ویژه نامه محرم و صفر(۸)

 فرازهایی از زیارت اربعین

اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَ حَبیبِهِ؛      سلام بر ولى خدا و دوست او  

السَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَ نَجیبِهِ ؛           سلام بر خلیل خدا و بنده نجیب او

اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ            سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیده‌اش

اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ           سلام بر حسین مظلوم و شهید

اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْكُرُباتِ وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ

سلام بر آن بزرگوارى كه به گرفتاری‌ها اسیر بود و كشته اشكِ روان گردید

اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّكَ وَابْنُ وَلِیِّكَ وَ صَفِیُّكَ وَابْنُ صَفِیِّكَ الْفاَّئِزُ

خدایا من به راستى گواهى دهم كه آن حضرت ولىّ (و نماینده) تو و فرزند ولىّ تو بود و برگزیده‌ات و فرزند برگزیده‌ات بود كه كامیاب شد...

    

چهل روز گذشت...

در غروب عطش‏آلود، وقتی برق شقاوت خنجری آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست، وقتی صدای شکستن استخوان در گوش سم‏های تازه عوض شده پیچید، و آن‏گاه که خیمه‏ها در رقص شعله‏ها گم شدند، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. دشمن به جشن و سرور ایستاد و نوازندگان، دست افشان و پایکوبان، در کوچه‏های آراسته، به انتظار کاروانی نشستند که با هفتاد و دو داغ، با هفتاد و دو پرچم، با شکسته‏ترین دل و تاول زده‏ترین پا، به ضیافت تمسخر و طعنه و خاکستر و خنده می‏آمد. ولی، چهل روز گذشت. حقیقت، عریان‏تر و زلال‏تر از همیشه، از افق خون سر برآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهیدان، خاشاک ستم را به بازی گرفت. خونی که آن روز در غریبانه‏ترین غروب، در گمنام‏ ترین زمین و در عطشناک‏ترین لحظه بر خاک چکه کرد، در آوندهای زمین جاری شد و رگ‏های خاک را به جنبش و جوشش و رویش خواند. چهل روز است که یزیدیان، جز رسوایی ندیده‏اند و جز پتک استخوان ‏کوب، فریادی نشنیده‏اند.

                                  آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏ام       یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام 

از در و دیوار عالم فتنه می‏بارید و من     بی‏پناهان را بدین دارالامان آورده‏ام 

  اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست   کاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده‏ام 

       تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم      یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده‏ام 

        قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش‏تر است        چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده‏ام 

  دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود         ازبرایت دامنی اشک روان آورده‏ام 

تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم           یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‏ام 

تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو           در کف خود از برایت نقد جان آورده‏ام 

تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد           گوشه‏ای از درد دل را بر زبان آورده‏ام


اربعین است

اربعین است. کاروان به مقصد می‏رسد. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهی چاک خورده است. اربعین است. هنگامه کمال خون، باروری عشق و ایثار، فصل روییدن. هنگام میثاق است و دوباره پیمان بستن. به راستی کدامین‏ سر، سودای همراهی این سر بریده را دارد وکدامین همت، ذوالجناح بی‏سوار را زین خواهد کرد. اربعین است. عشق با تمام قامت بر قله گودال ایستاده و دو دستی که در ساحل علقمه کاشته شد، بلند و استوار، چونان نخل‏های بارور، سربرآورده است. به راستی، کدامین یاور، به همنوایی و همراهی برمی‏خیزد؟

 

 

تهیه کنندگان:کارگروه اجرایی،کارگروه فرهنگی.