پیراهن خاکی 30 (سهم تو از دنیای من )
بایاد خدا...
آن قـدر بــالا نــرفتـه ام كـه پـاهـايم بلــرزد ،
پسـت و مقـامي هـم نـدارم كه نگران از دسـت دادنـش بـاشـم ،
از دنيــاي شمـا تنهــا كمـي اكسيــژن مـي خـواهـم !
و دستمـالـي بـراي سـرفـه هـايـم !!
عقــربـه هـاي سـاعـت كـه بـايستـنــد ،
مــن هــم مـي روم ....
السلام علیک یا اباالفضل العباس
" جـانباز شیمیـایی شهیـد سیـد عنـایت الله نـاصــری "
شــرمنــده ام کـه از دنـیــای مــن ،
تنهــا کپســولِ اکسیــژنش سهــم تــو شــد !
و مـن هنـوز در غفـلتــم کـه ریـه هـایم را ،
از صـدقـهء ریـه هـای پـُر تـاولِ تـو از هـوای تـازه پـُر میکنـم...
بـا تـوأم ای رزمنـدهء دیــروز ، غـریبِ امــروز ، شهیــدِ آینــده... !
ای کـاش میتـوانستـم دنیـا را از دریچـهء نگــاهِ تـو ببینــم... !
ان قدر بالا رفته ای که دلم می لرزد ..
از دنیای تو اما من !
همان سرفه هایت را می خواهم
عقربه های ساعت که بایستد
می دانم سر قرارت با خدا رسیده ای
پس این من هستم که می روم...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَليِّکَ الفَرَج