آیا او همان گمشده من است ؟!
در لحظه هاى تنهايى احساس مى كنم گمشده اى دارم اما در دنياى خاطرات نشانه اى از او نمى يابم، شايد اين حس كه خوشه چين دقايق زيبايم شده، تجربه ايست تلخ از چشم انداز گذشته،
نمى دانم بايد كجاى فراز و نشيب زندگى را دنبال او بگردم ..
اين عميق فراموشى ست كه از ازل در وجودم ريشه كرده..
اينجا صندلى خاليست...
شايد او هم كلام، شايد سنگ صبور بوده...
نكند وقتى گرم ميهمانى دنيا شدم او رفته...
همه غمگينند گويا هر كسى در دل گمشده اى دارد...
بايد به ياد بياورم، چگونه نمى دانم ...
بايد پناه بياورم به كجا نمى دانم ...
بايد در روز هاى فراموش شده او را پيدا كنم و در اين راه سرگردانم، تنها مى بينم كه نيست كه اينجا كسى بايد باشد كه نيست، يعنى او نيز به ياد من هست ؟!
در خواب و شايد در بيدارى سراغى از او مى گيرم، باز نشانى نمى يابم..
من غمگينم و تلخى صبر را بيشتر از گذشته مى چشم، مى گويند كسى قرار است بيايد و انتظار را پايان بخشد، مردى سبز پوش از طبار عرب...
نمى شناسمش...
آيا او همان گمشده من است ..................