه سرور

حافظ شكايت از «غم هجران» چه مى­كنى

در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور[5]

گرچه در اشعار فوق اظهار مى­دارد كه از غيبت شكايت نمى­كنم، ولى گاه آتش سوزان هجر و دورى آنچنان در وجودش شعله­ور مى­شود كه به ناچار غيبت و هجران يار را به زبان مى­آورد و اظهار مى­كند كه به هر وسيله و به صد جادو از خدا مى­خواهيم كه دوران غيبت او را به سر آورد و ظهور او نزديك گردد.

اى غايب از نظر به خدا مى­سپارمت     جانم بسوختى و به جان دوست دارمت

   تا دامن كفن نكشم زير پاى خاك          باور مكن كه دست زدامن بدارمت[6]

 

* * *

حسب حالي ننوشتيم و شد ايّامي چند

محرمي کو که فرستم به تو پيغامي چند

ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد

هم مگر پيش نهد لطف شما گامى چند[7]

حافظ و انتظار

حافظ در ابياتي از يار سفر کرده سخن مي­گويد و به غيبت صاحب الامر ـ عليه السلام ـ اشاره مي­کند و شب و روز در انتظار به سر مي­برد.

فکر بلبل همه آن است که گل شد يارش

گل در انديشه که چون عشوه کند در کارش

دلربايي همه آن نيست که عاشق بکشند

خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود

اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدايا به سلامت دارش[8]

حافظ در ابيات فوق به مناجات با حضرت حق پرداخته و از مقام ربوبي مي­خواهد که امام زمان ـ عليه السلام ـ را در پناه خود حفظ کند و او را در نهايت سلامت نگاه دارد و در جاي ديگري بيان مي­کند:

اي صبا سوختگان بر سر ره «منتظرند»

گر از آن يافر سفر کرده پيامي داري[9]

حافظ در انتظار محبوب خود لحظه شماري مي­کند و اشک مي­ريزد و در اشک غسل مي­کند. براي ديدار محبوب دست به دعا برمي­دارد، و در مناجات خود از حضرت حق ديدار يار طلب مي­کند.

يا رب سببي ساز که يارم به سلامت

باز آيد و برهاندم از بند ملامت[10]

تشرف خدمت ولى عصر عليه السلام

بعد از غيبت كبرى هزاران نفر از اقشار گوناگون در طلب گوهر وصل، ترك تعلقات نموده و در نهايت به فيض زيارت آن حضرت نائل گشته و مى­شوند؛ ولى حافظ اجازه بازگو كردن ديدار خود را نداشته و مى­بايست آتش اين عشق را چون رازى سر به مهر حفظ كند.

ادامه دارد...


 -
[۱]. ديوان و فالنامه حافظ شيرازى، تنظيم واحد تحقيقاتى انتشارات گلها، ناشر: انتشارات گلپا، دوم، 1383، ص 277.

[۲]. همان، ص 240. [۳]. همان، ص 249. ۴]. همان، ص 261. ۵]. همان، ص 261. [6]. همان، ص 98.

[7]. همانع ص 189. [8] . همان، ص284. [9] . همان، ص454 [10] . همان، ص 96.

آقا اجازه..!

           

                    آقا اجازه اين دوسه خط را خودت بخوان!

                    قبل از هجوم سرزنش و حرف ديگران!

                                                                         آقا اجازه! پشت به من كرده قلبتان!

                                                                         ديگر نمي دهد به دلم روي خوش نشان!

                     قصدم گلايه نيست، اجازه!نه به خدا

                     اصلا به اين نوشته بگوييد داستان..

                                                                          من خسته ام از آتش و از خاك،از زمين

                                                                          از احتمال فاجعه،از آخر الزمان

                     اهل بهشت يا كه جهنم؟خودت بگو

                     آقا اجازه! ما كه،نه در اين و نه در آن

                                                                           يك پا در جهنم و يك پاي در بهشت

                                                                           يا زير دستهاي نجيب تو در امان!

                     آقا اجازه..............................!

                     ...........................................!

                                                                           باشد!صبور ميشوم اما تولااقل

                                                                           دستي براي من بده از دورها تكان..!

سه پرسش از مدعی !

خواستم اول برایتان تنها یک غزل قرار دهم اما بعد حیفم آمد این ماجرا را ننویسم :


در کتاب برکات سرزمین وحی نوشته محمد ری شهری ص 84 و 85 خاطره ای از امام خمینی (ره) نقل شده با این مضمون که یک روز شخصی که مدعی رابطه با امام زمان (عج) بود با یکی از مقامات جمهوری اسلامی تماس گرفت و گفت به امام بگویید از طرف امام زمان (عج) برای ایشان پیامی دارم امام در پاسخ فرمودند از او 3 سوال بپرسید اگر جواب داد پیام امام زمان (عج) را بگوید :
1- من یک چیزی را دوست دارم آن چیست؟
(امام در اتاقشان عکسی از پیامبر(ص) داشتند که آن را دوست داشتند)
2 – چیزی را گم کرده ام کجاست؟
(امام دیوان شعری داشتند که گم شده بود)
3 – ربط حادث به قدیم چگونه است؟
مدعی وقتی این سوال ها را شنید به جای جواب ، نامه ای اهانت آمیز به امام نوشت که از واسطه ی امام زمان این سوال ها چیست که برای اثبات می پرسید!


 و این هم همان غزل :


بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست


فاضل نظری

ای قلم..

 
ای قلم بشکن تو از این آه من
یا بسوز از این غم جانکاه من
یا برایش نامه ای از دل نویس
یا بکش شکل مرا با چشم خیس
ای قلم از من برایش ناله کن
شعرهایم را برایش نامه کن
ای قلم..
ای شاهد شب های من
ای که هستی همدم تنهای من
ای قلم اشکت نمی ریزد چرا؟!
می برم حسرت به صبرت مرحبا
ای قلم..
آخر نمی سوزی؟بگو
از نگارش های من آتش بجو
ای قلم..
در دست من فریاد کن
از غمم در هر کجا بیداد کن
ای قلم ای شاهد این آه من
بشکن آخر از غم جانکاه من..

پرده بردار...

مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو ، صاحب نظرانند هنوز
لاله‏ها، شعله کش از سينه‏ي داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده‏ي غيبت خبرى باز فرست
که خبر يافتگان، بى‌خبرانند هنوز!
آتشى را بزن آبى به رخ سوختگان
که صدف سوز جهان، بد گهرانند هنوز
پرده ‏بردار! که بيگانه نبيند آن روى
غافل از آينه، اين بى‏بصرانند هنوز!
رهروان در سفر باديه، حيران تواند
با تو آن عهد که بستند ، بر آنند هنوز
ذرّه‏ها در طلب طلعت رويت، با مهر
همچنان تاخته چون نو سفرانند هنوز
سحر آموختگانند، که با رايت صبح
مشعل افروز شب بى‏سحرانند هنوز
طاقت از دست شد، اى مردمک ديده! دمى
پرده بگشاى! که مردم نگرانند هنوز

کسی چه می داند؟!

 

رسیده ام به چه جائی..کسی چه می داند
رفیق گریه کجائی؟ کسی چه می داند
میان مائی و با ما غریبه ای؟! افسوس
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می داند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
 اسیر ثانیه هایی کسی چه می داند
برای مردم شهری که با تو بد کردند
چگونه گرم دعایی؟کسی چه می داند
تو خود برای ظهورت مصممی اما
نمی شود که بیایی کسی چه می داند
کسی اگرچه نداند خدا که می داند
فقط معطل مایی کسی چه می داند
اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست
تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی

تا کی...؟

«تا كي براي چشمت آذين كنم جهان را ؟»

قلبم شروع كرده عمدأ تكـــــــان تكــــــــان را

 

باران ترانه اش را با لـــحن غــــــــــم نخواند

باشد عوض كنـــــي تـــــــــو تقدير آسمان را

 

اين برگه را بگيريد مردودي ام كه حتميست 

وقتي اشاره كردي پـــــايــــان امتحــــــان را

 

هــــــر و هـــر دقيقه برنامه ام همين است

گـــــــم مي كنم تو را تا پيدا كنم زمــــان را

 

يك لحظه صبر كـــــــن  نه من اشتباه كردم

تــــــــو كه قبــــــــول داري تقير اين جوان را

 

شـــــب انتظار دارد در او ســــــــتاره باشم

امـــــا مي شمـــــارد دستان مهــــــربان را

 

يا با بهــــار همــــــراه يا با خودت بيــــــــاور

حتي شبي زمستان ، حتي كمي خزان را

 

من از قرار معلوم يك عمـــــر صبـــــــر دارم

تا كــــي براي چشمت آذين كنم جهان را ؟

 

 


                                                                                                 شـــــعـر از :

                                                                                                             خانم نــوذری

یاس یعنی...

ياس يعني بوي دل بوي بهشت
ياس يعني فاطمه حيدر سرشت
ياس يعني كمترين عمرِ جهان
ياس يعني مادرِ صاحب زمان(سلام الله علیهما)
ياس يعني كوچه و آه و شرر
يك گل و يك غنچه با هم پشتِ در
ياس يعني قوتِ دستِ
علي(سلام الله علیه)
همدم رازِ دل و هستِ
علي(سلام الله علیه)
ياس
يعني خانه داري نوجوان
مادري افتاده حال و نيمه جان

ياس يعني حيدر و غسل و كفن
اشكِ چشمِ زينب و آه
حسن(سلام الله علیهما)
ياس يعني يا حسينِ زيرِ لب
بوسه بر
زير گلويي نيمه شب
ياس يعني انتقام از عاملين
سيلي محكم به روي قاتلين
ياس يعني مهدي(وقّع الله ظهوره) و وقتِ ظهور
انتقام از غاصبين پر غرور
ياس يعني ما مدينه مي‌رويم
با
اميرِ بي‌قرينه
(وقّع الله ظهوره) مي‌رويم

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دل‌خواه نیست..!

چشم در راهیم اما قاصدی در راه نیست

جمعه هم آمد ولی آن جمعه دلخواه نیست

ما کجا و نورباران شب دریا کجا !

قطره در خواب و خیال جذر و مد ماه نیست

ما کجا و بارگاه حضرت خوبان کجا !

هر گدایی، لایق هم صحبتی با شاه نیست

عشق
، اینجا بین آدم ها غریب افتاده است

پایمردی کن برادر! یوسفی در چاه نیست

بارمان را آب برد و تازه فهمیدیم که

در بساط خالی ما، آه ، حتی آه نیست

ریشه در خاکیم و دم از آسمان ها می زنیم

بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست

تک سوار قصه ها
، یک روز می آید ولی

جز
خدا از پشت پرده، هیچ کس آگاه نیست..

آقای ثانیه ها

قرار شد که دوباره تو جانمان بدهی

برای از تو نوشتن توانمان بدهی

نیامدی لب جاده خوابمان برده است

که وقتش است بیا تکانمان بدهی

به جز ظهور تو قانع نمیشویم آقا

چقدر دلخوشی جمکرانمان بدهی؟

از این دو چشم که خیری ندیده ام اما

تو میشود که خودت را نشانمان بدهی؟

اگرچه بال پریدن به ما نمی آید

ثواب دارد اگر آسمانمان بدهی

نیامدی و دلیلش همیشه واضح بود

تو خواستی کمی هم زمانمان بدهی

به همه  دوستان سنایی سلام عرض میکنم . امیدوارم بتونیم تو راهی که با هم  شروع کردیم قدم های خوبی برداریم .برای اولین هدیه  این حدیث نبوی رو تقدیمتون می کنم  .

برادران پیامبر

 پیامبر اکرم  (ص) خطاب به اصحاب خود:شما اصحاب من هستید، اما برادران من مردمی هستند که در آخر الزّمان می‌آیند. آنان به نبوت و دین من ایمان می‌آورند، با اینکه مرا ندیده‌اند… هر یک از آنان اعتقاد و دین خویش را با هر سختیی نگاه می‌دارد، چنانکه گویی درخت خار مغیلان را در شب تاریک با دست پوست می‌کند، یا آتش پردوام چوب داغ را در دست نگاه می‌دارد. آن مؤمنان مشعل‌های فروزانند در تاریکی‌ها. خداوند آنان را از آشوب‌های تیره و تار (آخر الزّمان) نجات خواهد داد.

منبع: (خورشید مغرب، علامه حکیمی/278)