هفت سال پیش می‌آورندشان تهران. در مسجدی حوالی میدان شهدا. یک شب یکی‌شان می‌رود به خواب خادم مسجد: «مادرم بی‌تابی می‌کند. روستای...»

خادم خوابش را می‌گوید و می‌روند به آدرس روستایی که حسین داده بود. چند عکس می‌گذارند روبروی خادم. یکی را نشان می‌دهد و می‌گوید خودش است. خواب دیگر خواب نیست و همه چیز همان است که نشانی داده بودند.

هفت سال می‌گذرد.. این بار یکی دیگرشان آمده به خواب خادم: «من پسرعموی حسینم. مادرم همان روستا..»

می‌گویند باید آزمایش دی ان ای گرفته شود. تحقیقات شروع می‌شود. همه چیز همان است. عبدالحسین هم مانند پسرعمویش خواب نبوده و یوسف‌ها خود این‌بار رویای صادق شده‌اند و آغوش مادرانشان کنعان..

دو شهید از پنج شهید گمنام مسجد فایق میدان شهدای تهران حسین و عبدالحسین عرب‌نژاد به طرز زیبا و عجیبی توسط خود شهدا شناسایی شده‌اند و پنج‌شنبه‌ی همین هفته مراسم تعویض سنگ مزار عبدالحسین عرب‌نژاد است. خادم مسجد می‌گوید: «عبدالحسین گفته با حاجت بیایند..»

شهدا

نگاهی به تاریخ  می اندازم و طعم تلخ  جا ماندن  را چند باره  می چشم 

 با خودم میگویم : کاش زود تر با خبر می شدم و 

سری به میدان شهدا ...دستی خالی ...دلی پر...

یوسفی گم کرده ...

و باز افسوس جا ماندن ...

اما نه!!! شهدا کریم تر از آن هستند که جا مانده ها را اجابت نکنند...

نا گفته پیداست که تو هم حاجتمندی ... بسم الله