غزلی از حافظ
عجیب امسال این غزل حضرت حافظ مرا با خود همراه کرده است(البته مصرع چهارم را با اغماض ببینید) :
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق
که در هوای رخت چون به مهر پیوستم
بیار باده که عمریست تا من از سر امن
به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو
سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست
که خدمتی به سزا برنیامد از دستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
همگی خسته نباشید؛ فقط خدا می داند چقدر زحمت کشیدید در کشاکش امتحانات...
البته این ترم هم مثل ترم قبل و حتی سال های قبل سنا دو قبولی با هم خواهید گرفت انشاالله یکی در امتحان بزرگ زندگی و دیگری در امتحانات کوچک دانشگاه...