معرفت در عرفات؟
گزارشی از سفر به قبله-41
آقا ما هم در صف ایستادهایم
مطلب درباره عرفات را همیشه میشود با همین گزاره تکراری شروع کرد که: زمان و مکانی است که از حضور و وجود امام زمان(عج) مطمئن هستیم و خوش به حال کسی که روز عرفه در صحرای عرفات است.
این گزاره تکراری اما برای ما حج اولیها که توفیق حضور در زمان و مکان و عرفه و عرفات را پیدا کردهایم یک معنای دیگری دارد. همانطور که در مسجدالحرام (حالا هر جایش که باشیم)، حضور و عظمت کعبه را حس میکنیم، در صحرای عرفات هم بزرگی و عظمت حضور قطب عالم امکان را حس میکنیم. بهخاطر همین هم هست که وقتی قاری بسمالله، اول مراسم دعای عرفه را میخواند، هق هق گریه مردم از گوشه و کنار بلند میشود. حالا فکر کنید مداح اول مراسم، یادی کند از امام حاضر و ناظر حضرت ولیعصر(عج). جمعیت میجوشد و میخروشد و اشکواره اشتیاق به امامت و ولایت راه میافتد.
هرچه در شکاف کوه احد و غار حرا تجربه حضور یک معصوم را در دورههای دور حس کردیم و از این احساس، سرشار از شوق شدیم، اینجا حضور معصوم را، زنده و حی و حاضر استشمام کردیم. بوی خوش بر محرم حرام است ولی حلال و حرام عالم فدای بوی خوش قائم آلمحمد.
هرچه پدر و مادرم و مهدی فتحی و حمید محمدی و رضا امیرخانی و دیگران در تهران توصیهام کرده بودند برای توجه به عرفه و عرفات حرفشان را نفهمیدم تا الان که دعا تمام شده و دیگر خورشید دیده نمیشود. آفتاب کج شده در مغرب و دیگر باید از این سرزمین رفت.
میگویند وقتی حضرت یوسف را به بازار مصر آوردند در معرض فروش، آوازهاش پیچید و همه خریدارش شدند. پیرزنی نخریس هم سلانه سلانه کلافی نخ ریسیده را برداشت و ایستاد در صف خریداران. گفتند عزیز مصر خریدار یوسف است، تو به چه امیدی ایستادهای اینجا. پیرزن اهل دل بود که جواب داد: خواستم اسمم در جمع خریداران یوسف باشد.
ما هم بعد از دعا در همان چند دقیقه باقیمانده تا غروب بلند شدیم و راهافتادیم بین مردم و قلب پر از عشقمان را دست گرفتیم و دنبال اماممان گشتیم. نگویید تو که پیدا نمیکردی یا تو که نمیدیدی. خواستم بتوانم یک روز به ایشان بگویم آقا ما هم در صف ایستاده بودیم.
در میان چادرها و خیابانهای عرفات قدم زدیم. دنبال چهرهای نورانی و خالی روی گونه راست، نگاه کردیم به آسمان تا ببینیم کدام ابر سایهای انداخته، ولی خورشید کج شده بود و دیگر احتیاج به ابر نبود برای سایه سر امام.
گشتی زدیم تا اسممان در لیست جستوجوگران امام باشد؛ هرچند پیرزنی باشیم با کلاف نخی بیارزش.