بابا بزرگ و...
چند سالی می شد که این صدا براش یه مفهوم دیگه پیدا کرده بود. از وقتی که بی خیال شب زنده داریای سریالی شده بود!!!
بابابزرگ خیلی وقت بود که بیدار شده بود چون شبا زودتر می خوابید وزودتر هم بیدار می شد که نماز شبشو بخونه و بعدشم یک جز قرآنش رو با صدای دلنشین همیشگیش زمزمه می کرد. ۱۰ آیه ی آخر هر جز رو بابابزرگ بلند می خوند تا همه ی اهل خونه کم کم بیدار بشن ونماز صبح هیچکدوم قضا نشه. نمی دونست که چرا نباید نماز صبحش قضا بشه همون نوه رو میگم.اما الان دیگه میدونست
نمی دونست چرا بابابزرگ میتونه از این همه سریالای قشن مشن به راحتی بگذره و زودی بخوابه .اما الان دیگه میدونست
نمی دونست چرا بابابزرگ همیشه سحرا زود بیدار میشه.اما الان دیگه میدونست
نمیدونست چرا همیشه بابابزرگ دعای فرج رو اول از هر دعایی می خوند.اما الان دیگه می دونست
الان میدونست اما دیگه نه از صوت قرآن تو دل سحر خبری بود نه از ۱۰ آیه ی آخر هر جز نه از دعای فرج ونه حتی از ...
منم نمی دونستم اما اون بهم گفت که چرا بابابزرگش همیشه سحرا بیدار بود!!!
کتابو باز کرد گذاشت جلوم گفت بخون منم اینا رو خوندم
منم برات می ذارم که یه وقتی تو هم سحرا خدای نکرده ...
سحر خیز باشید که برکت در سحرخیزی است
امام علی(ع)**غررالحکم ج۳ ص۲۶۴
منتظر منم نمی دونستم های بعدی وایمیسین؟؟؟؟