با یاد خدا...

انتـــظار در پـــس انتـــظار ؛ چـه روزگـــار درازی است روزگـــار اشـــک و انتـــظار.

در کـوچه ، پـس کـوچه های بی قــــراری ، به امــیـد آمــدن تــو، بـه ذکــــر شمار عــاشـقـی ام پــنـاه مــی آورم ، هــر دانــه را کــه می انـدازم ... الـلــــهـم عــجــــل لـــولـــیــک الـــفــرج  را اشــک بـــاران مـــــی ســـازم و تـــرانه آمـدنت را بــا آهـنگ حـزن آلـــود انتـــظار می سـرایم.

بــــا مـن بـگو چـگـونه از رویــش یــاس هــا بــگویـم ، وقتی که نـــرگس چشمم در انتـــظار آمدنت سوسو می زند.

یــا صـــاحـب الــــزمــان ، غـــروب های جمعه اشـک هایم را نا امید ساخته و چاه انتـــظار ، اشک های گونه هـایم را بی پـــاســـخ گذاشته است.

بـیــا و زخم های دلواپسی مان را مــرهمی بـــاش عـــاشـقـانـه...

 بیــا کـه روز آمــدنت ، روز شادی چـشـمـهای مـنـتـظـری است که عـــاشقانه    می گریند و به سوی تو بـــال و پر می گشایند.