شیرین ترین دیدار
بسم الله الرحمن الرحیم
راستش این حکایت قصه اش برمی گردد به سال قبل...
آن روزها بعد از دیدارسال ۹۱ رهبری با دانشجویان پس از تاخیری ۱۸ روزه چکیده بیانات ایشان را با نام
*به اطلاع می رسانم*
را در گوشه مجازیمان(گوشه ایی بزرگ در دنیای کوچک مجازی با نام کانون مهدویت سـنــــا)
قرار دادم؛
آن سال برخی بیانات رهبری را، لزوم زنده کردن و توجه به آرمان و آرمانگرایی و امید در دانشگاه
تشکیل داده بود؛
آرمان و امید...
برای دانشجویی که در حوزه مهدویت تلاش می کند آرمان و امید بارمعنایی ویژه تری پیدا می کند؛
معنای انـتـظـار
مفهوم آینده سبز...
آری همان آینده ایی که کم نیستند کسانی که منتظرند و ایمان دارند که حقیقتا نــــزدیک است.
همانان که مصداق این آیات قرآن کریم اند:
إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا وَنَرَاهُ قَرِيبًا
(سوره المعارج آیات ۶و۷)
سالهای زیادی نیست که کانون با عنایات حضرتش(عج) تاسیس شده،
اما از۳ سال و اندکی حضورم در سنا فهمیدم که بچه های اینجا آرمان های بزرگ دارند،
و امید...
امید به دستان حضرت صاحب(عج)...
برگردیم به ادامه ی حکایت
خلاصه اینکه
با عنایات هم او که می دانیم؛
آرمان هایی که در اندیشه ی بچه ها مدت ها پیش ریشه دوانده بود، به منصه ظهور درآمد...
اندیشه ی
تشکیل
اتحادیه تشکل های مهدوی
خوبی سنا و بچه هایش این است که اینجا مهم نیست گام اول ازآن که بوده یا چه کسی اول بار ایده را داده(چرا که ایمان دارند همو که باید بداند می داند)؛ برای همین در خاطرم لابد لازم نبوده به یاد بماند از کی وکجا شروع شد این حکایت عاشقانه مان...
بگذریم...
مورخ ۴دی ماه ۱۳۹۱
نامه ایی به دستم رسید
که از ابتدایش می شد بوی آرمان را حس کرد...
آرمانی
برای تشکیل
اتحادیه تشکل های مهدوی
همانطور که رهبری در شیرین ترین دیدار امسال فرمودند:
چنانچه نيروى جوانى، يعنى قدرت فكرى و بدنى، ونشاط و روحيه و حالت تحرك، و همچنين جسارت، يعنى خطشكنىها،كه در جوانها به عنوان خصيصه وجود دارد، نباشد، ما به آرمانها دست پيدا نخواهيم كرد...
تنها داشتن آرمان کافی نبود...
بچه ها دست به کار شدند و از همان آغاز عهد سال۹۱ با عنایات حضرتش(عج) شروع به تلاش در این راه کردند.
گام های نخست طرح تشکیل اتحادیه تشکل های مهدوی با موفقیت هنوز هم در حال انجام است.
به همان نامه برگردیم؛
آخرین بند های نامه ایی که من اسمش را تعیین مسیر می نامم این بود:
حضور در ضیافت افطار رهبری(همون شیرین ترین دیدار خودمون) و قرائت بیانیه این تشکل خدمت رهبری و دادن خبر خوش این حرکت به ایشان.
خالی از لطف نیست اگر یادآوری کنم تاریخ این نامه(۴ دیماه ۹۱) درست هفت ماه قبل از شیرین ترین دیدار( ۶مردادماه ۹۲) بوده.
و اما اصل حکایت ما
ساعت۳ پشت درب حسینیه امام خمینی
کارت ورود هنوز با من غریبی می کند،هنوز یک ربع نشده که در دستانم جا خوش کرده...
هر از چندگاهی کسی با اشاره به کارتم می گفت ببخشید خانم شما کارت اضافی ندارید؟
گرچه از جوابم راضی نبودم ولی جوابم منفی بود.
بعد از ورود به حسینیه در کمال ناباوری فهمیدم که می توانم ردیف اول بنشینم...
سوتفاهم نشود برای اینکه خیلی زود آمده بودم ردیف اول نصیبم شد...
نه چیز دیگر...
از اینجا به بعد به خاطر اینکه ایمان دارم لیاقت روایتگری شیرین ترین دیدار کار من نیست
از جای دیگری کپی برداری می کنم.
که احتمالا راوی جناب آقا هستند نه خانم...
حسینیه پر است از جمعیت. البته این پر بودن، آن هم در دیدار با جوانان، یعنی كه تا چند دقیقه دیگر، به اندازه نصف حسینیه جا باز میشود. درست وقتی كه آقا وارد حسینیه میشوند و همه برای دیدن محبوبشان به جلوی حسینیه هجوم میبرند و نیمه انتهایی حسینیه خالی میشود. خیلی از دانشجوها هم به همین لحظه دل بستهاند. برنامه امسال همزمان شده با لیالی قدر و ایام شهادت امیرالمومنین (علیه السلام). به همین دلیل، مداح در حال خواندن اشعاری در مدح امیرالمومنین (علیه السلام) است. با تغییر محل نردهها، فضای استقرار خانمها خیلی بزرگتر شده و جا به اندازه كافی وجود دارد. البته معنای دیگرش این است كه دست و پای آقایان به همدیگر گره خورده و به قول نفر پشت سریام، همه در «آمپاس شدید» هستند. ساعت ۵ بعد از ظهر؛ ورود آقا؛ هجوم جمعیت؛ آغاز شعارها و در نهایت همخوانی یك شعر بلند. شعری كه با این بیت اوج میگیرد:
یا ابالفضل علمدار، ای كرامات تو سرشار
تا ظهور دولت یار، خامنهای را نگه دار
طبق معمول، وقتی مینشینیم متوجه میشویم كه چیزی به اسم «قانون بقای حجم» وجود ندارد. چون همه جمعیت در نصف جای قبلی جا میشود. بگذریم كه انقدر درهمتنیدگی جمعیت زیاد است كه یك نفر مجبور میشود تذكر دهد: «اون جوراب سفیده، پای منه. قاطی نشه.» به هر حال، این هم یك راه نزدیك شدن دلها به یكدیگر است؛ چیزی در حد یكی شدن.
قاری به مدت ۱۰دقیقه قرآن میخواند و بعد پیش رهبر میرود. حرفهایش كه تمام میشود، چفیه آقا را میگیرد. ناگهان صدای آه جمعیت بلند میشود. انگار همگی آن چفیه را نشانه رفته بودند. به هر حال، جناب قاری خیال همه را راحت كرد.
مجری پشت تریبون میآید و متنی ادبی میخواند. میگوید ما «میوههای انقلابیم». دشمن برای ما «زنگ تفریح» است. ما درب قلعه را كندهایم و آنها دارند برای ما شرط و شروط میگذارند. در نهایت هم گلایهای میكند از كوچك بودن حسینیه كه باعث شده خیلیها پشت در بمانند. به هر حال، در یك برنامه طولانی، وجود چنین مجریای خیلی به كار میآید. بهخصوص وقتی با حرفهای شیرینش خستگی را از جلسه میگیرد یا با ضربههای خودكارش، پای سخنرانها را مجروح میكند تا مجبور شوند وقت را رعایت كنند.
نوبت به سخنرانها میرسد؛ ۱۲ نفرند.
از اینجا خودم برگشتم ...
آقا ممنون
لازم نیست شما ادامه دهید بنده هستم.
نفر دوم حضورش یعنی همان بروز بند های پایانی نامه ی تعیین مسیر...
در یک کلام همان واقیعت...
به نقل از
پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتاللهالعظمی سيدعلی خامنهای (مدظلهالعالی):
بفرمایید آقای راوی ادامه دهید...
نفر بعدی(نفر دوم)، نماینده كانونهای مهدویت است. از آرمانگرایی در معنویت میگوید و پیشنهاد میكند دروس معارف هر رشته، تخصصی شود(گلایه ایی مبنی بر اینکه چرا محتوای دروس معارف برای دانشجوی پزشکی و مکانیک و علوم انسانی باید یکسان باشد و واحد درسی مهدویت هم اضافه شود.) بعد هم درخواست میكند دانشگاه تربیت معلم قرآنی تشكیل شود.
بعد از صحبت های سایر دانشجویان، ساعت هفت و نیم، صحبتهای رهبر انقلاب با شكر خدا به دلیل شركت مجدد در جلسه با دانشجویان شروع میشود. آقا پاسخ چند سوال را خیلی كوتاه میدهند و البته چند جا هم موضوع را به خود دانشجویان واگذار میكنند. مثلا ضمن موافقت با لزوم نظارت بر نهادهای بزرگی مثل مجلس، قوه قضائیه، زیرمجموعههای رهبری و... از دانشجوها میخواهند كه سازوكار این نظارت را پیشنهاد كنند. واقعا اگر بقیه مسئولان هم اینقدر دانشجوها را جدی میگرفتند، الان مشكلاتمان خیلی كمتر از اینها بود.
اما شاید مهمترین چیزی كه دانشجویان منتظر شنیدنش بودند، همان نسبت تكلیف و نتیجه بود. رهبر انقلاب، آرمانگرایی بدون واقعبینی را به خیالپردازی تشبیه میكنند و میگویند: «اين كه تصور كنيم تكليفگرائى معنايش اين است كه ما اصلاً به نتيجه نظر نداشته باشيم، نگاه درستى نيست.» تكليفگرائى را هم این طور معنا میكنند كه انسان در راه رسيدن به نتيجهى مطلوب، بر طبق تكليف عمل كند. به این ترتیب، اگر يك وقتى هم به نتيجهى مطلوب خود نرسيد، احساس پشيمانى نميكند؛ خاطرش جمع است كه تكليفش را انجام داده.
با رسیدن زمان اذان، آقا سخنانشان را با چند دعا تمام میكنند. نماز جماعت خوانده میشود و بعد هم دانشجویان در كنار رهبر انقلاب بر سر سفره افطاری مینشینند و تلاشها برای رسیدن به سفرهای كه آقا پای آن نشستهاند شروع میشود. افطار امسال قیمه است. موقع افطار، یك دانشجوی معلول بلند میشود و تقاضای ملاقات میكند. رهبر انقلاب اشاره میكنند كه جلو بیاید. اما او كه انگار باورش نمیشود، مدام اصرار میكند و قسم میدهد. بالاخره یكی از مسئولین دستش را میگیرد و او را پیش رهبر میبرد. چند دقیقهای صحبت میكند و به جایش برمیگردد. افطار آقا خیلی طول نمیكشد و با دانشجویان خداحافظی میكنند.
و اما نفر دوم...
نفر دوم آقای عظیمی دبیر(خودمان) کانون مهدویت سنا بودند...
و صحبت هایشان جایتان خالی چقدر بوی جلسات سنا و دغدغه بچه ها را می داد.
همان حرف هایی که ما خواستیم گفته شد و البته که خود ایشان نیز صحبت هایی داشتند در مورد بیانیه مان به سازمان ملل .
که انشاالله بزودی در گوشه مجازیمان قرار خواهد گرفت.
در آخر یاد حرف یکی از همین بچه های سنا افتادم که خوب گفت:
*تمام این توفیقات مسئولیت ما را دوچندان می کند*
حواسمان هست آیا...؟
دبیر کانون حواستان هست؟
معاون کانون حواستان هست؟
مسئولین اجرایی حواستان هست؟
مسئولین پژوهشی حواستان هست؟
مسئولین تبلیغات حواستان هست؟
مسئولین فرهنگی من جمله خودم حواسمان هست؟
که
مســئـــؤلیـتمان دو چندان شده...
و من الله توفیق