به شوق پریدن،بال می زنم،اما...خوب می دانم بالهایم برای پرواز هنوز کوچکند....

به شوق پاک شدن،پا در وادی پاکان گذاشته ام،اما....خوب میدانم که هنوز مانند آنان نشدم....

به شوق انتظار خودم را منتظر جا زده ام،اما...خوب می دانم با انتظار هزار هزار فاصله دارم....

......

مولایم!مرا به شوق هایم قبول کن نه به آنچه می دانم....نه به آنچه هست.....چرا که....

حقیقت این بار خیــــــــــلی تلخ است........