"بسم رب المحجوب"
کفن تحویل میگیرم,چادرم را تحویل میدهم!!
مدتها بود قلم دلتنگ مشتی برگ کاغذ بود تا شاید پیش از اتمام جوهر وجودش اندکی خود را خالی کند...!
اما این دلتنگی را شاید این شب از شبهای ماه صفر که هنوز گرد سیاه عزای حسینی چهره عشاق و شهر را پوشانده است بهترین وصال باشد.وصال قلم با کاغذ...قلمی که از عاشورا منتظر بود...
بر سرش پارچه یلندی برنگ سیاه انداخته بود و مصمم آنرا نگه داشته بود...
دیده بود بر روی چادر خواهر بزرگترش ته مانده بستنی پرت کرده بودند و او با متانت پاکش کرده بود...
دیده بود تابستانها گرم است و هر میلی متر !اضافه شدن ضخامت لباس چقدر گرما را غیر قابل تحمل میکرد...
و او دیده بود مادربزرگی را که کمرش از بار بی وفایی دنیا خم شده بود اما هنوز هیچ فشاری توان انگشتانش را در نگه داشتن لبه های چادرش سست نکرده بود...
میدانست مترو و اتوبوس همیشه شلوغ است و حفظ یک چیز اضافه روی سر چقدر سخت است...
همه اینها را میدانست....
محرم شده بود و آن سال انگار هوا جور ناجوری ! بوی کربلا میداد ... هوا پر از مرور صحنه های بین الحرمین بود ...
اصلا حال دلش آن سال عجیب بود...انگار تا آن زمان نشنیده بود چه کردند با حسین فاطمه(س)....
انگار مظلومیتهای حسینی رنگ تازه ای گرفته بود...
می گفت:
وقتی از خودم پرسیدم...
اینهمه تحمل عذاب برای چه؟؟!!
جمله ی سالار کربلا بود که به داد میرسید که هدف از قیام شان را "امر به معروف و نهی از منکر و..... ذکر کرده اند.
همان هدف حفظ اسلام که در دوره هر امام بزرگواری با روشی به این مهم پرداخته میشد...
و در زمان اباعبدلله الحسین(علیه السلام)....
سوالی از خودم پرسیدم:به نظر تو امام حسین و یارانش,حضرت رقیه (س) و زینب(س) ان مصائب را دیدند تا تو هرکاری دلت می خواهد انجام دهی؟!
اگر قرار بر باری یه هر جهتی بود چرا اینقدر سختی؟!
چرا یک روز و عالمی مصیبت؟!
چرا ؟چرا؟
آیا جور در می آید کسی به خاطر امت و شیعیانش سر بر نی ,تن مبارک بر خاک...فرزندان اسیر بدهد تا ....تا من هر طور دلم خواست زندگی کنم....؟
- جوششی در جانش افتاده بود...
- اشک میریخت...
همیشه میشنیدم و میدیدم محرم خوب وقتیست برای شروع,برای آشتی و برای دل سپردن به دستگاه کثیرالخیر,سفینه النجاه حسین(علیه السلام)...
از کجا باید شروع کرد؟
از کجا باید سررشته گرفته میشد؟
و چه چیز بهتر از حجاب!
از همان موضوع خطیری که وجودش استحکام بنیان خانواده و زمینه ساز پرورش جامعه ی مهدویست.
از حجاب....
میگفت:چادر مشکی ام خط قرمزی بر تیرهای شیطانیست.حصار مستحکم باورهاییست که زینب(س) به خاطرش سختیها کشید ...
شباهتیست هرچند اندک به بانوان بزرگواری هم چون خانم حضرت زهرا(س)...
از خصوصی ترین باورش نمیدانست بگوید یا نه...
و گفت, شاید ....:
از دل بر آمده پس ان شاالله بر دل مینشیند...:خلعت سیاه چادرم پرچم عزای همیشگی مولا حسین(ع) است که بر سرم گذاشته ام.
تا یادم باشد عاشورا را... کوفه را... کربلا را... و شام را...
تا یادم بیایدگرمای کربلا را و .........
تا خوب یادم بماند در تمام عروق حیات روحم، نبض یا حسین جاریست واین حرارت تا ظهور مولا نرسد آرام نخواهد گرفت...
و یادم باشد امروز "لبیک یا حسین" گفتن حجاب داشتنیست زینب وار.
و یک سوال دیگراز خودش پرسیده بود:
آیا با حجاب حال حاضرم روی رویارویی با امام زمانم را دارم...؟
..................................................
و این چادر چقدر حرف دارد برای "امر به معروف و نهی از منکر"
چقدر میتواند مهدی (عج) یاری کند...
چه رنگ زیبایی دارد برای کور کردن چشم کریه شیطان که همانا "انه لکم عدو مبین..."
براستی اگر آزادی در دادن اختیار وجود به هر افسار گسیخته ایست چه بد معامله ایست با خود!
مولایم!
شما سختی کشیدید ....
زهرا(س) و زینب(س) پای حقشان سختی کشیدند و یادمان دادند....در اوج رنگارنگی میشود یکرنگ بود و با همان تک رنگ کوررنگی شیطان! راهش را به خود بست.
مولایم شهادت میدهم در همین شبهایی که داغ رقیه ات نقش نگین قلبهای محبانت است ....
به خاطر حق و به خاطر من و امثال من چقدر زحمت کشیدید...
بر نادانی و فراموش کاریم خرده مگیر مولا...
میدانم!
به خدا که جواب رد طناب روی دستان مولا علی (علیه السلام),زینب (س) و آبله های پاهای کوچک رقیه خانم (س) بی حجابی نیست ...
کاش بفهمم آنچه نگاشته شد را و عمل کنم!!
ان شاالله...
