از قضا آنچه نوشتند به پيشاني ها 
اينقدر هست که ماييم و پريشاني ها
از همان صبح تجلاي تو در ساحت جان
وقف سرگشتگي ما شده حيراني ها
در غم آباد جهان عشق تو گنجي ست گران
بي سبب دل نسپرديم به ويراني ها

آنچه گفتيم و شنيديم فقط نام تو بود
اي به نام تو همه شور غزلخواني ها
با غم عشق تو شاديم که باور داريم
بعد هر دشواري مي رسد آساني ها
کاش مي آمدي و مهر تو دعوت مي کرد
صبح محتوم جهان را به گل افشاني ها


ناصر فیض