به مناسبت شهادتت حضرت بابایم
راستش از چند روز قبل مطالب رو برای ویژه نامه آماده کرده بودم...
ولی...
امروز...
دلم خواست به بهانه ایی هم که شده این کار روتین و باارزش ترک شود...
می خواهم
کمی چشمانت را به من قرض بدهی که برایت داستانی بگویم
واقعی ...
که روزی
شاید برای شما هم اتفاق بیافتد...
ترافیک شدید...
هوا گرگ و میش
و
کمی گرم
صدای ضبط...
آهنگ شیرینی از گروه ...
صدای نسبتا بلند
هم نوا با صدایش...
گفت
خجالت بکش صداشو کم کن
شب شهادته...
ای بابا فردا شهادته
گفتگو منو به خودم آورد
غرق حرفای همنشینای توی ماشین شدم
گفت
باید آدم رعایت کنه
گفت
یعنی آهنگ گوش ندیم؟
گفت
فکر کن بابای خودت...
گفت
برو بابا
بابای آدم فرق می کنه...
می دونی چقدر برام زحمت کشیده؟!!!
فرق می کنه...
همیشه که نمی شه سیاه پوشید
همیشه که نمیشه آدم عزاداری کنه
همیشه که نمیشه...
گفت
ما با همینا زنده اییم و زندگی می کنیم
و من هنوز در فکر این که
بابای آدم چه فرقی می کنه؟...
رفتم تو فکررررررررررررررررررررر
که
شهادت امام
پرپر شدنش
غربتش
زحمت نبوده؟
تلاش نبوده؟
عشق نبوده؟
برای من...
جواب خودم را دادم
چرا بوده...
پس هم برای شهادتت و هم برای غربتت سیاه می پوشم
هم آهنگی را که دوست دارم
به خاطر
زحمتت
برای هدایتم
امروز و شاید فرداها گوش نمی دهم
کاش
حرفم دروغ نباشد وقتی که میگویم
بابی انت و امّی
کاش
حضرت بابایم امام جعفر صادق که سلام بی مقدارم بر تو باد
دوستت دارم
درست مثل بابایم
و شاید هم ب...
شهادتت
نبودنت
غربتت
سخت است
به خودم شهادتت را تسلیت می گویم.
دعایم کن این روزها دختر خوبی باشم برای پسرت(عج)...