از روز ازل كه " تسبيح " دلم در بين انگشتان پر مهرت مي چرخيد

ذكر " هو الاوّل و الآخر " بود كه بر هر دانه دلم مي رفت ....

روزگاري گذشت و شيطان ميوه " دنيا " را به من تعارف كرد؛

بند تسبيح دلم پاره شد و دانه هايش بر " خاك " افتاد ....

آدم عبرت من، كوله بارش پر شد از تجربه اي به اندازه يك " هبوط "....


حالا اينجايم .... در اين دنياي خاكي ...

مدت هاست كه به دنبال دانه هاي دلم مي گردم ؛

هر دانه اش را كه پيدا ميكنم هنوز بوي ذكر " هو الاوّل و الآخر " تو را مي دهد .....


راستي! اي صاحب ذكر روزهاي بهشتي ام ....

به گمانم چند دانه از آن تسبيح، بر " دامن " پر مهر تو جا مانده است ....

كاش بگويي براي پس گرفتنش ....

"وبلاگ بی بال پریدن"