خورشید،خورشید است.
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم
حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم
کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم به سوی شاه خراسان کریم
بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم
به قسم های خداوند به قرآن کریم
طلب رزق نکردیم ز دربار کسی
نان هر سفره حرام است مگر نان کریم
هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما هم رسیده است به دامان کریم
نا امیدم مکنید از کرمش فرض کنید
باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم
سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم
سپر درد و بلای همه شد جان کریم
ظاهرش فقر ولی باطن او عین غنا
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
علی اکبر لطیفیان
میلاد هفتمین فخر عالم امکان٬باب الحوائج،امام موسی بن جعفر(ع)مبارک باد.
این مقطع سیوپنج ساله (از 148 تا 183 هجری) یعنی دوران امامت حضرت ابیالحسن موسیبن جعفر ( علیهماالسلام) یکی از مهمترین مقاطع زندگینامهی ائمه ( علیهمالسلام) است . دو تن از مقتدرترین سلاطین بنی عباس ـ منصور و هارون ـ و دو تن از جبارترین آنان ـ مهدی و هادی ـ در آن حکومت میکردند .
جریانهای فکری و عقیدتی در این دوران، برخی به اوج رسیده و برخی زاده شده و فضای ذهنی را از تعارضات، انباشته و حربهیی در دست قدرتمداران و آفتی در هوشیاری اسلامی و سیاسی مردم گشته و میدان را بر علمداران صحنهی معارف اصیل اسلامی و صاحبان دعوت علوی، تنگ و دشوار ساخته بود .شعر و هنر، فقه و حدیث و حتی زهد و ورع، در خدمت ارباب قدرت درآمده و مکمل ابزار زر و زور آنان گشته بود
در این دوران، تنها چیزی که میتوانست مبارزه و حرکت فکری و سیاسی اهل بیت ( علیهمالسلام) و یاران صدیق آنان را مجال رشد و استمرار بخشد، تلاش خستگیناپذیر و جهاد خطیر آن بزرگواران بود و توسل به شیوهی الهی «تقیه» . و بدین ترتیب است که عظمت حیرتآور و دهشتانگیز جهاد حضرتموسیبنجعفر ( علیهوعلیابائهالتحیةوالسلام) آشکار میگردد .
در زندگینامهی آن امام عالیمقام، سخن از حوادث گوناگون و بیارتباط با یکدیگر و تأکید بر مقام علمی و معنوی و قدسی آن سلالهی پیامبر (صلیالله علیه والهوسلم) و نقل قضایای خاندان و اصحاب و شاگردان و مباحثات علمی و کلامی و امثال آن، بدون توجه به خط جهاد مستمری که همهی عمر سیوپنج سالهی امامت آن بزرگوار را فراگرفته بوده است، ناقص و ناتمام میماند . تشریح و تبیین این خط است که همهی اجزای این زندگی پرفیض را به یکدیگر مرتبط میسازد و تصویری واضح و متکامل و جهتدار که در آن هر پدیدهیی و هر حادثهیی و هر حرکتی، دارای معنایی است، ارایه میکند .
چرا حضرت امام صادق ( علیهالسلام) به «مفضل» میفرماید: امر امامت این جوانک را فقط به اشخاص مورد وثوق بگو؟ و به «عبدالرحمن بن حجاج» به جای تصریح به کنایه میگوید: زره بر تن او راست آمده است؟ و به یاران نزدیک چون «صفوان جمال» او را به علامت و نشانه معرفی میکند؟ و چرا بالاخره در وصیتنامهی خود، نام فرزندش را به عنوان وصی پس از نام چهار تن دیگر میآورد که نخستین آنان «منصور عباسی» و سپس حاکم مدینه و سپس نام دو زن است؛ چنانکه پس از ارتحال آن حضرت، جمعی از بزرگان شیعه نمیدانند جانشین آن بزرگوار، همین جوان بیست ساله است؟ چرا در گفتگو با هارون که به او خطاب میکند: «خلیفتان یجبی الیهما الخراج» ، زبان به سخن نرم و انکارآمیز میگشاید؛ اما ابتدائا در خطاب به مرد زاهد نافذالکلمهیی به نام «حسنبن عبدالله» سخن را به معرفت امام میکشاند و آنگاه خود را امام مفترضالطاعة، یعنی صاحب مقامی که آن روز خلیفهی عباسی در آن متمکن بود، معرفی میکند؟
چرا به «علیبنیقطین» که صاحبمنصب بلندپایهی دستگاه هارون و از شیفتگان امام است، عملی تقیه آمیز را فرمان میدهد؛ اما «صفوان جمال» را بر خدمت همان دستگاه شماتت میکند و او را به قطع رابطه با خلیفه فرا میخواند؟
چرا «منصور» و «مهدی» و «هارون» و «هادی» ، هر کدام در برههیی از دوران خود، کمر به قتل و حبس و تبعید او میبندند؟ و چرا چنان که از برخی روایات دانسته میشود، آن حضرت در برههیی از دوران سیوپنج ساله، در اختفا بسر برده و در قرای شام یا مناطقی از طبرستان حضور یافته و از سوی خلیفهی وقت، مورد تعقیب قرار گرفته و به یاران خود سفارش کرده که اگر خلیفه دربارهی من از شما پرسید، بگویید او را نمیشناسیم و نمیدانیم کجاست؟
چرا هارون در سفر حجی، آن حضرت را در حد اعلی تجلیل میکند و در سفر دیگری دستور حبس و تبعید او را میدهد و چرا آن حضرت در اوایل خلافت هارون که وی روش ملایمت و گذشت در پیش گرفته و علویان را از حبسها آزاد کرده بود، تعریفی از فدک میکند که بر همهی کشور وسیع اسلامی منطبق است؛ تا آن جا که خلیفه به آن حضرت به تعریض میگوید: پس برخیز و در جای من بنشین؟ و چرا رفتار همان خلیفهی ملایم، پس از چند سال، چندان خشن میشود که آن حضرت را به زندانی سخت میافکند و پس از سالها حبس، حتی تحمل وجود زندانی او را نیز بر خود دشوار مییابد و او را جنایتکارانه مسموم و شهید میکند؟
اینها و صدها حادثهی توجه برانگیز و پرمعنی و در عین حال ظاهرا بیارتباط و گاه متناقض با یکدیگر در زندگی موسیبنجعفر ( علیهمالسلام) هنگامی معنی میشود و ربط مییابد که ما آن رشتهی مستمری را که از آغاز امامت آن بزرگوار تا لحظهی شهادتش ادامه داشته، مشاهده کنیم . این رشته، همان خط جهاد و مبارزهی ائمه ( علیهمالسلام) است که در تمام دوران دویستوپنجاه ساله و در شکلهای گوناگون استمرار داشته و هدف از آن، اولا تبیین اسلام ناب و تفسیر صحیح قرآن و ارایهی تصویری روشن از معرفت اسلامی است و ثانیا، تبیین مسألهی امامت و حاکمیت سیاسی در جامعهی اسلامی و ثالثا، تلاش و کوشش برای تشکیل آن جامعه و تحقق بخشیدن به هدف پیامبر معظم اسلام (صلیالله علیهواله) و همهی پیامبران؛ یعنی اقامهی قسط و عدل و زدودن اندادالله از صحنهی حکومت و سپردن زمام ادارهی زندگی به خلفاءالله و بندگان صالح خداوند .
امام موسیبنجعفر ( علیهالسلام) نیز همهی زندگی خود را وقف این جهاد مقدس ساخته بود؛ درس و تعلیم و فقه و حدیث و تقیه و تربیتش در این جهت بود .
منبع:حدیث ولایت٬ج ۲