آورده اند که :

مرد مومني از بزرگان بلاد بلخ كه در اكثر سالها زائر بيت الله الحرام و زائر قبرنبي اكرم (ص) بود و خدمت امام سجاد (ع) نيز مي رسيد و آن حضرت را زيارت مي كرد او براي آن حضرت هدايا و تحفه هايي نيز مي آورد و از ايشان مسائل مصالح دين خود را مي آموخت و به ولايت و شهر خود باز مي گشت روزي زن آن مرد به او گفت : تو هديه ها و تحفه هاي بسياري براي مولايت مي بري ولي او هيچ چيزي به تو نمي دهد آن مرد صالح گفت : اين شخص كه من براي او هديه مي برم پادشاه دنيا و آخرت است و جميع آنچه در دست مردم است تحت ملك او است .وقتي كه زن اين سخنان را شنيد ساكت شد و از ملامت شوهرش دست برداشت بعد آن مرد صالح در سال آينده تدارك خود را ديده و روزانه ي مكه شد بر حضرت سلام داده و دست آن حضرت را بوسيده پيش امام سجاد (ع) طعام بود .

امام (ع) او را طلبيد و پيش خود نشاند و به او امر نمود كه غذا بخورد و آن شخص به اندازه کافي طعام خورد.سپس حضرت طشت و آفتابه اي طلبيد آن شخص بلند شد و ابريق را گرفته و آب به دست حضرت ريخت. نيز به حضرت فرمود :‌اي شيخ! تو مهمان ما هستي تو چطور آب را بر دست ما مي ريزي !آن شخص عرض كرد من اين كار را دوست دارم .حضرت فرمود : به خدا سوگند كه من نشان مي دهم به تو آن چيزي را كه دوست داري و راضي هستي و چشمهاي تو به آن روشن مي شود .

پس آن شخص آب را به دست آن مي ريخت تا آنكه ثلث آن طشت ، پرشد ، در اين هنگام امام سجاد (ع) به آن شخص فرمود: ببين اين چه چيزي است آن شخص گفت : آب است . حضرت فرمود :‌بلكه ياقوت سرخ است پس آن شخص نگاه كرد و ديد كه آب به اذن خدا تبديل به ياقوت سرخ گرديده است . سپس حضرت فرمود: آب را بريز آن شخص آب را ريخته تا اينكه دو ثلث طشت پر شد . دوباره حضرت فرمود اين چه چيزي است گفت : آب است . حضرت فرمود: بلكه زمرد است پس آن مرد نگاه كرد و ديد كه داخل طشت زمرد سبز است. بعد از آن ، امام سجاد (ع) باز به آن شخص فرمود: آب را بريز آن مرد آب را ريخت آن كه طشت پر شد در اين هنگام حضرت فرمود :اين چه چيزي است آن شخص گفت آب است حضرت فرمود: بلكه آن در سفيد است .پس آن مرد نگاه كرد و ديد كه به اذن خدا، آب به در سفيد تبديل شده است

و طشت ياقوت سرخ و زمرد سبز و در سفيد پر شده و آن مرد بسيار متعجب گرديد پس آن مرد خود را به پاي امام سجاد (ع) انداخته و پاهاي آن حضرت را بوسيد سپس حضرت فرمود: اي شيخ! پيش ما چيزي نيست كه عوض هداياي تو باشد ، پس اين جواهرات را بگير و از زن خود عذر ما را بخواه بجهت اينكه او ترا بخاطر ما سلامت مي كرد آن مرد مومن سر خود را به زير انداخته و خجل شد . سپس گفت :‌اي سيد و آقاي من ، تو بدون هيچ شك و شبهه اي مرا به كلام زنم خبر دادي بدرستي كه تو از اهل بيت نبوت (ع) هستي.

 پس آن شخص باامام سجاد (ع) خداحافظي كرد و با جواهرات پيش زن خود برگشت و ماجرا را براي او نقل كرد و بعداً گفت: آيا من به تو نگفتم كه او از اهل بيت علم و از آيات باهرات است؟ پس زن سجده ي شكر نمود و شوهر خود را قسم داد كه او را با خود به زيارت امام سجاد ببرد تا آن حضرت را زيارت كند آن مرد در سال بعد زن خود را به همراه خود برد . در ميان راه ، زن مريض شد و در نزديكي هاي مدينه به رحمت الهي پيوست. آن شخص خدمت اما سجاد (ع) آمد و در حالي كه گريه مي كرد خبر فوت زنش را نقل نمود و گفت:زنم بسيار دوست داشت شما را زيارت کند و به زيارت جد شما نيز برود در اين هنگام امام سجاد (ع) دو رکعت نماز بجا آورد و به درگاه ايزد متعال دعا نمود. سپس رو به آن مرد كرد و گفت :‌برخيز و پيش همسر خود برو، بدرستي كه خداي تعالي به قدرت خود او را زنده كرده است ، بدرستي كه او زنده كننده ي استخوانهاي پوسيده است پس آن مرد برخاست و با سرعت تمام آمد و داخل خيمه خود شد و ديد كه زنش در کمال صحت و سلامت نشسته است پس بسيار خوشحال شد و يقينش بيشتر گرديد.به زنش گفت:چطور خدا تو را زنده کرد. زن گفت : به خدا قسم ملك الموت آمد و روح مرا قبض كرد و برخاست كه به آسمان ببرد كه ناگهان به شخصي كه صفتش چنين و چنان بود (شروع كرد به گفتن او صفات امام علي بن الحسين (ع) ) برخورد كرد .

وقتي ملك الموت او را ديد خود را به قدم مبارك ايشان انداخت و آن را بوسيد و گفت : سلام بر تو اي حجت خدا در زمين و آسمان سلام برتو اي زينت عبادت كنندگان ، پس آن حضرت جواب سلام او را گفت و فرمود : اي ملك الموت ، روح اين زن را به بدنش برگردان ، بدرستيكه او قصد زيارت ما را داشته و من از پروردگار خود خواستم كه او را سي سال ديگر زنده نگه دارد ملك الموت گفت :‌امرتان را شنيدم و اطاعت خواهم كرد .

سپس روح من به بدنم بازگشت و من ديدم كه ملك الموت دستهاي شريف آن حضرت را بوسيد سپس آن مرد دست زن خود را گرفت و به محضر امام سجاد (ع) آورد و آن حضرت در ميان اصحاب خود بود در اين هنگام آن زن خود را به پاي آن حضرت انداخت و پاهاي مبارك او را بوسيد و گفت به خدا قسم ايشان سيد و آقا و سرور من است، آن كسي كه به بركت او خداي (متعال عالي اعلي) مرا زنده نمود. پس آن زن و مرد هر دو در مجاورت امام سجاد (ع) در مدينه خطيبه ماندند و بقيه ي عمرشان را در خدمت آن حضرت گذراندند .

بحارالانوار٬ج۴۶ ٬ذیل ح ۴۹

برداشت:

۱.همسر آن مرد وقتی با مقام والای امام زمانش آشنا شد دست از مخالفت برداشت و برای همیشه به سوی امامش هجرت کرد.از این رو اگر ما هم بتوانیم اطرافیان و جامعه را با مقام ولا و صفات بی نظیر پدر مهربانمان امام زمان(عج)آشنا کنیم به طور حتم مردم هرلحظه انتظار ظهورش را می کشند و دلتنگ و بی قرار او می شوند.

۲.کوچکترین خدمت و یاری ما در حق امام زمانمان از سوی آن یزرگوار بی نتیجه نخواهد ماند.پس چه خوبست در جهت خدمت به آن بزرگوار قدمی برداریم.یادمان نرود توفیق خدمت گزاری به امام زمان(عج)آرزوی تمام انبیا و اولیا بوده است که امروز نصیب ما شده و ما باید به بهترین نحو از این فرصت و لطف الهی استفاده کنیم.