ندبه های دلتنگی
اى باغ آرزوهاى من! مرا ببخش كه آداب نجوا نمى دانم.
مرا ببخش كه در پرده خیالم، رشته كلمات، سررشته خود را از كف داده اند و نه از این رشته سر مى تابند و نه سررشته را مى یابند.
عمرى است كه اشكهایم را در كوره حسرتها انباشته ام و انتظار جمعه اى را مى كشم كه جویبار ظهورت از پشت كوه هاى غیبت سرازیر شود، تا آن كوزه و آن حسرتها را به آن دریا بریزم و سبكبار تن خسته ام را در زلال آن بشویم.
اى همه آروزهایم!
من اگر مشتى گناه و شقاوتم، دلم را چه مى كنى؟
با چشمهایم كه یك دریا گریسته است چه مى كنى؟
با سینه ام كه شرحه شرحه فراق است چه خواهى كرد؟
به ندبه هاى من كه در هر صبح غیبت، از آسمان دلتنگیهایم فرود آمده اند ، چگونه خواهى ساخت؟
مى دانم كه تو نیز با گریه عقد برادرى بسته اى و حرمت آن را نیكو پاس مى دارى.
مى دانم كه تو زبان ندبه را بیشتر از هر زبان دیگرى دوست مى دارى . مى دانم كه تو جمعه ها را خوب مى شناسى و هر عصر آدینه خود در گوشه اى اشك مى ریزى.
اى همه دردهایم! از تو درمان نمى خواهم كه درد تنها سرمایه من در این آشفته بازار دنیاست.
تنها اجابتى كه انتظار آن را مى كشم جماعت ناله هاست ؛ تنها آرزویى كه منت پذیر آنم ، خاموشى هر صدایى جز اذان « یا مهدى (عج)» است .
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر آن مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم؟
" برداشت از آنچه هم ركاب داشت... "