مکتب عاشقی،تکلیف بندگی

ابراهیم هم چنان به پیش می رود. آسمان خاموش است و تمام کائنات، نگران قدم های او هستند. امروز خداوند بر ملائکه اش آشکار خواهد کرد راز "إِنّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ" را و راز بار امانتی که بر دوش آدم نهاد، باری که آسمان ها و زمین توان حملش را نداشتند... . و امروز باید ابراهیم، از امتحان بزرگ خداوند، سربلند بیرون بیاید تا خداوند به آفرینش خویش مباهات کند و این روز را عید قرار دهد.
اینک، می روی؛ امّا خودت را جا گذاشته ای. خنجر بر نفست کشیده ای، حالا تویی و لحظه های آخر این تشرف نورانی به محضر عشق، قُربانی شو! بقای هر دو جهان را در لحظه یکی شدن دریاب! در فنای عشق و در عیدی که تسلیم، اولین شرط شادمانی آن است. عیدی که فرشته ها را برای بار چندم به سجده عشق وادار میکند ! عید انسانی که به مرتبه ملکوت میرسد و از خود می گذرد.
عیدقربان، جشن رهایی ازاسارت نفس وشکوفایی ایمان ویقین ،عیدسرسپردگی وبندگی ، عیدنزدیک شدن دلها به قرب الهی برهمگان مبارک باد.

اسماعیل، جرعه جرعه ـ با شوق ـ راز بزرگ پدر را، نوشید و عاشقانه پذیرفت؛ تا ذره ذرهی وجودش را قربانیِ «حضرتِ دوست» کند.
اینک «منا»، از روشنای حضور دو مرد، دو آفتاب و دو آسمانتبار سرشار است! چاقو، در دستهای پیامبر ضجّه میزند و دست نیاز، به درگاه خدا گشوده، تا او را معاف کند از این قضای آسمانی. «اسماعیل»، با قلبی لبریز از آرامش و اطمینان، لحظهی پرواز را، انتظار میکشد و لحظهها، دل به سرنوشت سپردهاند. منتظر چه هستی ابراهیم!
... و ابراهیم آمادهی ذبح میشود؛ امّا در مقابل چشمان بهتزدهی زمین و زمان، چاقو، قانون شکنی میکند، چاقو، دل به فرمان پیامبر نمیسپارد و حنجره اولین ستاره از منظومهی بزرگ نبوّت را نمیبُرد. ابراهیم، چاقو بر سنگ مینهد و سنگ، به دو نیم میشود.
لحظهها، باری از حیرت بر دوش میکشند و پیامبر، تمام بغض و حسرتش را، در دعایی خلاصه میکند و به درگاه خدا، خالصانه ناله سر میدهد و او را به یاری میخواند!
ناگاه حجابها کنار میروند و «جبرییل»، در وسط زمین و آسمان، با تمام عظمتش جلوه میکند و ابراهیم را بگونهای میخواند که پیش از این نخوانده بود؛ «یا خلیل اللّه! تو از این امتحان سربلند بیرون آمدی، اینک، این قوچ را به جای «اسماعیل» قربانی کن!
و اینک، «منا» اولین قربانگاه عشق است، نزدیکترین نقطه به آسمان. از جای جای خاکش، عطر قدمهای فرشتگان میآید! «منا»، قشنگترین آغاز داستان بلند عشق و جان بازی است و «یقین و اخلاص»، سرفصل لحظه لحظهی این قصّه است. منا، نقطهی تلاقی قربانگاه اسماعیل است و قتلگاه حسین، پیوند تاریخیترین صحنهی وصل است. منا، یعنی آغاز زیباترین مرگ. منا یعنی: داستان بلند شهادت. در منی میشود این گونه کربلا را مرور کرد:
«کربلا» زیباترین و دل انگیزترین اوج داستان است و شور انگیزترین «مسلخ عشق»! «کربلا» قربانگاه ـ ذبح عظیمِ انسان ـ است؛ از آغاز تا پایان! و «حسین» مقبولترین و بزرگترین و بهترین قربانیِ تاریخ! «کربلا» جایگاه وصل عرش به فرش است. سرزمینی که قداستش، در ذهن هیچ خاکی نمیگنجد! زمینی به بلندای آسمان! کربلا، مقتل گلهای رسالت است وتجلّیگاه باشکوهترین جلوهی عبودیّت و بندگی. عاشورا، تنها روزی است که در آن، هفتاد و دو قربانی، یکجا به محضر دوست تقدیم شده است. تا یاد و نامِ بزرگترین قربانیِ آزادگی و مروّت، ـ حسین علیهالسلام ـ باقی است، این قصّه، همچنان ادامه دارد! ...