بابا جان سلام

حرف هایم زیاد است...

این جا هم فضا کافی نیست...

وقت هم تنگ است...

دلایل پشت دلایل...

هیچ...

فقط خواستم بگویم

اول ممنون که به دختر ناتوانت توان دادی وباورم دادی که باورت کنم

وخودم را نیز...

دوم آنقدر شرمنده ام از اینکه  نشد کاری برای کاستن این همه غربتت انجام دهم...

چه خیال باطلی...

من و توانایی این همه...

ولی اگر نبود دستان پر مهرت در این تاریک روزگار

چه می شد این روزگار جوانی ام...؟

و

این دوره های سنا

برای من بسیار شیرین تر از شیرین است.

بابای خوبم...

کاش من همه بودم تا با همه دهان ها تو را می خواندم

و

دوستان گلم

می دانم خیلی بد بودم ولی شما بزرگید و مهربان

پس ببخشیییییدم

تا

بخشیده شوید.

لحظه تحویل سال در مشهد الرضا نایب الزیاره

همه هستم.

و می دانم شما نیز به مانند تمامی خوبان عالم به این دعا محتاج تر هستید

اَللهُمَّ عَجِّل لِوَليِّکَ الفَرَج