مي وزد بوي نسيم،مي رسد عطر بهار

هم نفس با گنجشك،همره شبنم موسيقي موزون نسيم

از تن كوزه ي مرطوب سحر،از لب سبز دعا

مي طراود گل سرخ،مي برد همره خويش

تا علفزار وصال

دفتر واژه ي دلتنگي را

زائر خسته ي چشمان ترم

بر سر راه اميد

سالها منتظر است

سالها چشم به ژرفاي افق دوخته ام

*******************

باد ، در حوض وضو مي گيرد

چشمها غسل زيارت كردند

زير باران سرشك،همره باد سحر

سفري بايد كرد،تا ديار گل سرخ

تا ضريح لب شيرين نگار

تشنه ام،تشنه ي ديدن لبخند گل سرخ انارم شب و روز

من به همراه نسيم،همسفر با گل سرخ

پا به پاي صلوات،جمعه را مي جويم

باد از بيشه ي سرسبز دعا مي آيد

از گلستان مفاتيح و جنان

منتظر بايد ماند

فصل روئيدن گل نزديك است

مي وزد از طرف قبله ي سجاده ي من

نفس صبح بهار،بوي يك باغ اميد

عطر يك جمعه ي سبز

فصل گل نزديك است

كبك با قهقهه گفت

منتظر باش

كه خورشيد طلوع مي كند از مغرب عشق

باغ پر مي شود از نرگس مست

دشت پر مي شود از گندم عشق

باز دل وسوسه ي خوردن گندم دارد

امتحان نزديك است

اقتدا مي كنم اينك به پدر

كه به يك لحظه و يك جا

همه رضوان را به دو گندم بفروخت

راه من ليك جدا مي شود از راه پدر

من ز راه دگري خواهم رفت

از گذرگاه جنون،كوره راهي كه از آن

همه ي اهل ملامت رفتند

از خيابان حضور،از گذرگاه شهود

تا بيابان فنا،از خم كوچه ي رندان غزل خواهم رفت

من تفال به غزل خواهم زد

تا قسم ياد كنم يوسف را،كه به مكاره ي بازار جنون

جمعه بازار وصال،بهر خال لب دوست

ناخلف باشم اگر من،همه هستي را

به جوئي نفروشم.