من ... تو ... او ...

"بسم رب الشهدا"

شاید درد و دلهای او هنوز....

من جنگیدم ، تو تماشا کردی،او فرار کرد

 من توی کرخه شنا کردم، تو به استخر سرپوشیده رفتی ، او با اسکی روی آب ،مزاحم خواب ماهی ها شد.

 من با صدای آهنگران بزرگ شدم،تو ،در حمام از صدایت لذت بردی ،او آخرین ترانه های لس آنجلسی را زمزمه کرد .

 من عکس مهدی باکری را قاب گرفتم ،تو عکس بچه گربه های ملوس را از بازارقائم خریدی.او آلبوم جشن تولدهایش را ورق زد.

 من شربت صلواتی خوردم . تو کوکاکولا را سر کشیدی ، او لیموترش را در گیلاس فشار داد.

 من زخمی شدم ،تو نزدیک بود دلت بسوزد. او جای نیش پشه را خاراند.

 من لباس بیمارستان پوشیدم. تو جلوی آیینه پیراهن تازه ات رانگاه کردی . او به دنبال مایوی آمریکایی ، میدان محسنی را زیر پا گذاشت.

 من به اتاق عمل رفتم. تو  چرت بعد از ظهرت را از دست دادی . او ،دمر روی تخت افتاد و بالا آورد ! 

من به اقیانوسی از نور افتادم. تو زیر هالوژن ها به تماشای ویترین ایستادی ، او مه شکن های بنزش را در تونل کندوان روشن کرد.

 من هنوز رویایی بزرگ هستم.... تو... او...

شاهزاده قریش

 

خديجه بنت خويلد، بن اسد، بن عبد العزّى، بن قصى، بن كلاب، بن مرة، بن كعب، بن لؤى، بن غالب، بن فهر پدر بزرگوارش «خويلد» قهرمان دلاورى بود كه در دفاع از حريم كعبه، روز به ياد ماندنى آفريد.
مادرش «فاطمه» بنت زائده، بن أصمّ، بن رواحه، بن حجر، بن عبد، بن معيص، بن عامر، بن لؤى، بن غالب، بن فهر بانويى با فضليت بود. بنابراين حضرت خديجه سلام الله عليها از تيره قريش مى باشد، از سوى پدر در نياى سوم واز سوى مادر در نياى هشتم با نسب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پيوند مى خورد.

نام نامى والقاب گرامى حضرت خديجه سلام الله عليها

براى حضرت خديجه سلام الله عليها القاب فراوانى است كه از عظمت بيكران وقداست بى پايان آن حضرت حكايت مى كند، كه از آن جمله است: صديقه، مباركه، ام المؤمنين، طاهره، راضيه، مرضيه و... .
يتميان او را «اُمّ اليتامى»، بينوايان او را «اُمّ الصعاليك»، مؤمنان او را «اُمّ المؤمنين» وكوثر جارى خلقت نيز او را «اُمّ الزهراء» يا سرچشمه كوثر مى دانستند.

سيماى حضرت خديجه سلام الله عليها در آيينه وحى

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در نخستين سير شبانه خود كه در ماه ربيع الاول، دو سال بعد از بعثت كه از خانه حضرت خديجه سلام الله عليها انجام پذيرفت، هنگامى كه به سوى زمين باز مى گشتند از پيك وحى چنين مورد خطاب قرار گرفتند: «حاجتي أن تقرأ على خديجة مِن الله ومنّى السلام؛ حاجت من اين است كه از خداى منّان واز منِ جبرئيل، بر خديجه سلام برسانى». هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله درود خداى منان را به حضرت خديجه سلام الله عليها ابلاغ نمودند، او در پاسخ گفت: خدا سلام است، سلام از او به سوى اوست. در يكى از تهاجمات ددمنشانه قريش وانتشار شايعه كشته شدن پيامبر صلى الله عليه وآله، حضرت خديجه سلام الله عليها در ميان درّه ها وصخره هاى اطراف مكّه، به دنبال حبيبش مى گشت وسيلاب اشك بر صورتش روان بود. پيك وحى بر پيامبر رحمت فرود آمد وعرضه داشت: ملائكه آسمان به جهت گريه خديجه سلام الله عليها به گريه افتاده اند، او راه به سوى خود فرا خوان، درود مرا ابلاغ كن واو را بشارت بده، كه خدايش به او درود مى فرستد واو را به قصرى در بهشت بشارت ده، كه در آن هيچ غم واندوهى نيست.

خديجه كبرى سلام الله عليها از ديدگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله

از رسول اكرم صلى الله عليه وآله احاديث فراوان در مناقب حضرت خديجه سلام الله عليها رسيده است، كه به گوشه اى از آنها اشاره مى كنيم:    
۱.هر روز خداى متعال چندين بار با وجود خديجه بر فرشتگان مباهات مى كند.
۲.  او هنگامى به من ايمان آورد كه ديگران به من كفر مى ورزيدند. او مرا تصديق نمود، هنگامى كه ديگران انكار مى كردند، او همه ثروتش را در اختيار من قرار داد هنگامى كه ديگران دريغ مى ورزيدند. خداى منان از او به من فرزند عنايت كرد ولى ديگران را محروم ساخت. 

  ۳. بهترين بانوان عالميان عبارتند از: مريم دخت عمران، آسيه دخت مزاحم، خديجه دخت خويلد وفاطمه دخت محمد صلى الله عليه وآله.  
 ۴. برترين بانوان بهشت عبارتند از: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد، مريم دختر عمران وآسيه دختر مزاحم (همسر فرعون).
  ۵. خديجه پيش از همه بانوان عالم، به ايمان به خدا ورسول خدا سبقت گرفت.
۶. من او را از اعماق دل دوست داشتم.
۷. من دوستداران خديجه را نيز دوست مى دارم.
 ۸. هرگز خداى متعال همسرى بهتر از خديجه به من عطا نكرد.
 ۹. خداى متعال على، حسن، حسين، حمزه، جعفر، فاطمه وخديجه را بر جهانيان برگزيد.

 

از بالاترین فضائل خدیجه كبری این است كه از اندیشه بلند و فكر عمیق و بصیرت ژرف برخوردار بود؛ مخصوصاً عقل عملی او در اوج خود قرار داشت. این امر را می توان از انتخاب پیامبر اكرم به عنوان شوهر آینده و شایسته خود از بین آن همه خواستگاران پولدار و تاجر فهمید.

او در چهره و رفتار محمد صلی الله علیه و آله آینده درخشان و ممتاز او را می دید، به همین جهت راز پیشنهاد ازدواج با محمد صلی الله علیه و آله را (قبل از بعثت) چنین بیان می كند: «یَابْنَ عَمّ! اِنّی قَدْ رَغِبْتُ فِیكَ لِقِرابَتِكَ مِنّی وَ شَرَفِكَ فی قَوْمِكَ وَ اَمانَتِكَ عِنْدَهُمْ وَ حُسْنِ خُلْقِكَ وَ صِدْقِ حَدِیثِكَ؛(۱) ای پسر عمو! من به خاطر خویشاوندی ات با من، و شرف و امانتداری ات در میان قوم خود، و به جهت اخلاق نیك و راستگویی ات، به تو تمایل پیدا كردم.


جملات فوق به خوبی نشان می دهد كه محبت و ارادت این بانو به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله براساس معرفت و شناخت عمیقی بوده است كه از شخصیت محمد صلی الله علیه و آله داشت. اما افرادی كه چنین بصیرتی نداشتند، از جمله گروهی از زنان قریش سخت خدیجه را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، تا آنجا كه گفتند: «او با این همه حشمت و شوكت با یتیم ابو طالب كه جوانی فقیر است تن به ازدواج داد. چه ننگ بزرگی. »

خدیجه كه انتخابش از سر شناخت و معرفت بود، محكم و قرص بر انتخاب خویش پای فشرد و در جواب سخنان ناشی از جهالت و بی خبری آنها گفت: «ای زنان! شنیده ام شوهران شما [و خودتان[ در مورد ازدواج من با محمد خرده گرفته اید و عیب جویی می كنید، من از خود شما می پرسم آیا در میان شما، فردی مانند محمد وجود دارد؟ آیا در شام و مكه و اطراف آن شخصیتی به سان ایشان در فضائل و اخلاق نیك سراغ دارید؟ من به خاطر این ویژگیها با او ازدواج كردم و چیزهایی از او دیده ام كه بسیار عالی است. »(۲)

پس از هنگامه بعثت نيز در تمام حوادث تلخ وشيرين در كنار او وشريك غم او بود، همواره نگران سلامتى او بود، غلامان وخدمتگزارانش را به جستجوى او مى فرستاد ودر مواردى شخصاً به جستجوى آن حضرت مى پرداخت ودر موارد خاصى آن حضرت را تا غار حرا همراهى مى كرد.يك بار كه با كوله بارى از مواد خوراكى راه صعب العبور جبل النور را پيموده، برفراز كوه صعود كرد، در غار حرا به محضر آن حضرت شرفياب شده، از خستگى راه دم فرو بسته، از سلامتى همسر گرامى اش خشنود ومسرور بود، پيك وحى نازل شده، از تلاش هاى بى دريغ او سپاس گفت.
ابولهب وهمسرش ام جميل خارهاى بيابان را جمع كرده بر سر راه پيامبر مى ريختند، حضرت خديجه غلامانش را مى فرستاد تا خارها را از مسير آن حضرت گردآورى كرده به دور بريزند.
در مدت سه سال كه در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادى بودند واجازه داد وستد به آنها داده نمى شد، اگر ثروت ودارايى حضرت خديجه نبود، شايد همه آنها از گرسنگى تلف مى شدند.
او مواد خوراكى را به وسيله برادرزاده اش حكيم بن حزام به چندين برابر قيمت تهيه مى كرد وبا دشوارى خاصى به شعب مى رسانيد تا سد جوع شود.


گذشت زمان، پیروزیهای پی در پی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله ، گسترش اسلام، و فرزندانی كه از خدیجه به یادگار ماند، از جمله فاطمه زهرا علیها السلام كه یازده امام معصوم از نسل اوست، بر انتخاب زیبای خدیجه و بصیرت ژرف او تحسین گفت ؛ هر چند خود شاهد ثمرات انتخاب شایسته خویش نبود.


۱. سیره نبوی، ابن هشام، ج۱ ص۲۰۱؛ تاریخ طبری، ج۱، ص۵۲۱.
۲.بحارالانوار،ج۱۶،ص۸۱ و ج۱۰۳،ص۳۷۴
.

این سوال صبح های جمعه ام

این سوال صبح های جمعه ام

أَیْنَ الْأَقْمارُ الْمُنیرَةُ؟

را کی پاسخ می دهی پس خدایا؟

ماه میهمانی ات آمد

ولی ماه من هنوز در پس ابرهاست...

 

 ابر گناهانم...

میزبان ضیافت های رمضان...

صدایم را می شنوی؟...

آیا؟...

این میهمان رو سیاه اربابش را می خواهد...

نه برای خودش تنها...

که برای این همه مظلوم و این همه بیشتر ظالم

این میهمان رو سیاه اربابش را می خواهد...

نه برای خودش تنها

که برای این همه  دل خونین

این میهمان رو سیاه اربابش را می خواهد...

نه برای خودش تنها...

که برای این همه...

این همه غریبی امامش...

اللهم عجل لولیک الفرج

طرح یک جرعه آب

حتما شنیده ایی این سخنش را

اگر شیعیان ما را به اندازه  جرعه آبی می خواستند...

حال

بر آن شدیم در این ماه طرحی را شروع کنیم با نام

"یک جرعه آب"

که در آن  هر روز قبل افطار با دعای فرج بخواهیم از خدا امام(عج) را

که حضرت خود می فرمایند: هر کس من را طلب کند جوینده ی من است.

تو علٌتی
که خدا می گوید
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا

حقیقت آب حیات
کیست
جز
تـــــــــ و
و
اگر ما تو را به اندازه

یک جرعه آب
می خواستیم
زنده می شدیم
حتٌی به خواستنت

در صورت  تمایل به شرکت در طرح  "یک جرعه آب"

نام ونام خانوادگی خود را به شماره ی

۰۹۳۸۰۱۰۰۳۹۶

 ارسال نمایید.

با التماس دعای فرج

اینجا عاشقان را به جرم عاشقی می کشند...

ادامه نوشته

گل نرگس

ما هم اگر مفید بودیم

لابد برایمان نامه می نوشتی...

چند گاهیست ...

صاحب الزمان چندگاهی است دلم تنگ است برای خودم ....

 

چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة»

دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآن تو نیست

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/ 

چندگاهیست وقتی می گویم: «ولیا و حافظا»

احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده

و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

 

چندگاهیست وقتی می گویم: «و قائدا وناصرا»

به یاد پیروزی لشکرت،

در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمیزند

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

 

چندگاهیست وقتی می گویم: «و دلیلا و عینا»

یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/ 

چندگاهیست وقتی می گویم: «حتی تسکنه أرضک طوعا»

یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،

من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/ 

چندگاهیست وقتی می گویم: «و تمتعه فیها طویلا»

 

به حال آنانی که در زمان طولانی حکومت شیرین تو

طعم عدالت را می چشند ؛ غبطه نمی خورم

 پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم

 

تا هم با آمدن نا مت دلم بلرزد، هم اشکم بریزد،

هم در جست و جویت باشم،

هم سرپرستم باشی،

 

هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم

وهم احساس کنم خدا در

نزدیکی من است.....

 

و باز هم می گویم :

اللهم عجل لولیک الفرج

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/ 

محب را وظیفه است کنکاش کند ، جستجو کند ، تا خبری از محبوب خود بیابد ...

این که او کجاست ؟ حال و هوای دلش چه رنگی است ؟

این قدر که او به یاد ماست ، این قدر که او برایمان دعا میکند ؛ گاهی شک میکنم که من محبوب اویم یا او محبوب من ؟؟؟

تجدید عهد

 

بسم رب النور

 

 پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

                                                                       

   طرح چله ی دعای عهد

 

هر طلوع در بی کران رحمت الهی به گل نرگس سلامی دوباره می دهیم

و

عهدمان را به آن خود فراموشکارمان یادآور می شویم .

مشتاقیم شما نیز همراهیمان کنید و حلقه دیگری باشید بر این زنجیر تا رسیدن به منجی موعود ، که او همه را می بیند و شاهدی است بر حماسه عشق ...

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

با عنایت خداوند ، اعضای فرهنگی شورای کانون مهدویت سنا تصمیم گرفتند ، از روز یکشنبه نهم تیر ماه تا سحرگاه عید سعید فطر ، به مدت ۴۰ روز در بازه زمانی ( از ساعت ۶ الی ۹ صبح ) همان روز ، در خانه دلهایشان ختم یک دعای عهد را داشته باشند .

 پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

 

در صورت تمایل به شرکت در این سفر معنوی می توانید :

 *  نام و نام خانوادگی خود را در قسمت نظرات ثبت نمایید .

و یا

*  نام و نام خانوادگی خود را به شماره  ۰۹۳۸۰۱۰۰۳۹۶ پیامک نمایید .

پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

 

کسی برای ثبت نام تو در دفتر عشق لحظه شماری میکند  ...

کسی بی صبرانه منتظر توست ...

پس باری دیگر گامی به سویش بردار ...

 * کارگروه فرهنگی سنا *

 پریسا دنیای شکلک ها   www.sheklakveblag.blogfa.com/

                          اللهم عجل لولیک الفرج                        

                                                     

نیمه شعبان

 بسم رب المهدی

امشب میخواهم بنویسم ؛ از یک خاطره سنایی دیگر , از نیمه شعبان :

راستش از چند هفته پیش در جلسات شورا بحث  نیمه شعبان و مراسم احیایش بود و جلسه آخر هم مفصلا در این رابطه بحث کردیم.

قرار شد دو روز در پاتوق مراسم داشته باشیم و احیاء هم در همان مسجد امام حسین (ع) برگزار شود .

و بعد از آن تقسیم وظایف نیمه شعبان مجازی شد و اختیاری , که هر کس مسوولیتی را به عهده گرفت .

پاتوق را دوستانی که کمتر درگیر امتحانات بودند پنج شنبه به خوبی تزیین و آماده کردند و ما شنبه صبح شروع کردیم به پاتوق گردانی .

موسسه خیریه سه میز در پاتوق داشت و بقیه میزها در اختیار خودمان بود و کارهای فرهنگی زیادی را در پاتوق داشتیم از جمله :

ختم قرآن ,ختم صلوات ,اعمال نیمه شعبان ,کارت شارژ ,بسته های فرهنگی , نامه های محرمانه و ...

والبته پخش موسیقی زیبایی که اگر چه بسیار جذاب و زیبا بود اما در پی پخش آن شاهد اعتراض بعضی دوستان از بابت پخش موسیقی در ساعت امتحانشان هم بودیم  :)

پاتوق به خوبی دو روز اداره شد ؛ و بعد رفتیم به سراغ مسجد و احیا ...

از عصر دیروز بچه ها در دانشگاه بودند ,میوه ها را در نمازخانه بسته بندی کردیم و آنها را شب به مسجد بردیم .

از قبل از ساعت 11 که شروع مراسم بود افرادی در مسجد حضور داشتند و هر چه میگذشت جمعیت بیشتر میشد ...

در ابتدا صدای زیبای تلاوت قرآن آقای کریم منصوری را شنیدیم و بعد از آن مدح خوانی دوستان را و بعد هم خواندن دعا و سخنرانی آقای بصیری که کمی با تاخیر به مراسم رسیدند ...

تمام لحظات مراسم زیبا بود؛ حتی پخش شربتی که بعد از خوردن آن متوجه شدیم ...  :)

و مسابقه ای که جایزه هایش آماده بود اما هر چه فکر کردیم نشد مسابقه ای داشته باشیم ...

در آخر هم سفره سحری پهن شد و پذیرایی از دوستان ...

بعد از سحری مسجد کم کم خالی شد از افراد ...

تمام شب را بیدار مانده بودیم و بگذریم که خیلی هایمان چشمانمان کم کم بسته میشد در نیمه شب اما دوباره چشمانمان را باز میکردیم و تا صبح به همین منوال پیش رفتیم .

مراسم بسیار خوب و عالی برگزار شد و این به علت همکاری و همدلی بچه ها با یکدیگر بود.

به عنوان عضو کوچکی از سنا که در این چند روز شاهد زحمات افراد بسیاری اعم از سنایی و غیر سنایی بودم ؛ بسیار خوشحالم که علی رغم نگرانی های ما مراسم مانند همیشه به خوبی برگزار شد و آقایمان مثل همیشه روسفیدمان کرد ...

امیدوارم این مراسم آنقدر خوب بوده باشد که خود آقا هم دیشب سری به ما زده باشند .

و انشالله که این آخرین سال تولدی بود که بدون حضور صاحب تولد آن را جشن گرفتیم  ...

 

من یا او ؟ کدام گم شده ایم...

 

 

در کتاب “امام زمان (عج) در کلام اولیای ربانی” آمده است:

عارف مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی در بیانی، معنای غیبت حضرت ولی عصر(عج) را اینگونه تشریح می‌کنند:

سوال شد امام زمان (عج) غایب است یعنی چه؟ گفتم غایب؟ کدام غایب؟ بچه دستش را از دست پدر رها کرده و گم شده می گوید: پدرم گم شده است. ما مثل بچه‌ای هستیم که پدرش دست او را گرفته است تا به جایی ببرد و در طول مسیر از بازاری عبور می‌کنند.

بچه جلب ویترین مغازه‌ها می‌شود و دست پدر را رها می‌کند و در بازار گم می‌شود و وقتی متوجه می‌شود که دیگر پدر را نمی‌بیند، گمان می‌کند پدرش گم شده است. در حالی که در واقع خودش گم شده است. انبیاء و اولیاء پدران خلق اند و دست خلائق را می‌گیرند تا آنها را به سلامت از بازار دنیا عبور دهند. غالب خلائق جلب متاع‌های دنیا شده‌اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنیا گم شده‌اند. امام زمان (عج) گم و غایب نشده است ما گم شدیم و محجوب گشته‌ایم. امام غایب نیست، تو نمی بینی آقا را. او حاضر است. چشمت رو که اسیر دنیا شده اگر از دنیا دست بردارد، آقا را می بیند. خلاصه نگو آقا غایب است. تو نمی بینی.

کاندیدای مورد نظر

دل نوشته اي از شهيد حجت الله رحيمي پنج روز قبل از شهادت :

جمعه اي دلگير بازم هم گذشت
آقا جان!!
روز انتخابات بود، خدا را شکر شلوغ شده بود
هر کس به کانديد مورد نظرش رأي مي داد، همه جا حرف از سياست بود و بس مردم خوشحال بودن،

حتي در غروبي که اين همه ورد زبان ها افتاده بود کسي پاي صندوق ها به فکر مهدي فاطمه نبود ...
آيا کسي به تو هم رأي داده است؟؟؟

آيا کسي با خود گفته براي امام زمانم کاري کنم در اين روز جمعه؟؟؟

آيا کسي خودش را شرمنده ي تو ديده؟؟؟
مهدي فاطمه!!! بايد از غم هجران تو بميرم...

در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست            

                                                   ای عشق ستاد انتخابات تو کو ؟؟؟   

 

 

به یاد لاله ها

 

 

 

 

آن روزها...

شما ها کارتان را خیلی خوب انجام دادید

این روزها...

 نوبت ما است

خونتان در بند بند وجودمان جاریست

به خصوص در

نوک انگشتانمان

پس

منتظرمان باشید

روزٍ فردا

پای صندوق رای

 

 

قمر یعنی عباس(ع)

 

 

در روز قیامت رسول خدا صلى الله علیه و آله به امام على علیه السلام مى فرماید: به فاطمه زهرا سلام الله علیه بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ امام علیه السلام پیام رسول خدا صلى الله علیه و آله را به حضرت فاطمه سلام الله علیه ابلاغ مى كند و زهرای مرضیه سلام الله علیه در جواب مى گوید:

«یا امیرالمۆمنین كفانا لاحل هذا المقام الیدان المقطوعتان من ابنى العباس»؛

اى امیرمۆمنان، براى ما در مقام شفاعت، دو دست بریده پسرم عباس، كافى است .

(معالى السبطین: ۱/۴۵۲)

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

اینگونه توسل کن

سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى، داستانى را از آیت الله العظمى مرعشى نجفى(ره) اینچنین نقل فرمود:

یكى از علماى نجف اشرف، كه مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل كرد كه: من مشكلى داشتم به مسجد جمكران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّ بن الحسن العسكرى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف  عرضه داشتم و از وى خواستم كه نزد خدا شفاعت كند تا مشكلم حل شود.

براى همین منظور به كرّات به مسجد جمكران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شكست و عرض كردم : مولاجان، آیا جایز است كه در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار كربلا قمر بنى هاشم علیه السلام متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!

از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امكان حضرت حجّت بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشریف مواجه شدم. بدون تامل به حضرتش سلام كردم .حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند:

نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار كربلا متوّسل شوى، بلكه شما را راهنمائى هم مى كنم كه به حضرتش چه بگویى. چون خواستى از حضرت ابوالفضل علیه السلام حاجت بخواهى، این چنین بگو: «یا اباالغوث ادركنى»؛ اى آقا پناهم بده .

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

مریض زردشتى

شیخ كاظم صدیقى زنجانى، بیان می كند: چند سال قبل دهه عاشورا در مجلسى صحبت داشتم . روز تاسوعا صاحب و بانى مجلس كه پدر شهید هم بود به من گفت : آقا، از كرامات حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صحبت كنید و سپس افزود: روزى یك خانم زردشتى به منزل ما آمد، مقدارى قند و چاى آورد و گفت : اینها را نذر حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس علیه السلام کرده ام چرا که آن بزرگوار فرزندم را شفا داده.

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

وفای به نذر

مولف کتاب كرامات العباسیّه از والده محترمه شان نقل می کند که : مادرى را مقابل ضریح دیدم كه زیاد گریه مى كرد، از او پرسیدم : چرا اینقدر گریه و زارى مى كنى ؟!

گفت : من نذر كرده بودم كه اگر آقا حضرت اباالفضل علیه السلام بچه اى به من عنایت فرمود، سر تا پاى او را طلا بگیرم و داخل ضریح بیندازم، وقتى كه بچه به دنیا آمد طمع مرا گرفت و گفتم :براى چه طلاها را توى ضریح بیندازم تا خدام بخورند، حضرت طلا نمى خواهد. خلاصه زیر بار نرفتم، یك وقت متوجه شدم كه بچه ام فلج شده هر جا او را بردم نتیجه نگرفتم . حالا او را آورده ام و به ضریح مطهر بسته ام، و از گفته هاى خود پشیمانم و توبه كرده ام ، و حاضرم به نذرم عمل كنم و آقا او را شفا دهد.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

درمان وسوسه

شیخ محمد اهل تبت چین بود و خیلى مشتاق علم و تحصیل بود ولى چون به مرض وسوسه دچار شده بود، وقت وضو خیلى به زحمت مى افتاد و از این مرض رنج مى برد. ایشان به نجف اشرف مشرف مى شود و براى این دو مشكل به ضریح مطهر حضرت امیرالمۆمنین على علیه السلام پناهنده شده و به تضرع و گریه و زارى مشغول مى شود و از حال طبیعى خارج مى گردد، در همان لحظه مى شنود كه گوینده اى مى گوید: تو به تحصیل علم موفق مى شوى و براى رفع مرض ‍ وسوسه ات خدمت حضرت ابوالفضل العباس برو.

گفت : وقتى كه بحال آمدم، بلند شدم رفتم كربلا، بعد از زیارت حضرت سیدالشهداء علیه السلام به زیارت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشرف شدم بعد به مدرسه آمدم و شب را در حجره مدرسه خوابیدم .

در عالم خواب دیدم كه به حجره وارد شدم، دیدم حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله و آقا امیرالمۆمنین علیه السلام نشسته اند. سلام كردم، جوابم داده و بعد اجازه نشستن به من فرمودند، همین طور كه نشسته بودم یك وقت دیدم حضرت ابوالفضل علیه السلام تشریف آوردند و به آقا رسول الله صلى الله علیه و آله عرض سلام کرد. آقا بعد از جواب فرمود: بنشین، سپس امیرالمۆمنین علیه السلام رو به پیغمبر صلى الله علیه و آله از حضرت عباس علیه السلام شروع به تعریف و تمجید نمودند.

حضرت فرمود: مى دانم. حضرت امیر علیه السلام فرمود: یك انعام و هدیه اى به او عنایت فرمائید. حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمودند: بهترین هدیه این است كه برخیزد و وضو بگیرد و به نماز بایستد .

 حضرت عباس علیه السلام برخاستند وضو گرفتند، یك مقدار كمى آب به صورت خود زدند و آن را شستند بعد به شستن دست راست و دست چپ و بعد مسح سر و پاها مشغول شدند و بعد رو به من كرده و فرمودند: ما این طور وضو مى گیریم .

از خواب پریدم و بعد از آن دیگر هیچ وسوسه اى وقت وضو نداشتم .

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

ارادت به بند كفش نوكر آقا

در ایام بیمارى مرحوم علامه امینى رضوان الله تعالى علیه صاحب كتاب شریف الغدیر فردى براى عیادت به منزل موقت ایشان واقع در پیچ شمیران تهران رفت؛ و علامه سخت بیمار و به پشت خوابیده بود.

آن فرد در ضمن حرفها گفت : آقا مثلاً اگر انسان به حضرت عباس علیه السلام علاقه و محبت نداشته باشد به كجاى ایمان او صدمه مى خورد؟!

علامه امینى متغیر شده و با آن حالت نقاهت ، نشست و فرمود:

به حضرت ابوالفضل علیه السلام كه سهل است، اگر به بند كفش من كه نوكرى از نوكران حضرت ابوالفضل علیه السلام هستم از این جهت كه نوكرم علاقه نداشته باشد، والله به رو در آتش خواهد افتاد.(معاد شناسى: ۷/۸۳)

 

 

منابع:

كرامات العباسیّه ؛ على میرخلف زاده.

چهره درخشان قمر بنى هاشم، جلد اول ؛ على ربانى خلخالى.

 

 

علمدار کربلا، یکی از رجعت کنندگان

در ادامه مطلب

ادامه نوشته

عصاره ی آل کسا

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

در سوم شعبان، شادی و سرور به سراغ خاندان رسالت علیهم السلام آمد، زیرا امام حسین علیه السلام پا به دنیا گذارد. با این حال نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در این روز گریست. این حالت، برای محبان خاندان رسالت علیهم السلام درس آموز است و تنظیم حالات روانی را به آنها می‌آموزد. در اینجا می‌خواهیم قدری درباره علت این گریه بیندیشیم

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

غمی بزرگ در یک روز شاد

نوزاد حتی اگر گریان باشد وقتی برای اولین بار در دستان والدین و خویشان خود قرار می‌گیرد برق شادی را در دلشان می‌جهاند و لبخند شعف را بر لبانشان می‌شکفد. همین اتفاق برای پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله رخ داد آنگاه که میوه دل خود، حسین بن علی علیهماالسلام را برای اولین بار در دست گرفت. در سیره رسول خدا صلی الله علیه وآله، تارک الدنیا بودن روا نیست. دیدار نوه نورسیده، او را خشنود و شادمان کرده ‌است اما قضیه به این سادگی‌ها هم نیست.

‌نقل شده است که در گوش راست اذان و در گوش چپ ایشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشته و گریستند، زیرا که گروه سمتکار او را خواهند کشت. مشروح این نقل را می‌توانید از اینجا بخوانید.

در نگاه اولیه این کار ممکن است قدری عجیب و باورنکردنی و حتی تناقض آمیز به نظر آید. سوالی که اینجا مطرح می‌شود آن است که چرا این رفتار پیامبر صلی الله علیه وآله در نظر ما عجیب است؟ چگونه می‌توان در کنار شادی غمگین هم بود؟

در حقیقت پاسخ این سوال را باید از راه عملی جستجو کرد یعنی با عمل به دین و دوستی اولیای خدا می‌توانیم این حالات را درک کنیم؛ اما برای شرح نظری آن، فراموش نباید کرد که اساسا هرگونه مقایسه خود با پیامبر و اهل بیت علیهم السلام اشتباه است. دردها و لذت های این خاندان هرگز سطحی و تک بعدی نیست. ما هم هرچه در راه پیروی سبک زندگی این خاندان موفق تر باشیم، حالات اینچنینی بیشتری نصیبمان می‌شود. هرچه وسیع‌نگر تر باشیم شادی ها و غم هایمان هم عمیق تر و پایدارتر می‌شود.

نشانه حقیقی بودن ایمان آن است که نه در خوشی‌ها و نه در مشکلات، آخرت را از یاد نبریم. هرچه به آخرت و باقی بودن لذت ها و دردهای آن و فانی بودن لذت ها و دردهای دنیا مومن‌تر باشیم، کمتر دچار خودماندگی در تفکرات و احساسات معمولی می‌شویم.

به عبارت دیگر با ایمان و عمل صالح می‌توانیم به جایی برسیم که در عین اینکه در دنیا زندگی می‌کنیم و با مردم ارتباط داریم، اعمالمان جنبه آخرتی و چند بعدی هم پیدا می‌کند. مثلا مردم ما را در حال راه رفتن ببینند اما ما در همان حال بر اثر نیت های الهی که در رفتارمان داریم در نزد خدا و در عالم آخرت در حال عبادت باشیم و همین راه رفتن ساده‌مان هم جنبه آخرتی داشته باشد. حالات روانی هم همینگونه‌اند. می‌توانیم بخاطر امری، شاد به نظر بیاییم اما به دلیل مطلب مهمتری در دل خود غمگین باشیم و یا برعکس.

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

گریه و شادی چندبُعدی

در حقیقت مومنان نمی‌توانند در یک حالت روانی به مدتی طولانی جامد شوند. تأثیر یاد دائمی خدا این است که هیچ چیز نمی‌تواند مومنان را آنقدر مشغول و تحت تأثیر قرار دهد که به مدتی طولانی در یک حالت بمانند. شادی مومنان همیشگی و عمیق است. به همین دلیل شادی‌های ظاهری و سطحی و نیز غم های ظاهری و سطحی، آنها را اسیر نمی‌کند. این امر در واقع رعایت کردن سلسله اولویت ها در زندگی است.

نشانه حقیقی بودن ایمان آن است که نه در خوشی‌ها و نه در مشکلات، آخرت را از یاد نبریم. هرچه به آخرت و باقی بودن لذت ها و دردهای آن و فانی بودن  لذت ها و دردهای دنیا مومن‌تر باشیم، کمتر دچار خودماندگی در تفکرات و احساسات معمولی می‌شویم. شادی ها و افسردگی‌های بی‌مبنا و بچه‌گانه کمتر ما را اسیر می‌کند و افق دید ما بازتر و به مرگ و بعد از مرگ بیناتر می‌شود، هرچند که فراموش نمی‌کنیم که بهره‌ای از حالات دنیایی را هم برای خود نگه داشته باشیم.

 

عزاداری پیامبر صلی الله علیه وآله بر امام حسین علیه السلام نوزاد هم از نوع گریه‌های روشن و شادی بخش است نه از نوع گریه‌های تیره و افسرده‌کننده. مسأله‌ای که آن حضرت را به گریه انداخت، از نوع مبارزه حقیقت و ظلم است نه از نوع گریه بر کشته شدن فرزند خود؛ بنابراین با شادی نوه دار شدن تعارضی ندارد.

در حقیقت، گریه انواعی دارد و می‌تواند انسان را تاریک و یا روشن کند همانگونه که خنده هم انواعی دارد و می‌تواند باعث تاریکی یا روشنی وجود انسان شود. باید تمرین کنیم تا به تجربه گریه و خنده روشن و آخرتی نائل شویم. هر قدر کسی مومن‌تر باشد امور آخرتی و باطنی برایش مهمتر می‌شود اما در ظاهر زندگی با مردم شاید متوجه عمق درونی بعضی از مومن ها نشویم زیرا هم کارها و هم احساسات آنها چند بعدی و عمیق است.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

راه درست زندگی آن نیست که در ظاهر از دنیا فاصله بگیریم،‌ بلکه آن است که در باطن برای دنیا و امور دنیایی برایمان اهمیت و اولویت نداشته باشد و در مقابل، روشنی چشم ما رعایت دستورهای خدا و بهره‌مند شدن از اخلاق محمدی باشد.

 

یک ادب از امام حسین(ع)

در ادامه مطلب

ادامه نوشته

من هنوز ع ا ش ق ت نشدم

 

خیلی عاشق این گوشی بود.
 یک روز  صبح که از خواب بیدار شد،

بهم گفت: دیشب خواب همون گوشی رو دیده!...
 اون موقع بود که فهمیدم

من

هنوز عاشقت نشدم.



مولای من سلام

 

من این پیام را برای شما در اینترنت می فرستم:
مولای من، سلام
اگر قرار شد بیایید
کافی ست با شماره های یازده رقمی مان
( که عنقریب دوازده رقمی خواهد شد)
تماس بگیرید
و یادتان باشد که
ما فقط تا ساعت ده شب بیداریم...

علیرضا قزوه

باب الجواد

 

rose dividerrose dividerrose divider

آفتابی امشب از بیت رضا سر میزند
کودکی لبخند در دامان مادر میزند
آن که جودش خیره سازد چشم هر فرزانه را
و آن که با علمش به جان خصم آذر میزند
میلاد امام جواد علیه السلام مبارک

rose dividerrose dividerrose divider

rose dividerrose dividerrose dividerrose dividerrose dividerدوران امامت

«امام جواد ـ عليه السّلام ـ پيشواي نهم شيعيان در سال ۲۰۳ ه‍ .ق پس از شهادت پدر بزرگوارش امام رضا ـ عليه السّلام ـ در سن هشت سالگي، به تصريح پيشوايان گذشته و با تعيين امام رضا ـ عليه السّلام ـ عهده دار امامت شد. بيشتر عمر ۲۵ ساله حضرت يعني ۱۷ سال دوران امامت او با زمامداري مأمون (۲۱۸- ۲۰۳) و معتصم (۲۲۰- ۲۱۸) مصادف بود».

از آنجا که امام جواد ـ عليه السّلام ـ در سن کودکي به امامت رسيد بعضي از شيعيان، در امامت آن جناب تأملي داشتند تا آنکه علماء و افاضل و اشراف شيعه از اطراف عالم متوجه حج گرديدند و بعد از مناسک حج به خدمت آن حضرت شرفياب شده و از مشاهده فضائل و معجزات و کرامات ايشان اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و رنگ شبهه از آيينه خاطرات خود زدودند، در اينجا به برخي از فضائل و کرامات آن حضرت اشاره مي کنيم.

فضائل امام جواد ـ عليه السّلام ـ را مي توان به دو دسته تقسيم کرد:

۱. فضائل علمي

 ۲. فضائل اخلاقي

rose dividerrose dividerrose dividerrose divider

۱. فضائل علمي امام ـ عليه السّلام

امام جواد ـ عليه السّلام ـ از دو جهت به مناظرات علمي کشانده مي شد.

نخست: از طرف شيعيان خود که با توجه به سن کم آن حضرت مي خواستند علم الهي را دريابند.

دوم: از طرف حکومت، به ويژه مأمون و معتصم، دو خليفه معاصر آن حضرت. خلفا مي کوشيدند با تشکيل مناظره، شيعيان را رو در روي برخي از دانشمندان بنام زمان قرار دهند تا شايد در پاسخ برخي از پرسشها درمانده شوند و شيعيان از اين رهگذر، در اعتقاد خود (وجود علم الهي نزد ائمه اهل بيت عليهم السلام) دچار مشکل شده و از پيروي آنها دست بردارند ولي در همه اين بحثها و مناظرات علمي، حضرت جواد ـ عليه السّلام ـ با پاسخهاي قاطع و روشنگر، اعتقاد و اطمينان کامل شيعيان به امامت آن حضرت را تثبيت کرد و ابرهاي تيره ابهام و شبهه را از فضاي فکر و ذهن آنان کنار زد و خورشيد حقيقت را آشکار ساخت.

از جمله مناظرات آن حضرت به مناظره با يحيي بن اکثم[۱] اشاره مي کنيم:

«با حضور عباسيان و مأمون، يحيي بن اکثم از حضرت جواد ـ عليه السّلام ـ پرسيد: مُحرِمي که حيواني را کشته، وظيفه اش چيست؟ امام در جواب از وي پرسيد: آيا فرد مُحرِم، صيد را در حرم کشته يا بيرون از آن؟ آيا مُحرِم جاهل به حکم بوده يا عالم به حکم؟ آيا عمداً آن را کشته يا به خطا؟ آيا مُحرِم آزاد بوده يا برده؟ آيا بالغ بوده يا نابالغ؟ هنگام رفتن به مکه آن را کشته يا در موقع بازگشت؟ صيد از پرندگان بوده يا غير از آن؟ صيد کوچک بوده يا بزرگ؟ مُحرِم اصرار بر عمل خود دارد يا از کرده خود پشيمان است؟ در شب صيد را کشته يا در روز؟ مُحرِم در حال عمره بوده يا حج؟»[۲]

با اين فروضي که امام جواد ـ عليه السّلام ـ براي مسأله طرح کرد، يحيي حيرت زده و درمانده شد تا جايي که همه حضار از رنگ باختن چهره اش شکست او را به وضوح دريافتند. آنگاه امام از يحيي بن اکثم پرسيد: مرا از مردي خبر بده که زني در اوايل صبح بر او حرام بود، روز که بالا آمد آن زن بر وي حلال شد و در هنگام ظهر دوباره بر او حرام گرديد و در موقع عصر حلال شد و در موقع عشاء حلال و در نيمه شب باز بر او حرام و در هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله اين زن چيست؟ و چگونه بر او حلال و حرام مي شود؟ - يحيي گفت: به خدا سوگند که من جواب اين مسأله را نمي دانم شما بفرماييد تا ياد بگيرم.

حضرت فرمود: اين زن کنيز شخص ديگري بوده که بر اين مرد حرام بود، روز که بالا آمد کنيز را از صاحبش خريداري کرد و حلال شد. ظهر او را آزاد کرد و بدين جهت بر او حرام شد. عصر با او ازدواج کرد و حلال شد. هنگام غروب او را ظهار[۳] کرد و در نتيجه بر او حرام شد و در وقت عشاء کفاره ظهار داد و دوباره بر وي حلال شد، نيمه شب او را طلاق داد و به اين علت حرام شد؛ صبح رجوع کرد و دوباره بر او حلال شد.

مأمون بار ديگر در مقابل دانش امام اظهار شگفتي کرد و گفت: کمي سن مانع از کمال عقل براي اين خاندان نمي شود».[۴]

rose dividerrose dividerrose divider

علم امام جواد ـ عليه السّلام ـ به قصد و نيت اشخاص

«محمد بن حمزه از محمد بن علي هاشمي نقل کرده که او گفت: صبح روز ازدواج امام جواد ـ عليه السّلام ـ با ام الفضل بر او وارد شدم و به علت دارويي که شب قبل خورده بودم عطش مرا فرا گرفته بود ولي از حضرت خجالت کشيدم آب طلب کنم، امام به صورتم نگاهي کرد و فرمود: خيلي تشنه اي درست است؟ گفتم: بله حضرت به غلامش فرمود آب بياور من با خودم فکر کردم الان برايم آب زهرآلود مي آورد، غلام آب را آورد حضرت لبخندي زد پس آب را از غلام گرفت و مقداري نوشيد سپس به من داد و من نوشيدم، مدت زيادي نزد حضرت ماندم، دوباره تشنه ام شد حضرت بار ديگر آب طلبيد و همان کاري را که دفعه اول انجام داده بود انجام داد. محمد بن حمزه گفت که محمد بن علي هاشمي به من گفت: به خدا سوگند ابو جعفر ـ عليه السّلام ـ آنچه را در دلها باشد مي داند همچنانکه شيعيان مي گويند».[۵]

rose dividerrose dividerrose dividerrose divider

۲.فضائل اخلاقي امام جواد ـ عليه السّلام ـ

از ميان القاب امام جواد عليه اسلام دو لقب «التقي و الجواد» مشهورترين القاب است که خود دليل بر اين است که آن حضرت در دوران نوجواني و دوران پذيرش مسئوليت امامت و جوان بودن در هنگام شهادت، به صفت پارسايي آراسته بوده و خدمت رساني و سخاوتمندي نسبت به مردم و اطرافيان کار هميشگي او بوده است.

کارنامه امام در سه سال حاضر نبودن پدر در مدينه و ارجاع امور ديني و اجتماعي و خانوادگي توسط امام هشتم به وي، گواه کارداني و جامعيت و فضيلت امام نهم مي باشد.

«امام هشتم به آن حضرت توصيه کرد ورود و خروج تو از درب بزرگ باشد، به همراه خود طلا و نقره داشته باش و کمتر از پنجاه دينار به عموهاي خود عطا نکن، انفاق کن و از فقر هراسناک مباش که قدرت الهي با تو است و امام جواد ـ عليه السّلام ـ طبق توصيه پدر بزرگوارش عمل مي کرد».[۶]

بهره‎گيري از فرصت براي رفع مشکلات مردم و گره گشايي ازکار آنان از مسلمات سيره امام جواد ـ عليه السّلام ـ است؛ چنان که «مردي از اهالي سجستان خراسان در سفر حج به محضر امام رسيد و از بدهي خود در ديوان والي شهر خود صحبت کرد و اعلام داشت که والي سرزمين ما، شما خاندان پيامبر را دوست دارد، با نامه اي از وي بخواهيد در خراج (ماليات) به من احسان نمايد حضرت کاغذي گرفت و مکتوب نمود «رساننده نامه مدعي است شما عقيده شايسته اي داريد، پس به وي احسان‎نما» با ورود به سجستان، والي به دليل اطلاع از نامه امام به استقبال وي آمد و پس از پرسش از مشکل او، ماليات را بخشيد و کمک مناسبي نيز به او کرد».[۷]

rose dividerrose dividerrose divider

نمونه هايي از معجزات و کرامات حضرت جواد ـ عليه السّلام ـ

۱. «هنگامي که امام جواد ـ عليه السّلام ـ با ام الفضل همسر خود از بغداد به مدينه مراجعت مي فرمود در کوفه به خانه مسيّب رسيد و آن هنگام غروب آفتاب بود پس حضرت داخل مسجد شد و در صحن مسجد درخت سدري بود که ميوه نمي داد، حضرت کوزه آبي طلبيد و در زير آن درخت وضو گرفت و نماز مغرب را به صورت جماعت به جا آورد... سپس وقتي که مردم کنار درخت آمدند و ديدند که ميوه بسيار خوبي دارد تعجب کردند و از سدر آن خوردند، ديدند که شيرين است و دانه ندارد، سپس مردم با آن حضرت وداع کردند و ايشان به مدينه تشريف بردند».[۸]

۲. از حسين مکاري نقل شده که گفت زمانيکه امام محمد تقي ــ عليه السّلام ــ در بغداد بود وارد بغداد شدم، ديدم که حضرت نزد خليفه در نهايت جلالت است با خودم گفتم که حضرت جواد ـ عليه السّلام ـ با اين مقام و مرتبه اي که اينجا دارد و از حيث جلال و طعام هاي لذيذي که در اختيار دارد، ديگر به مدينه بر نخواهد گشت، همين که اين خيال در خاطر من گذشت ديدم آن جناب سر به زير افکند، سپس سر بلند کرد در حالي که رنگ مبارکش زرد شده بود فرمود: اي حسين نان جو با نمک نيم کوب در حرم رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نزد من بهتر است از آن چه که در اينجا مشاهده مي کني».[۹]

۳. «از اسماعيل بن عباس هاشمي نقل شده که گفت: روز عيدي خدمت حضرت جواد ـ عليه السّلام ـ رفتم و از تنگي معاش خود نزد حضرت شکايت کردم، آن حضرت از محل نماز خود يک مشت خاک برداشت، خاک به برکت دست آن حضرت پاره طلايي گداخته شد پس آن را به من عطا کرد و من به بازار بردم که ۱۶ مثقال بود».[۱۰]

درباره فضائل و مناقب و کرامات امام جواد ـ عليه السّلام ــ کتابهاي زيادي نوشته شده است و به تعداد بيشتري اشاره گرديده که در اين نوشته مجال ذکر آنها نيست، براي اطلاع بيشتر به کتب تاريخي مراجعه شود.

Books

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:

۱ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي(ره) ج۲.

۲ـ سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي.

۳ـ الامام الجواد من المهد الي الحد، محمد کاظم قزويني.

flower divider

[۱] . يحيي يکي از دانشمندان نامدار زمان مأمون، خليفه عباسي، بود که شهرت علمي او در رشته هاي گوناگون علوم آن زمان زبانزد خاص و عام بود.

[۲] . شيخ مفيد، الارشاد، کنگره جهاني شيخ مفيد، چاپ اول، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۸۳.

[۳] . ظهار عبارت از اين است که مردي به زن خود بگويد: پشت تو براي من مانند پشت مادرم يا خواهرم يا دخترم است، در اين صورت بايد کفاره ظهار بدهد تا همسرش مجدداً بر او حلال گردد.

[۴] . فضل بن حسن طبرسي، إعلام الوري، قم، دارالکتب الاسلاميه، چاپ سوم، ص۳۵۳.

[۵] . شيخ مفيد، الارشاد، چاپ کنگره جهاني شيخ مفيد، چاپ اول، ۱۴۱۳ق، ج۲، ص۲۹۱.

[۶] . محمد بن يعقوب کليني، الکافي، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چاپ چهارم، ۱۳۶۵ش، ج۴، ص۴۳.

[۷] . همان، ج۵، ص۱۱۱.

[۸] . علي بن عيسي إربلي، کشف النعمه، تبريز، مکتبه بني هاشمي، ش۱۳۸۱، ج۲، ص۳۵۷.

[۹] . قطب الدين راوندي، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسه امام مهدي(عج)، چاپ اول، ۱۴۰۹ق، ج1، ص۳۸۳.

[۱۰] . همان.

ماییم که...

 

خورشيد

جاودانه مي درخشد

در مدار خويش

ماييم كه

پا ، جاي پاي خود مي نهيم

و غروب مي كنيم

در هر پسين...

 

حسین پناهی

پیامکی از دیار عشق

می خواست سپاه را بسازد برای جنگ با معاویه

بالای منبر با مردم از قیام وشهادت گفت ولی کسی شهادت نمی خواست

اینجا کوفه

 و

امام حسن(ع) تنهاست...

ماه دوم سال هم رو به پایان

و ما همچنان در اول وصف تو مانده اییم...

قرار بر این شد که هر ماه را به سیره و سخنان یک امام  بپردازم

و برای ارسال پیامک روز جمعه از حضرتش طلب استمداد نمایم...

ماه دوم ،  امام دوم...

سه پیامک حدیثی و یک پیامک داستانی در مورد امام حسن مجتبی(ع) حاصل کار بود، در اردیبهشت ماه...

آخرین پیامک سنا موضوعش اختصاص یافت به یکی از علل صلح امام(ع) با معاویه...

دلیلش پر واضح است...

یکی از مهم ترین صفحات تاریخ اسلام، دوران امامت و خلافت امام مجتبی(ع) است، به ویژه آن که در این دوره، شاهد کناره‌گیری ایشان از خلافت و سلطه امویان بر جهان اسلام هستیم، یکی از مهم‌ترین وقایع و رخدادهای عصر این امام همام، ماجرای صلحی است که به اشتباه به آن حضرت منسوب شده است، در حالی که این صلح بر آن حضرت تحمیل شد، یعنی شرایط به گونه‌ای پیش رفت که ایشان را مجبور به پذیرش صلح کردند.

در ادامه به همین مطلب پرداختیم

و این علت از چندین علت صلح

امام حسن مجتبی(ع)...

خانم حسیبی:

می خواست ظهور کند برای قیام علیه زشتیها

ندای هل من ناصر ینصرنی سر میدهد

ولی کسی جواب نمیدهد

اینجا زمین است

و امام زمان(عج) هنوز تنهاست...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

با خودم گفتم تاریخ چقدر تکراریست...

و دنياگرايي مردم چقدر تکرار می شود...

 لطفا به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

شب آرزوها

سخنرانی استاد طیب در مورد لیله الرغائب .

امشب همه با هم دعا می کنیم و فقط یک چیز را از او طلب می کنیم :

اللهم عجل لولیک الفرج

کلیک کنید

در گوشی با اعضای محترم شورای مرکزی

سلام بر همکاران منتظرم

هدیه ایی دارم

که

دوست دارم خوبِ خوب بهش فکر کنیم

ادامه نوشته

حجربن عدی (ره) که بودند

جناب حجربن عدی از صحابه پیامبر اسلام(ص) و از یاران با وفای امیرالمومنین حضرت علی (ع) است که به دست معاویه شهید شدند و شهادت ایشان موجی از اعتراض و نفرت را به حکومت امویان برانگیخت.

جناب حجربن عدی از قبیله کنده و اهل کوفه است. نوجوان بود که همراه برادرش هانی، به نمایندگی از قبیله‌شان، به خدمت پیامبر رسید و مسلمان شد. ایشان مسلمانی راستین، باوفا، شب‌زنده‌دار و روزه‌دار بودند.

حجر بن عدی در میان یاران حضرت على (ع) نمونه بود. او در مدت خلافت امیر مؤمنان (ع) در هر سه جنگ صفین، نهروان و جمل در رکاب آن حضرت شمشیر مى زد او پیش از شروع جنگ صفین، روزى پشتیبانى خود را از امیرمؤمنان (ع) چنین اعلام کرد "ما زاده جنگ و فرزندان شمشیریم مى‌دانیم جنگ را از کجا باید شروع کرد و چگونه از آن بهره بردارى نمود، ما با جنگ بزرگ شده و آن را آزموده زود شناخیتم، ما داراى یاران نیک، خویشاوندان و عشیره فراوان، رأى آزموده و نیروى پسندیده اى هستیم. اینک اختیار ما در دست توست، اگر به شرق یا غرب جهان بروى، در رکاب تو هستیم و هر چه دستور بدهى اطاعت مى کنیم. امیر مؤمنان (ع) از این وفادارى خوشحال شد و درباره او دعا کرد. یکى از افتخارات وى مقابله با ضحاک یکى از فرماندهان نامدار شام بود که در این نبرد پیروز شد.

حجر در جنگ صفین از طرف امیرالمؤمنین علی (ع) فرمانده قبیله کنده بود و در جنگ نهروان فرماندهی میسره‌ی لشگر امام را بر عهده داشت.

پس از شهادت امام علی (ع) پس از آنکه امام حسن علیه السلام به ناچار صلح را پذیرفت، این یار وفادار و با بصیرت، درحالی‌ که از سادگی سپاهیان امام، خون در چشمانش می‌جوشید، با احترام مقابل حضرت نشست. غرق فکر بود و می‌خواست امام حسن (ع) به او و چند نفر از یارانش اعتماد کند و دوباره با معاویه بجنگد. امام هم در فکر بود.

به حضرت عرض کرد: «یا بن رسول‌الله؛ آرزو می‌کردم که پیش از دیدن چنین روزی بمیرم. ما را از زمره اهل عدل بیرون آوردی و در فرقه ارباب جور داخل کردی. حقی را که داشتیم، پشت سر گذاشتیم و در باطلی در آمدیم که از آن می‌گریختیم و پستی را از خودمان به خود بخشیدیم و فرومایگی را پذیرفتیم که سزاوار آن نبودیم.

سخنش بر حضرت سنگین آمد. امام آن اوضاع پیچیده و علت صلح با معاویه را برایش تشریح کرد، ولی حجر قانع نشد. نزد امام حسین (ع) رفت تا شاید ایشان فرمان جنگ بدهد.

امام حسین علیه السلام هم سخن برادر را تأیید کرد و حجر را به پیروی از امام عصر خود خواند. حجر بن عدی پذیرفت و مصلحت امامانش را بر خواسته‌ خود مقدم داشت. منتظر روزی بود که امیرالمؤمنین به او وعده داده بود؛ روز شهادتش. تا آن روز، با اراده‌ای محکم، در دوستی علی‌ علیه السلام و پیروی از او باقی ماند.

جریان شهادت جناب حجر بن عدی

بعد از جریان صلح تحمیلى بر امام حسن (ع) حاکمان شهرها به دستور معاویه شروع به شکنجه و آزار شیعیان حضرت على (ع) کردند. یکى از این حاکمان مغیره بود که چون از محبوبیت عمومى و شایستگى و فضیلت حجر آگاه بود ناگزیر به آن اعتراف مى کرد و مى گفت نمى خواهم بهترین مردان شهر را بکشم تا آنان را در پیشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهکار! او اضافه کرد با قتل حجر و یاران او معاویه در دنیا به عزت و آقائى مى رسد ولى مغیره روز قیامت ذلیل و معذب مى گردد.

پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسین علیه السلام دست‌نشاندگان معاویه به دستور او سختگیری بیشتری نسبت به شیعیان، به‌خصوص شیعیان کوفه می‌کردند و بعضی از چهره های سرشناس شیعه را به بهانه های پوچ و بی اساس به قتل می‌رساندند. یکی از آنان حجربن عدی کندی بود.

هنگامى که نوبت قتل حجر وفادار و بزرگوار رسید از دژخیم خود اجازه خواست دو رکعت نماز بخواند، او موافقت کرد، حجر به نماز ایستاد و نماز را طول داد پرسیدند آیا از ترس مرگ نماز را طول دادى گفت: "به خدا سوگند در عمرم هر وقت وضو گرفته ام، دو رکعت نماز خوانده ام و هرگز نمازى به این کوتاهى نخوانده ام و براى اینکه خیال نکنید من از مرگ مى ترسم به این کوتاهى خواندم و بعد گفت پس از مرگ من، زنجیر از دست و پایم باز نکنید و خون پیکرم را نشوئید زیرا مى خواهم روز رستاخیز با همین وضع با معاویه روبرو شوم"...

بر اساس گزارش‌ها، گروهک‌های تروریستی روز دوازدهم اردیبهشت ماه، ابتدا ضریح جناب حجر بن عدی را تخریب و پس از آن اقدام به نبش قبر ایشان کردند.

یک رسانه لبنانی اعلام کرد: جسد مطهر جناب حجر بن عدی هنوز سالم بوده و تروریست‌ها جسد ایشان را به مکانی نامعلوم منتقل کرده‌اند.

 

 

هدیه ناقابل

 

خاطره شنبه ۷/۲/۹۲

شنبه صبح استارت کارها در نهاد خورده شد و با پیگیری دوستان تا حدود ساعت۲ کارها انجام شده بود .

دیگه هم کارت هامون آماده بودن هم میزمون که خیلی خوب تزیین شده بود .یه توضیح مختصر هم براشون دادیم و روی یک مقوا نوشتیم :

* صلواتیهاش بیان جلو * و اون رو بالای میزمون نصب کردیم .

 حالا دیگه نوبت دوستانمون بود تا یکی یکی بیان جلو و بپرسن ببخشید این کارت ها چیه ؟

خیلی از دانشجوها اومدن و پرسیدن و ما بهشون گفتیم :

چهلمین روز بهار یعنی دوشنبه نهم اردیبهشت در نمازخانه دانشگاه منتظرتون هستیم تا چهلمین دعای عهد بهار رو با هم بخونیم .

چهلمین روز بهار ... چه جالب ... عهد با کی ؟

و ما می گفتیم :

تجدید عهد با موعود عدل و مهربانی ...

گاهی تو چهره ی بعضی هاشون غمی دیده میشد به خاطر اینکه  نمیتونن اونروز رو با ما باشن اما عیبی نداشت اونها میتونستن تا آخرین لحظه از چهلمین روز بهار با هدیه صلوات هاشون برای فرج امام زمان یاریمون بدن .

با همکاری دانشجوها تونستیم ۵۳ هزار شاخه گل صلوات رو به آقامون تقدیم کنیم .به امید اینکه زودتر چشممان به جمالشان روشن شود.

از همه دوستانی که در این طرح شرکت کردند ممنون .

اللهم عجل لولیک الفرج

یک آسمان پروانه

 

گاهی آدم دلش می‌خواهد همه نقش‌هایش را بگذارد زمین و برود؛ اگر کارمند است، اگر همسر است، اگر دانشجوست، اگر...

دیروز، خستگی یک هفته را بردم پیشش، کوله‌بار نقش‌هایی که این یک هفته از تمام‌شان حالم بد می‌شد را گذاشتم زمین. نشستم، چای آورد و بعد خودش کمی آن طرف‌تر گردو می‌شکست برای صبحانه فردا و فرداها و ساکت بودیم.

صدای ضربه‌های خفیفی که می‌زد روی گردوها، برایم آهنگ خوبی بود، آهنگ خوبی که مثل سطلی از طناب آویخته می‌رفت تا اعماق قلبم، و اشک می‌کشید بالا.

نمی‌گذاشتم اشک‌هایم بیاید، ولی حریف دماغم نبودم که به فین و فین نیفتد، پرسید سرما خوردی؟ دستپاچه گفتم: انگار.

دلم می‌خواست بگویم: خسته‌ام، ولی اگر می‌پرسید از چی؟ جواب نداشتم

یک تکه شکسته گردو افتاد کنارم، برداشتم، از پوست جداش کردم و خوردم، مزه داد.

دوباره سکوت شد بین‌مان و صدای ضربه‌هایش روی گردو، همیشه همین است؛ کم حرف می‌زند.

دوباره سکوت شد و من حس آدم‌های خیلی عاشق را داشتم که پیش معشوق‌شان سر به زیر می‌افکنند و یک عالمه حرف‌اند و شرم ِ گفتن... به پریشانی موج می‌ماندم و او به آرامی ساحل بود

ساعتی گذشت، وقت رفتن بود... یکی دو مشت گردوی مغز شده داد دستم.

نقش‌هایم را دوباره برداشتم و گذاشتم روی دوشم، کمی سبک‌تر شده بودند و مهربان‌تر، تمام راه به این فکر می‌کردم اگر یک روز او نباشد من کجا بروم.

اویی که وقتی هست همه چیز طور بهتری می‌رود.

صدای شیر آبی که او بازش کرده باشد، یک جوری آرامش‌بخش است.

تق و توق ظرفی که با دست‌های او از آشپزخانه می‌آید به آدم اطمینان می‌دهد که زندگی جاری است.

صدای هولناک ماشین لباس‌شویی فقط وقتی دکمه‌اش با دست او روشن شده باشد عشق است.

چای‌ای که او دم کرده باشد یعنی که ما چه خوشبختیم.

خانه که هستم هی ظرف‌ها را می‌زنم به هم تا تق و توق‌شان را بشنوم، هی شیر آب را باز می‌کنم و به صدایش گوش می‌دهم؛ چای دم می‌کنم و سعی می‌کنم ببینم آن اطمینان و آرامش و آن «زندگی در جریان است» را دارد یا نه و می‌بینم که ندارد؛ از این منِ خامی که من هستم تا او راه زیادی است..

اویی که بوسه بر دست‌هایش معنوی‌ترین ذکر دنیاست...

میلاد پر نور حضرت زهرا(س)

و

روز مادر

مبارک باد.

 

به ادامه مطلب حتما سری بزنید

ادامه نوشته

پیامکی از دیار عشق

 

ماه دوم بهار

بهانه ی خوبی است برای گفتن از

سخنان گهر بار

ماه دوم امامت...

پرسیدند:بی نیازی چیست؟

و

امام حسن(ع) فرمودند:

رضامندی به قسمت هر چند اندک باشد...

تحف العقول ۴۸۵

 

شکلک های محدثه

 

ادامه نوشته

طرح سراسری اربعین خودسازی

دبیرخانه کانون های مهدویت دانشگاه های کشور طرح سراسری«اربعین خودسازی» را برگزار می کند. هدف از طرح اربعین خودسازی، پرورش یک یا دو خصلت پسندیده در هر دوره چهل روزه می باشد و این طرح برای تمامی علاقه مندان مسیر قرب الی الله می باشد.

ثبت نام در این طرح از طریق سامانه پیامکی و رایانامه زیر میسر می باشد که برای این امر شخص داوطلب بایستی نام و نام خانوادگی، آدرس رایانامه و شماره تلفن همراه (جهت اطلاع رسانی محتوای هر دوره)، سن، شهر محل زندگی و دانشگاه محل تحصیل (درصورت دانشجو بودن) خود را به شماره یا رایانامه زیر ارسال کند.

 

شماره پیامکی: 30002558000313

آدرس رایانامه: Info@Dabirkhane12.com این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

زمان آغاز اولین دوره طرح 25 فروردین 1392 می باشد.

 لازم به ذکر است زمان آغاز دوره به منزله پایان ثبت نام نمی باشد و علاقمندان می توانند در هر زمانی با ثبت نام به جمع چله نشینان بپیوندند.

 محتوای اولین دوره پرورش دو امر پسندیده ی مداومت بر دعای عهد با حضرت صاحب الزمان روحی و ارواحنا له الفداه و مراقبت بر دائم الوضو بودن می باشد.

 افراد علاقمند در هر زمانی می توانند با ارسال مشخصات خود همراه با دیگران به تقویت نفس خویش بپردازند و با پایان هردوره طرح مراقبت خود را ادامه دهند تا چهل روز را به پایان رسانده و همچنین همگام با دیگران دوره بعدی را آغاز نمایند.

 از مزیت های این طرح تبدیل این خصلت ها به عادت در پایان هر اربعین می باشد و امید است هریک از این فضیلت ها در پایان هر اربعین ترک نگردند و به شکل عادت در آمده و ادامه یابند.

 در توضیحات بیشتر طرح آمده است: «با توجه به این که یکی از موارد اولین دوره ی اربعین خودسازی قرائت دعای عهد می باشد.زمان خواندن این دعا تا 9 صبح هر روز می باشد و خواهشمندیم مداومت بر این کار فراموش نگردد، همچنین اگر موافق به خواندن دعا در قبل از زمان تعیین شده نبودید حتما تا انتهای روز دعا را قرائت نمایید.

در صورت فراموش کردن خواندن دعای عهد نا امید نشویم و به فضل و منّ الهی از صبح روز آینده بر این امر همت گماریم.»

 در هر دوره اربعین خودسازی طرح ثابت روزانه 14 صلوات نثار سلامتی حضرت ولی عصر (عج) وجود دارد.

 

ادامه نوشته

روز نجوم

توجه                                                          

سیزدهمین روز جهانی نجوم

 

روز نجوم در رصدخانه زعفرانیه

 

 

از کلیه علاقه مندان به ستاره شناسی دعوت به عمل می آید

 

             

 با  برگزاری  ۱۲ غرفه با عناوین:

کیهان شناسی .منظومه شمسی .کودک .شناسنامه نجومی .صورت فلکی . تاریخ نجوم و ...

با حضور منجمان برتر کشور

در این روز شما میتوانید سوالات خود در مورد ستارگان ، کهکشان ها ، سیارات و ...را از غرفه داران مربوطه پرسیده و  اطلاعات خود در زمینه ستاره شناسی  را افزایش دهید.

همچنین در این روز میتوانید :

با سیارات، کهکشان ها،صور فلکی، دانشمندان نجوم و نظریات مطرح در نجوم  آشنا شوید .

در انتهای مراسم نیز امکانات رصد سیارات و ماه وجود دارد .

تصویری از روز نجوم سال  گذشته :

 

مکان : خیابان ولیعصر .نرسیده به میدان تجریش .خیابان سرلشگر فلاحی ( زعفرانیه ) ، رصدخانه زعفرانیه

زمان: ۲۱ - ۱۴

در صورت شرکت در برنامه به غرفه شناسنامه نجومی مراجعه فرمایید.

منتظر حضور گرم شما هستیم .

 

 

فاطمه مادری مبارز...

جریانی كه در بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله ابتدا در سقیفه و سپس در مدینه طی مدت اندكی شكل گرفت و در مرحله بعد، میان همه مسلمین خود را تثبیت كرد حاكمیت را از جریان ولایت و امامت جدا كرده و افكار عمومی را تحت الشعاع خود قرار داد. در این میان فاطمه زهرا سلام الله علیها جریان ولایت مداری را آغاز كرد كه به توصیف ابعاد گوناگون آن می پردازیم.

بصیرت و ولایت مداری

حركتی كه از سقیفه آغاز شد، تحت شعار «حاكم باید از سوی مردم باشد» شكلی مردمی به خود گرفت و حمایت افكار عمومی را جلب كرد و حادثه خانه اهل بیت علیهم السلام در جلوی چشم مردمی بوقوع پیوست كه همه از احترام پیامبر صلی الله علیه وآله به این خانواده آگاه بودند. مردم مدینه در ۸۰ غزوه دوشادوش پیامبر اسلام جنگیدند و شهید دادند و همه شاهد غدیر و تاكیدات پیامبر صلی الله علیه وآله بر حضرت علی علیه السلام در خلافت مسلمین بودند اما با یك جریان تبلیغاتی در مقابل كار انجام شده واقع شده و دست به بیعت با دیگری دادند. حال راهكار مبارزاتی حضرت زهرا سلام الله علیها مقابله با این تبلیغات در بصیرت دادن به مسلمانان از گذشته و یادآوری آنچه كه گذشت می باشد.

اشکهایی روشنگر

حضرت زهرا سلام الله علیها با صدای بلند گریه می كرد، اشك می ریخت، در جلوی دروازه شهر می نشست و گریه می‌كرد. در حقیقت حضرت زهرا سلام الله علیها با اینكار برای مردم ایجاد انگیزه و سوال می كرد كه چرا دختر پیامبر صلی الله علیه وآله مدام در حال گریه و اشك ریختن است؟ این ایجاد سوال خود موجب بیداری و یادآوری آن چیزی است كه تحت تبلیغات سیاسی مغفول واقع شد.

وقتی بزرگان مدینه خدمت امیرالمومنین علیه السّلام رسیدند، وَ اجْتَمَعَ شُیُوخُ أَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ أَقْبَلُوا إِلَی أَمِیرِالْمُۆْمِنِینَ فَقَالُوا لَهُ یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ فَاطِمَةَ تَبْكِی اللَّیْلَ وَ النَّهَار...

و گفتند: یا ابا الحسن! فاطمه شب و روز گریه میكند، هیچ كدام از ما شب در رختخواب بخواب نمیرویم، روزها بعلت مشغله و طلب وسائل زندگی قرار و آرام نداریم، ما از تو تقاضا میكنیم كه فاطمه شب یا روز گریه كند.

حضرت امیر علیه السّلام فرمود: مانعی ندارد. وقتی امام علی علیه السّلام متوجه فاطمه اطهر علیهاالسّلام شد دید آن بانوی معظمه از گریه ساكت نمی شود، و تسلیت گفتن برای او ثمری ندارد، هنگامی كه چشم آن بانو به حضرت امیر علیه السّلام افتاد لحظه‏ای ساكت شد. امام علی علیه السّلام به وی فرمود: ای دختر پیغمبر خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم بزرگان مدینه از من خواسته‏اند كه از تو بخواهم:

یا شب برای پدر بزرگوارت گریه كنی یا روز.

فاطمه اطهر علیهاالسّلام گفت: یا ابا الحسن! من چندان مكثی در میان این مردم نخواهم كرد، بزودی من از میان این مردم میروم، یا علی بخدا قسم من شب و روز از گریه آرام نخواهم شد تا اینكه به پدرم ملحق شوم. حضرت امیر علیهاالسّلام فرمود: باشد، هر منظوری كه داری انجام بده.

امام علی علیه السّلام بعد از این جریان اطاقی خارج از شهر مدینه برای حضرت زهرای اطهر علیهاالسّلام ساخت كه آن را بیت الاحزان میگفتند. موقعی كه صبح می شد فاطمه اطهر علیهاالسّلام حضرت حسن و حسین علیهما السّلام را برمیداشت و متوجه بقیع و خارج از مدینه میشد [در آنزمان قبرستان بقیع خارج از مدینه بود] و همچنان تا شب مشغول گریه بود. موقعی كه شب فرا میرسید حضرت امیر علیه السّلام می‏آمد و فاطمه اطهر علیهاالسّلام را بمنزل خویش باز میگردانید.

(بحارالانوار ج۴۳ص۱۷۷؛ در امالی صدوق ص۱۴۱ اینگونه آمده: اما فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله) بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) گریست تا مردم مدینه به وی در آزار شدند و گفتند از فزونی گریه‏ات ما را آزار دادی و سر مقابر شهدا می‏رفت و تا میخواست میگریست‏.)

در این روایت می بینیم كه خود امیرالمومنین علیه السّلام در جهت دهی مبارزاتی حضرت زهرا سلام الله علیها همكاری كرده و اطاقكی در دروازه شهر برای ایشان ساختند. یك زن همراه دو بچه خود هر روز صبح آنجا رفته و این زن شروع به گریه می كند.

دروازه هر شهری محل عبور و مرور تجار و بازرگانان، عابران و رهگذران، مسافران و افراد مختلف است كه برای هر كدام سوال پیش می آید چرا این زن در دروازه شهر گریه می كند؟ او كیست؟ این دو كودك كیستند؟ از حضرت سوال می كردند و حضرت به خطبه می پرداخت و وقایع را بازگو می كرد.

سخنرانی های بلند آوازه

حضرت با آینده نگری در جامعه اسلامی در خطابه های خود به تذكار مسلمانان می پردازد و علت دچار شدن بشریت با مشكلات فراوان را بیراهه روی امروز معرفی می كند.

در كتاب احتجاج از سوید بن غفله روایت شده است:

چون فاطمه علیها السّلام بیمار شد به هنگام شدّت یافتن بیماریش گروهی از زنان مهاجر و انصار به عیادتش جمع شدند و بر آن حضرت سلام كرده، گفتند: ای دختر رسول خدا وضع بیماریت چگونه است و با آن چه می‏كنی؟ آن حضرت ستایش خداوند سبحان كرده بر پدرش درود فرستاد، و در قسمتی از سخنانش فرمود: «اَمَا لَعَمْرِی لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَیْثَمَا تُنْتَجُ ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْ‏ءَ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً وَ ذُعَافاً مُبِیداً هُنَالِك...»

( الاحتجاج، ج۱ص۱۰۹ ؛بحارالانوار ج۴۳ ص۱۶۰)

امّا به جان خود سوگند كه نطفه این(فتنه) بسته شده است. و شتر این فتنه آبستن شده، به همین زودی خواهد زایید انتظار كشید تا این فساد در پیكر اجتماع اسلامی منتشر شود. از پستان شتر پس از این خون و زهری كه زود هلاك‏كننده است، بدوشید...

در اینجاست كه پویندگان راه باطل زیان بینند و مسلمانانی كه در پی خواهند آمد، در می‏یابند كه احوال مسلمانان صدر اسلام چگونه بوده است. قلبتان با فتنه‏ها آرام خواهد گرفت. بشارتتان باد به شمشیرهای كشیده و برّان، و حمله جائر و متجاسر ستمكار، و درهم شدن امور همگان و خود رأیی ستمگران! غنایم و حقوق شما را اندك خواهند داد. و جمع شما را با شمشیرهایشان دور خواهند كرد. و شما جز میوه حسرت برداشت نخواهید نمود. كارتان به كجا خواهد انجامید؟...

مخفی بودن قبر بانو

حضرت برای اینكه این مبارزه تا رسیدن حق به جایگاهش ادامه پیدا كند در وصیت خود از امیرالمومنین علیه السّلام درخواست مخفی بودن قبر خود را كرد.

امیرالمومنین علیه السّلام ، اسماء را دید كه بالای سر زهرا علیهاالسّلام نشسته گریه می‏كند و می‏گوید: یتیمان حضرت محمّد چه كنند، بعد از فوت جدّ شما دل ما به فاطمه خوش بود...

بعد از فاطمه به چه كسی دل خوش كنیم...

آنگاه حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام صورت مبارك فاطمه زهرا علیهاالسّلام را باز كرد رقعه‏ای نزد سر آن بانوی معظّمه یافت كه در آن نوشته بود:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

این وصیّتی است كه فاطمه دختر پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم كرده است:

فاطمه شهادت می‏دهد كه خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد، حضرت محمّد بنده و پیامبر خدا می‏باشد. بهشت بر حق و دوزخ بر حق است، قیامت خواهد آمد و شكّی در آن نخواهد بود، خداوند كلیه افرادی را كه در قبرها مدفونند بر خواهد انگیخت.

یا علی! من فاطمه دختر حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم می‏باشم. خدا مرا در دنیا و آخرت برای تو تزویج نمود.

یا علی! تو از دیگران برای (غسل و كفن) من مقدّم هستی، مرا حنوط كن غسل بده، شبانه مرا دفن كن، شبانه بر بدنم نماز بگزار، شبانه به خاكم بسپار، احدی را از فوت من آگاه منمای، من تو را به خداوند می‏سپارم، و فرزندانم بدرود تا روز قیامت...

(بحارالانوار ج۴۳ ص۲۱۴)

آن حضرت جان خویش را در راه دفاع از ولایت حقه امیر مومنان علی (علیه السلام) فدا کرد و بدین سان بزرگترین درس بصیرت و ولایت مداری را برای همه ما اعم از زن و مرد در طول تاریخ به یادگار گذاشت...

این روزها ما برای مهدی زهرا چه کرده ایم؟...

شهید گمنام سلام(پیراهن خاکی 46)

 

انتظارت به پایان رسید

یا شاید  هم انتظار خودم...

برای دیدن روی ماهت

خوش آمدی...

این جا تهران است

شهری غریب...

rose divider

 

به اطلاع می رساند

مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی

از مسجد بلال سازمان صدا و سیما تا تقاطع اتوبان نیایش- ولی عصر(عج)

برگزار می گردد.

زمان: یکشنبه ۲۵ فروردین ماه همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا(س) ساعت ۱۰ صبح

 

 

 

پای درس استاد

در مورد توجه به امام زمان(عج) داریم: همانا او بنده ی مخلَص توست که تو (پروردگار) برای خودت خالص کرده ای. مخلِص اسم فاعل است و خالص کننده عمل است ولی مخلَص یعنی خالص شده یعنی کسی که تربیت شده ی خداست و محبوب خدا شده است و خدا او را خالص کرده است و برای خودش برگزیده است .شیطان در این بنده هیچ بهره ی معین و راه نفوذی نخواهد داشت. و این انسان از دستبرد شیاطین محفوظ است. برای اینکه ما هم از دستبرد شیاطین محفوظ باشیم باید به آن ساحت برسیم.   
اگر ما بخواهیم در مسیر رحمانی حرکت بکنیم، باید ارتباط وجود و زندگی مان را با امام زمان(ع) برقرار کنیم. در این مسیر بدون رهبر، آخرش گمراهی است .ما باید نسبت به بندگی مان مراقبت های جدی داشته باشیم و دقت های مان را بالا ببریم. ما چه چیزی را پرستش می کنیم ؟ خدا یا خود یا شیطان ؟ به کدامین سو می رویم ؟

درمقام فضل ،خداوند وجودی را که خودش خالص کرده است بعنوان رهبر راه می گذارد و می فرماید که ارتباط قلبتان را با او برقرار کنید و دستتان را به او بدهید. بواسطه ی خالص بودن او ،خداوند ناخالصی های اعمال شما را می بخشد. داریم :مقداری از نماز قبول می شود که در آن حضور قلب باشد. اگر ما با این ملاک حساب کنیم چند درصد نمازهای ما قبول شده است؟ این جواب ناامیدکننده است ولی خدا جبران کننده ای گذاشته است و می فرماید که به تربت حسین سجده کنید به برکت این تربت، خداوند نواقص نماز را می بخشد.فضیلت این است که تمام تلاش خودمان را برای خالص کردن عمل بکنیم اما امیدمان به عمل خودمان نباشد بلکه به فضل خداوند و بزرگ ترین فضل خداوند یعنی امام زمان(عج) باشد. ما بگوییم : خدایا نماز ما را به واسطه ی نماز امام عصر بپذیر. صفرها وقتی معنا پیدا می کنند که عدد کنار آنها باشد. وجود امام زمان(عج) همان عددی است که کنار صفرها قرار می گیرد و به صفرها معنا می دهد. معنای وجود ما به امام زمان(عج) است .فرق کسی که ولایت امام عصر را پذیرفته باشد با کسی که سرخود عمل می کند و ارتباطی ندارد، این است که خداوند بخاطر این ارتباط به عمل او قدر و ارزش می دهد.

چون او خالص ترین بنده ی خداست بهترین راهی که می توانیم دست او را در وجودمان  باز کنیم، اخلاص است .یکی از تشرف یافتگان می گفت که من درحج فقط می خواستم که تشرف به امام زمان(ع) پیدا کنم و شب تا صبح کنار خانه ی خدا بودم. توسل من این بود که اگر تشرف پیدا نمی کنم حداقل بفهمم که راه رسیدن و ارتباط به آن حضرت چیست؟ داشتم از کنار کعبه برمی گشتم چند لحظه ای خودم را در محضر امام دیدم. سوالم این بود که راه ارتباط با ولی الله الاعظم چیست ؟ حضرت سه قدم با من همراه شدند، در قدم اول فرمودند: اخلاص در عمل و در قدم دوم و سوم هم همین جمله را فرمودند. این راه نزدیک شدن به محضر ولی الله الاعظم است.

از معاذبن جبل که یکی از اصحاب پیامبر بود سوال کردند که از حدیثی که از پیامبر شنیده ای ما را خبر بده . معاذ روی زمین نشست و گریه کرد. پدرو مادرم به فدایش ،یک روز داشتم کنار او حرکت می کردم که این حدیث را برای من فرمودند: ای معاذ، می خواهم حدیثی برای امت بگویم که اگر امت به آن حدیث عمل کرد روی رستگاری را در دنیا و آخرت می بیند ولی اگر تنها آنرا بشنود و عمل نکند، حسرتش برای امت من می ماند. پیامبر فرمود :"قبل از اینکه خدا هفت آسمان را خلق کند هفت فرشته ویژه را خلق کرد که به آنها نگهبان می گویند یا مسئول گمرک هر آسمان. وقتی آسمان ها را خلق کرد، هر کدام از فرشته ها را در ورودی و خروجی آسمان ها گذاشت. از طرفی ملائکی را خلق کرد که آنها حافظان اعمال هستند و اعمال انسانها را حفظ می کنند. این ملائک ، یکی از اعمال پاک را انتخاب می کنند که به محضر خدا بالا ببرند. وقتی می خواهند این عمل را به آسمان اول ببرند نگهبان آسمان به حقیقت این عمل نگاه می کند و می گوید که این عمل را برگردانید و به صورت صاحبش بزنید. ملائک تعجب می کنند. خطاب می آید: من ملک غیبت هستم خداوند دستور داده است که  هرکس که در زندگی اش غیبت می کند ،نگذارم عمل او از آسمان اول بالاتر برود، هرچند عملش پاک است ولی بالا نمی رود.پیامبر در ادامه فرمود: عملی را از آسمان اول به دوم می رسانند ،خطاب می آید که آنرا به صاحبش برگردانید زیرا در این عمل یک قصد دنیایی وجود داشته است و نیت فقط خدایی نبوده است. مراتب اخلاص خیلی سخت است. اعمال مخلِصین از هفت آسمان می گذرد. عملی به آسمان سوم می رسد و خطاب می آید که عمل را برگردانید و به صورت صاحبش بزنید. این فرد عملی را انجام داد ولی باعث کبر و غرورش شد. این عمل بوی خودیت می دهد و برگشت می خورد. عملی را به آسمان  چهارم می رسانند و بازخطاب می آید که آنرا برگردانید زیرا در این عمل عُجب وجود دارد. غرور یعنی فخر فروشی کردن به بندگان خدا ولی عُجب یعنی اینکه انسان در نهان خودش عملش را بزرگ ببیند.  وقتی عملی به آسمان پنجم می رود خطاب می آید که آنرا برگردانید و به گردن او آویزان کنید. عملی که در آن حسد باشد بالا نمی روید یعنی کسی که می دید عملی از عمل او بالاتر است حسد می ورزید .حسد یک بیماری نهانی صعب العلاجی است که معمولا ما متوجه این بیماری هم نمی شویم. حسد ریشه ی ایمان را می سوزاند.وقتی عملی به آسمان ششم می رسد خطاب می رسد که این عمل را برگردانید و آن را به کمر و صورت صاحبش بزنید طوری که چشمانش کور بشود. زیرا این فرد رحم و مروت نداشته است. زیرا وقتی می دید که خداوند به بنده ای سختی رسانده است یا مرتکب گناهی شده است بجای دستگیری ،او را شماتت می کرد. رحم و مروت رحمانی در وجود او نبود. وقتی عملی به آسمان هفتم می رسد این عمل عالی است و نتیجه ی فقه و اجتهاد و ورع است. ملک می گوید که من ملک حجاب هستم و بین عمل و خدا حجاب می اندازم. عملی که برای خدا نبوده است. یعنی باز هم عمل ناخالص بوده است. این عمل هم برگشت می خورد. در انتهای حدیث داریم که یک عمل از هفت آسمان عبور می کند یعنی در این عمل هیچ رذیله ای نبوده است و ظاهر عمل هم خالص بوده است. چهار هزار ملک و هفت ملک آسمان، عمل را به بارگاه پروردگار می رسانند. همه شهادت می دهند که این عمل خالص است و هفت آسمان را رد کرده است .خدا می فرماید این عمل را برگردانید زیرا شما حافظ وجود نهان و درونی او نبودید، من نگهبان چیزی هستم که در نهان او می گذرد، عمل را انجام داد ولی من را با این عمل اراده نکرد یعنی عملش خالص بود ولی وجودش برای عمل خالص نبود. پس حافظان عمل هم فقط ظاهر عمل را می دانند و نهان وجود انسان را نمی دانند. در این هنگام معاذ گریه کرد. انسان مخلص عبد و بنده ای است که نفس به نفسش مهر قبولی خورده است. امام زمان(ع) بنده ی مخلص الهی است که نه تنها تمام اعمالش خالص شده است بلکه تمام وجودش خدایی شده است و اوست که مهر قبولی می گیرد.

با شنیدن این حدیث از پیامبر، نباید ترس از ناامیدی خدا برای ما بوجود بیاید زیرا این آسیب است ولی اگر این حدیث ترس از خود و عمل خود بوجود بیاورد این یک انگیزه و عمل انسانی است. انسان باید خودش را با فضل الهی ببیند. عمل ما در این راه باید به رهبر معصوم متصل بشود و ما دست مان را به چنین رهبر مخلَصی بدهیم. چون پرتگاه ها بی نهایت است، خدا رهبر راه قرار داده است زیرا احتمال لغزش انسان زیاد است .خدا به برکت اینکه دستت را به امام معصوم رسانده ای عبادت ناخالص خودش را با فضل خودش بررسی می کند. اگر ما این ارتباط را با امام معصوم برقرار نکنیم هیچ جایگاهی در بارگاه قدسی نداریم و هم عمل و هم وجودمان مُهر مردودی می خوریم. داریم که بواسطه محبت و اطاعت شما، اعمال مهر قبولی می خورد. 

امضا:حجت الاسلام حیدری

نمیدانم چه میخواهم بگویم؛زبانم در دهان باز بسته است

وقتی دلت میگیرد و دوست داری بنویسی،وقتی دوست داری بنویسی و واژه ها یاریت نمیکنند،متوسل میشوی به نوشته های آنها که شاید گوشه ای از حرفهایت را به زبانی دیگر روی کاغذ آورده اند...

و امروز دوست داشتم از پنجره کودکانی نظاره کنم که شاید از نعمت پدر محروم هستند اما وقتی پای نوشته هایشان می نشینی حسرت می خوری به سادگی گفتگویشان با پدر حقیقی شان...به صداقتشان....به پاکی وجودشان....به دور بودن از دورویی ها....به یک رنگیشان....و به قلبهای کوچک اما بزرگشان....

تصاویر زیر قسمتهاییست از یک کتاب آرایی زیبا از کتاب "واژه های رنگ پریده"

و با زبان کودکانه ات چه زیبا باور کردی که اگر امام نباشد زمین و اهلش نابود میشوند.

"این السبب المتصل بین الارض و السماء"

 

 و چه اشتباه صحیحی!!!جمع کران........

**************************

اگر حال و هوای این روزهای وبلاگ سنا را مورد پسندتان نیست از تمامی شما عزیزان عذرخواهی میکنم....بیانیست از حال و هوای بد این روزهایم....

به زودی زود حال و هوای وبلاگ و وب سایت سنا بهتر میشود...منتظر بمانید....چیزی نمانده....

بعد نوشت:روی هر قالبی دست گذاشتیم در مدت کوتاهی به مشکل ساختاری برخورد کرد.به همین دلیل فعلا از همین قالب قبلی استفاده کردیم.

گمگشته...

گرفته مه همه ی جاده را ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟ـ مشخص نیست

چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک رد پا مشخص نیست

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست

چه حس خوب غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا؟ مشخص نیست

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست

... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست

تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست


***حسن بیاتانی***

نگهبان خیمه ها

می‌خواستند بیرونش کنند. هیچ کدام از اهل هیئت راضی نبودند که یک لات و شرور معروف، هیئت آنها را بدنام کند. هر شب که به مجلس عزاداری می‌رفت، نگاه‌های نه چندان مهربان عزاداران را حس می‌کرد. رئیس هیئت بیشتر از این ناراحت بود که چه کار حرامی‌کرده است که یک شراب خوار معروف، مراسم عزاداری‌اش را نجس می‌کند.
بالأخره صدایشان درآمد. یک شب که رسول ترک دوباره به هیئت رفت، حس کرد جَو متفاوت است. عدّه‌ای جمع شده بودند و راجع به موضوعی حرف می‌زدند. پس از دقایقی، جوانی از آنها جدا شد و به سمت او آمد. رسول با لبخندی از او استقبال کرد. جوان که خود را فرستاده مسئول هیئت معرفی کرد، با صراحت به او گفت که از مجلس بیرون برود و دیگر به آنجا برنگردد. از چهره رسول ترک معلوم بود که چقدر ناراحت و عصبانی است. همه انتظار داشتند که مثل همیشه عربده‌کشی کند و دعوا راه بیاندازد؛ امّا او آرام از جایش بلند شد. بدون هیچ شکایتی آنجا را ترک کرد و مستقیم به سمت خانه‌اش رفت. ارادتش به امام حسین(ع) مانع این بود که از دوستدارانش کینه به دل بگیرد. تمام فکرش این بود که از فردا به کدام هیئت برود که راهش بدهند ...
صبح خیلی زود بود. صدای در، به شدّت تمام در خانه پیچید. رسول مضطرب و ترسان به سمت در رفت. در را که باز کرد، خشکش زد. کسی را دید که اصلاً انتظارش را نداشت. مسئول هیئت!
مرد تا رسول را دید، او را در آغوش کشید. بوسید و احوال‌پرسی کرد. رسول دلیل این رفتار متناقضش را نفهمید. اوّل او را بیرون کردند و حالا صبح به این زودی آمده‌اند و احوالش را می‌پرسند! پرسید چه شده؟ مرد فقط گفت که او را ببخشد و از امشب فقط به هیئت آنها برود. رسول گفت: مگر در این چند ساعت چه اتّفاق خاصّی افتاده که او آن‌قدر تغییر نظر داده است؟ مرد هم خیلی مختصر گفت که دیشب خوابی دیده است که نظرش را برگردانده؛ امّا وقتی اصرارهای رسول را دید، شروع کرد به تعریف کردن:
در شبی تاریک در صحرای کربلا بودم. خیمه‌ها و یاران امام حسین(ع) یک طرف و خیمه‌های یزیدیان هم یک طرف دیگر بود. تصمیم گرفتم به سمت خیمه‌های امام(ع) بروم. هنوز چند قدم نرفته بودم که سگی مانعم شد. آن سگ، با پارس‌ها و حمله‌های خود، مانع ورود غریبه‌ها به خیمه‌ها بود. بالأخره با سگ درگیر شدم. به سختی می‌خواستم خودم را از او جدا کنم که ناگهان چیز عجیبی دیدم. رسول! من یک دفعه متوجّه شدم که سر و صورت آن سگ، سر و صورت توست. در واقع این تو بودی که در حال پاسداری از خیمه‌های اباعبدالله(ع) بودی ...
رسول شروع به گریه کرد. او ناله‌کنان از مسئول هیئت می‌پرسید: راست می‌گویی؟ یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمه‌های امام حسین(ع) بودم؟ ... از این لحظه به بعد من سگ حسینم ... خودشان مرا به سگی قبول کرده‌اند ...
بعد از این خواب، حال رسول طوری شد که در هیئت‌ها و دسته‌های عزاداری، دیدن وضع رسول هر شخصی را به گریه می‌انداخت.
با هم قرار گذاشتند که هر کس زودتر فوت کرد، به خواب دیگری بیاید و بگوید که این گریه‌ها، چه فایده‌ای برایشان داشته و خواهد داشت.
حاج سيّد محمّد زعفرانچی، برای فرزندش آقا سيّد علی و عدّه‌ای دیگر تعریف کرده بود:
شبی در نجف، خواب دیدم که به تنهایی در خیمه‌ای نشسته‌ام. ناگهان خودرویی از دور آمد که مردی عرب راننده بود و رسول ترک هم کنار او نشسته بود. وقتی ماشین به من رسید، رسول پایین آمد و سمت من آمد و به زبان ترکی گفت:  حاج سيّد محمد! به جدّه‌ات حضرت زهرا(س) قسم، خانم خودشان آمدند و مرا بردند» بعد به سرعت دوباره سوار ماشین شد و دور شد.
وقتی از خواب بیدار شدم، نفهمیدم معنی خوابم چیست. بعدها فهمیدم که آن شب، شب وفات رسول ترک بود ...
آن شب، آخرین شب حیات رسول بود. حاج اکبر آقای ناظم، کنار او ماند. رسول هر از چند گاهی رو به او می‌کرد و با همان لهجه شیرین ترکی می‌گفت: قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم...
حاج اکبر آقا، با شناختی که از او داشت، دیگر کم‌کم باور کرد که رسول رفتنی است. بالأخره لحظه آخر رسید. حاج اکبر آقا در آن لحظات شاهد بود که یک دفعه، یک وجد و شادمانی رسول را فرا گرفت. بعد او با یک شور و حالی خاص، با صدای بلند گفت: آقام گلدی آقام گلدی... (آقایم آمد، آقایم آمد...) و بعد، با رویی باز، چشم‌هایش را برای همیشه بست ...
رسول ترک، در پنجم اسفند سال 1248 ه‍ .ش. در «تبریز» به دنیا آمد. پس از فراز و نشیب‌های بسیار، راه امامان(ع) را پیش گرفت و تا آنجا پیش رفت که به یک فرد مقرّب تبدیل شد. روحش شاد.

منبع:
تمام مطالب، از کتاب «رسول ترک، آزاد شده امام حسین (ع)» استخراج شده است. (با تغییر نثر)

ماهنامه موعود

مولا نگو این بال و پر شکسته را....باران مرهم تو شفاعت نمیکند

خواندی مرا و گرنه بدون اشاره ات.....قلبم این چنین هوای زیارتت نمیکند

مدعیان دروغین

زید بن وهب (1) با دیدن امام که از درد به خودش می پیچید، موهای سرش را چنگ انداخت. سرخی صورت امام از رنج کشیدن، عرق به پیشانی زید آورد و زبانش را بست. بغض، پیچ گلویش را گرفت و زیر لب سلام آهسته ای به امام کرد. بر سر زانو نشست و نزدیک امام شد و از نزدیک مچ پای ورم کرده و زخمی اش را نگاه کرد و در تردید بود که اگر آن زخم دردناک را ببوسد، آیا درد امام بدتر می شود؟

زید، چشم از پای امام برداشت و به صورت غرق در عذاب امام نگاه کرد. صلح امام با معاویه، لشکر را به هم ریخته بود. یادش آمد برای کمک خواهی این همه راه به مدائن آمده بود. آرام پرسید: «یابن رسول الله! چه کار کنیم؟ خیلی ها را می شناسم که به خاطر صلح شما، پریشان و آشفته شده اند. تکلیف ما چیست؟»

امام حسن (علیه السلام)، نفس زنان گفت: «به خدا سوگند! در نظر من معاويه از اين جمعيّت بى ايمان براى من بهتر است. اين اشخاص ادّعاى شيعه و دوستى مرا دارند، وليكن چون كركسان در انتظار مرگ من نشسته اند. اينان حيثيّت و آبروى مرا نابود كردند، اموال ما را به يغما بردند.

سوگند به خداوند! چنانچه از معاويه پيمان ايمنى بگيرم، ديگر گزندى از او به من و خانواده ام نخواهد رسيد و چه بسا همين كار سبب شود كه مسلمانان و ديگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند و در غير اين صورت همين اشخاص مرا با دستِ بسته، تحويل معاويه خواهند داد.

...و اين بهتر از آن است كه كوفيان مرا اسير كرده و با دستِ بسته تحويل او دهند؛ و آن وقت با منّت مرا آزاد نمايد، كه در اين صورت ، خاندان بنى هاشم براى هميشه تضعيف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت.»

زید، از پائین پای امام برخاست و با آزردگی کنار بستر امام زانو زد. ملتمسانه گفت: «یابن رسول الله! دوستان و شیعیانتان را مثل گوسفندان بی چوپان رها می کنید؟ آن هم در چنین اوضاعی؟»

امام، نگاهی به او کرد و فرمود: «اى زيد! من مسائلى را مى دانم كه شماها به آن آگاهى نداريد. همانا پدرم اميرالمؤمنين (ع) روزى مرا شادمان و خندان ديد، پس اظهار داشت: "فرزندم ! زمانى فرا خوهد رسيد كه پدرت را كشته ببينى  و همگان از تو روى برگردانند و بنى اميّه حكومت را در دست گيرند و بيت المال را از مستحقّين قطع و بين دوستان خود تقسيم نمايند.

و در آن زمان مؤمنين ذليل و خوار گردند  و فاسقان و فاجران قدرت و نيرو گيرند؛ حقّ پايمال شود و باطل رواج يابد؛ خوبان و نيكان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شكنجه شوند.

پس روزگار اين چنين سپرى شود، تا شخصى از اهل بيت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد و خداوند در آن زمان بركات آسمانى خود را بر مؤمنين فرود فرستد؛ و گنج هاى زمين، هويدا و آشكار شود و خوشا به حال كسانى كه آن زمان را درك نمايند.» (2)

پی نوشت:

1. از یاران امام حسن (علیه السلام) و راوی این داستان.

2. احتجاج طبرسی: ج 2، ص 69، ص 158؛

باورهای غلط (1)

کلوخ انداز را پاداش سنگ است

به ما گفته اند با هرکسی مطابق خودش باید رفتار کرد.اگر ناسزا شنیدید ناسزا بگویید،اگر آبرویتان را بردند آبرویشان را ببرید،برخوردتان عکس العملی باشد از عمل طرف مقابل،اگر کلوخ به طرفتان پرتاب کردند شما هم به جبران سنگ پرتاب کنید...

به ما گفته اند اگر مظلوم باشی اسب رام و زین کرده ای هستی که سوارت میشوند،آدم که نباید سواری بدهد...

اگر قرار باشد هرکس ناسزا می گفت دشنام بدهیم و هرکس با چوب به ما یورش آورد با تبر به او حمله کنیم آیا می شود اسم چنین شرایطی را جامعه انسانی نامید؟

راستی بر ما چه رفته است؟آیا ما شیعه رسولی نیستیم که زنی که هر بامداد خاکستر بر سرش در مسیر عبورش می ریخت و او بدون کمترین کلام تلخی رد میشد و روزی که این کار نشد علت را پرسید گفتند بیمار است و سپس به عیادتش رفت،کلامی از مهر و عطوفت در گوش جانش ریخت و بدون ذکر ملالی از کرده پیشین او دستی از نوازش بر شانه هایش کشید و اینگونه بود که از دشمن،دوست و از آن بالاتر شیعه ساخت...

که گوسفندی را به زنجیر به سختی می توان کشید اما دل آدمی را به ریسمان مهر و محبت می توان فتح کرد....

اگر خدا نیز با این باور که با هرکس مطابق عملش باید رفتار کرد با ما رفتار میکرد چه میشد؟مگر نه اینکه از صد عیب و خطای ما یکی را بر مردمان دیگر آشکار نمی کند که ستارالعیوب است و از ضعفهای ما آگاه است؟

چرا با عائله خداوند که مردمانند ما چنین نمی کنیم؟

باور کنیم که کلوخ انداز را پاداش سنگ نیست که دست نوازش است یا سکوت است و تحمل یا علت یابی است یا ارزیابی اینکه چه کرده ایم که انسانی را به دشنام و خشونت وادار کرده است که در رفتار او شیطان فرمان حرکت میراند و در صبر و تحمل فرشته ای ما را به حفظ خصلت خداگونه گذشت یا صبر یا برخورد منطقی هدایتگر است....

برداشت از کتاب باورهای غلط نوشته دکتر ابراهیم واحد

کمی که زیاد خریدندش

عبدالله در حالی که تمام فکرش به بحث آن روز کلاس بود، وارد بازار سرشور شد. سرش پایین بود و با خودش مسئله ای که قرار بود استاد آن را شرح دهد، کنکاش می کرد. اولین پیچ بازار را رد کرد و هنوز به وسط کوچه نرسیده بود که یکی از کسبه، او را بلند صدا زد. به خودش که آمد، حاج اکبر را دید که نگاهش را به او دوخته و لنگ لنگان ولی سریع، به طرفش می آید. به عبدالله که رسید، با دو دست بازوهایش را گرفت و نفس زنان و بریده بریده گفت: «بگو... بگو دیشب چه کردی؟» عبدالله هاج و واج مانده بود که چه اتفاقی افتاده که اول صبحی حاج اکبر اینطور به سراغش آمده و مشتاقانه از او سوال می کند. ابروهایش را در هم گره کرد و با تعجب پرسید: «چه می گویی حاجی؟ کدام کار؟ به خدا کار بدی نکردم!» و لبخندی زد.

حاج اکبر که نفسش کمی جا آمده بود، دوباره گفت: «نه بگو. بگو که چه کار خاصی کردی که آمدند تا اجرت را بدهند؟» عبدالله این را که شنید، جدی شد و پرسید: «جان به سرم کردی حاجی! چه بگویم؟ از چه می پرسی؟ کدام اجر؟ چه کسی؟» حاج اکبر شروع کرد به تعریف که دیشب، در خواب دیدم حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه) سوار بر اسب سفیدرنگی هستند و وارد بازار سرشور شدند و جمعیتی در پشت سر آن حضرت (عج) در حرکت بودند که آقا فرمودند: «آمده ام جزای احسان عبدالله را بدهم...» بگو عبدالله! چه کردی که آقا، با پاهای خودشان، به همراه آن جمعیت، آمدند تا اجر تو را بدهند؟

عبدالله، اینها را که شنید، دیگر توان ایستادن نداشت. نشست و به جای نامعلومی زل زد. «می بینی حاجی؟ می بینی مولایمان چقدر مهربان است؟ کمترین کار ما شیعیان هم از چشم رحمتش دور نمی ماند.» و شروع کرد به تعریف کردن: «دیشب در حرم امام رضا (علیه السلام) برای امام زمانمان (عج) بسیار دعا کردم و در فراقشان گریستم. به ایشان متوسل شدم و از آن دعا و مناجات لذت بسیاری بردم. در راه بازگشت، وقتی از بازار سرشور می گذشتم، فقیری جلویم را گرفت و از من درخواست کمک کرد. هر چه در جیبهای لباسم را گشتم، جز یک پنج ريالی پیدا نکردم. هرچه داشتم همان بود و با شرمندگی، آن را به فقیر دادم و با تمام وجود نیت کردم که همین صدقه ی ناچیز، برای حفظ وجود مقدس امام زمانم (عج) باشد

صدای گریه ی عبدالله بازار را پر کرده بود. حاج اکبر دیگر خوب می دانست که اگر ثواب صدقه ی یک کاسه آب را هم، خالصانه به مولایش هدیه کند، جوابش را خواهد گرفت.

منبع: کتاب امام زمان (عج) و سید بن طاووس، سید جعفر رفیعی؛

نقطه و دیگر هیچ...

نقطه هایت معانی مختلفی دارند.نقطه ات زبان توست.در پس نقطه هایت هزار حرف و هزار راز داری.می خواهی نقطه بازی کنی...رازسازی کنی و دلت را پاک سازی...نقطه رسم کنی و به نقطه هایت گوش کنی...معنی نقطه ها را تو می دانی و خدا و امامت...نقطه ها رازند میان تو و آنها...گاهی حرف دل زیاد داری اما...گاهی حرفهای دلت باید در دلت بمانند.از اسمش هم مشخص است...حرف دل است دیگر...گاهی نقطه ها می شوند یک نامه،یک نامه که به رسم همه نامه ها اولش سلام است...سلام به آخرین حجت خدا..به امامت...هرجه باشد دلت به مستحبی خوش است که جوابش واجب است...سلام که کردی حرفهای دلت را میزنی هرچیزی که هست اما فقط با زبان نقطه...همین...هر رازی که داری...نقطه هایت را برسان به یک قول...یک وعده...یک قرار...قراری میان تو و خدا و امامت...قدر دلت را بدان و از رسم نقطه هایت نترس...ملائکه ثبت میکنند معنی نقطه هایی که میان تو و امامت گذشته است و به وقتش از نقطه هایت رمزگشایی میکنند.

*******

بسم الله

"السلام علیک یا اباصالح المهدی"

...........................

..................................................

..............................................................

...............................................................

....................................................................

...............................................

......................................................................

...........................................................

........................................................................

....تمامش همین بود....

به بهانه دل...

هوای این روزهای وبلاگ را که نگاه میکردم میدیدم که حســـــابی دلی شده...با خیلی ها که حرف میزدم از دل میگفتند...از عشـــــق..از بیتــــــــابی ظـــهور...بعضی ها هم حرف نمی زدند،انگار بغض نمی گذاشت حرف بزنند...اما چشمانشان گویای همه چیز بود...

و وقتی در لابه لای فایلهای وب سایت سنا گشتی میزدم خیلی اتفاقی به فایلی رسیدم از آقای پناهیان که آن هم از دل می گفت...

پای درس استاد:

"هل الدین الا الحب"

اگر دین چیزی جز محبت نیست پس باید محبت چیزی فراتر از آن باشد که ما میشناسیم...

تمام عبادتهایی که ما انجام میدیم درواقع وسیله ایست برای اینکه درک کنیم دل چیه و ارزش اون چقدره..تا به این وسیله بتونیم دل رو پرواز بدیم اما درک دل پله پله صورت میگیره..تو همین که فهمیدی محبت چیه و مقداری از این محبت رو چشیدی و تجربه کردی درواقع به یه معرفت شهودی و حضوری رسیدی...این علم حضوری اگه نبود علم حصولی هم نبود...همین را چقدر بها دادی؟؟چقدر قدرشو دونستی؟؟یه کم از محبت رو به تو می چشونن بعد از اون چهارتا آگاهی بهت میدن تو به اینها اضافه میکنی اگر قدردانی کردی یه پله می برنت جلوتر...

باید قدر دلمون رو بدونیم تا کم کم با دلمون و خودمون آشنا بشیم.اینکه کسی با خودش و دلش آشنا بشه لازمه اش اینه که:اول به خودش احترام بذاره .به خودت احترام بذار،یعنی به دلت احترام بذار.آیا ارزشی برای دلت قائل هستی؟آیا ارزشی برای دوست داشتنی های خودت قائل هستی؟اگر ارزش قائل باشی اونها رو به عنوان یک دارایی برای خودت شوق برانگیز میکنی و اونها رو به عنوان دارایی در خونه خدا می بری و روحیه میگیری که داری با خدا روی حساب دلت حرف میزنی.اینجا شیطان نمیتونه تو رو ناامید کنه.آخه یه وقت آدما یه سری خواسته های خوب تو دلشون میبینن شیطان بهشون میگه:تو اینا رو دوست داری،خوب که چی؟هنر کردی..چه جوری روت میشه بری دم در خونه خدا؟تو که عمل نداری..آدم هم با این حرفا پیش خودش میگه درسته دیگه!!!

تو شاید عمل نداشته باشی ولی دل که داری....این دل تو خییییلی قیمت داره...برو با این دلت در خونه خدا خرید کن...

خدا برای دل ارزش قائله.اگه برای دلت ارزش قائل بشی نشونه اش اینه که با خدا حرف زدنت بیشتر میشه..ما آدما فقط وقتی خیلی بیچاره میشیم میریم سمت خدا..اما خدا وقتهای دیگه هم مست...

خدا وقتی به تو نگاه میکنه درواقع به دلت نگاه میکنه پس تو باید وقتی آرزوی قشنگی توی دلت داری حال کنی چون خدا داره نگاهت میکنه.اگه برای دلت ارزش قائلی خیلی از دل بخواهی هات رو ببر پیش خدا..با خدا تجارت کن اما یادت باشه خدا مثل تو تاجر نیست..خدا بی حساب می بخشه..اگه برای دلت ارزش قائل شدی ببین خدا چـــــــــی بهت میده...

از نشانه های دیگه ارزش قائل شدن برای دل اینه که دلت رو هرجایی نفرستی و به هر چیزی علاقه مند نشی..کنترل علاقه در بسیاری از اوقات به دست خود آدمه..در دل خودت رو باز نکن که هرکس بیاد توش بشینه..از دلت حراست کن...وقتی به یه چیز کم قیمت دل بستی ارزش دلت رو پایین آوردی...اگه کسی برای دلش ارزش قائل بشه با عمل از اون حراست میکنه...

ماه دل است که جر و مد میده...ماه دل تو کیــــــــــه؟؟

مگه میشه دلی هوایی بشه و نگاه حضرت بهش نیفته باشه...

یادت باشه که اهل بیت بدهکار کسی نمی مونن پس دلت رو باهاشون هماهنگ کن تا نگاهشون رو از دلت برندارند...

دست او در دست توست

شب جمعه است. دلت باز هواي کربلا کرده است. کارهاي روزانه امان نمي‌دهند. دير وقت است. دير کرده‌اي. از حِلّه تا کربلا راه کمي نيست. با اين حال نمي‌تواني نروي. غسل زيارت و جمعه مي‌کني، عصايت را برمي‌داري و با آذوقة کمي به راه مي‌افتي. از کوچه پس کوچه‌هاي حلّه مي‌گذري. خورشيد، نور خود را از لب بام‌هاي گلي حله برچيده است. بر مي‌گردي و نگاهي به آسمان مي‌کني. رنگ غروب، همة آسمان را فرا گرفته است. دانه‌هاي تسبيح لاي انگشتانت مي‌چرخند. عطر الله اکبر در راه خلوتي که به سوي کربلا در پيش گرفته‌اي همراهي‌ات مي‌کند. مدتي که مي‌روي صداي اذان از مساجد شهر به گوش مي‌رسد. چقدر آسوده‌اي شيخ! عبايت را پهن مي‌کني. رو به سوي قبله مي‌کني و به نماز مي‌ايستي. دل بي‌قرارت هواي کعبة دل‌ها را دارد. به عشق حسين عليه السلام  اشک مي‌ريزي و مي‌گويي: «اين عشقي است که هرگز خاموش نخواهد شد!»

به مولا سلام مي‌دهي و دوباره راه مي‌افتي. هوا تاريک مي‌شود. بوي شط از دورترها به مشام مي‌رسد. قدم تند مي‌کني. تپه‌ها و دره‌هاي مخوفي در راه است. لحظه‌اي هول بَرَت مي‌دارد. احساس ترس مي‌کني، اما با ذکر يا حسين آرام مي‌گيري. دلت قرص مي‌شود که با مدد اباعبدالله هيچ خطري تو را تهديد نخواهد کرد. اولين تپه را بالا مي‌روي، بالاي تپه که مي‌رسي صدايي به گوشَت مي‌خورد. چه صداي دل‌انگيزيست. صداي مناجات؛ صداي قرآن و دعايي که دلت را به تپش مي‌اندازد. تعجب مي‌کني: «خدايا اين کيست در اين سرزمين به نيايش ايستاده است؟»

برايت ماية شگفتي است. سال‌هاست اين راه را مي‌روي و مي‌آيي. هيچ وقت چنين صحنه‌اي را نديده‌اي. به سوي صدا راه کج مي‌کني. نسيم خنکي مي‌وزد. بوي خوشي مشامت را مي‌نوازد. بوي تسبيح و نماز. بويي که هميشه در حرم مقدس به مشامت خورده است. با اشتياق قدم تند مي‌کني. مردي ايستاده. با قامتي بلند و دوست داشتني؛ با عبا و دشداشه‌اي سفيد. دلت مي‌لرزد. آرزو مي‌کني کاش تا کربلا همراهي‌ات کند. کنارش مي‌نشيني و منتظر مي‌ماني تا نماز و عبادتش به پايان برسد.

نمازش تمام مي‌شود. چهرة نوراني و دوست داشتني سيّد تو را گرفته است. سلام مي‌کني و احوالش را مي‌پرسي. با گشاده‌رويي پاسخت مي‌دهد. خيلي زود با هم صميمي مي‌شويد. کمي از دوري و سختي راه حرف مي‌زنيد، سپس بلند مي‌شويد و راه مي‌افتيد. شانه به شانة هم. آرام و بي‌دغدغه. وجود اين سيّد چقدر آرامش‌بخش است. هيچ وقت چنين آرام نبوده‌اي. از راه رفتن در اين شب خنک و زيبا احساس لذت مي‌کني. از هر دري سخن به ميان مي‌آوريد. از کربلا، از حلّه و علمايش؛ از خودت، از کارهايي که در حلّه به آن مشغولي. هر چه به ذهنت مي‌آيد مي‌پرسي. سيد با دليل و منطق پاسخ مي‌دهد و سرانجام گفت‌وگوي دوستانة شما به يک بحث علمي منتهي مي‌شود به يکي از بحث‌هاي سنگين فقهي. سيد فتوا مي‌دهد و تو آن را رد مي‌کني. او دفاع مي‌کند و تو منکر مي‌شوي و مي‌گويي: «دليل و حديثي بر طبق اين فتوا نداريم!»

سيد لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «شيخ طوسي در کتاب تهذيب، در صفحة فلان و سطر فلان حديثي در اين باره ذکر کرده است!»

از دقت نظر سيد در شگفت مي‌شوي. با خود فکر مي‌کني: «راستي اين سيّد عالم و مجتهد کيست؟ نکند از علماي نجف باشد؟»

کنجکاو مي‌شوي تا دوباره امتحانش کني. يکي از دغدغه‌هايت، ديدار آقا ولي‌عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف  است. دستپاچه مي‌شوي. عصايت از دست مي‌افتد، در حالي که خم شده‌اي تا عصايت را برداري آنچه را که از ذهنت مي‌گذرت به زبان مي‌آوري: «آيا در اين زمان که غيبت کبراست، مي‌توان حضرت صاحب‌الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف  را ديد؟»

سيد پيش‌دستي مي‌کند و دستش را دراز مي‌کند. عصا را از زمين بر مي‌دارد و در حالي که عصا را به دستت مي‌دهد، با لبخند مي‌گويد: «چگونه صاحب‌الزمان را نمي‌توان ديد و حال آنکه دست او در دست توست!»

بي‌اختيار خودت را به پاي سيد مي‌اندازي و تازه مي‌فهمي که با چه کسي همسفر شده‌اي! گريه مي‌کني و پاهاي آقا را در بغل مي‌گيري. از هوش مي‌روي و ديگر چيزي نمي‌فهمي.

وقتي به خود مي‌آيي مي‌بيني سپيدة سحر نمايان است. ستارة صبح در افق مي‌درخشد. تنهايي. از دوست و همسفر عزيزت خبري نيست. به گريه مي‌افتي و در فراق آن عزيز، بي‌تابي مي‌کني. چاره‌اي نيست. تن به قضا مي‌سپاري و به نماز صبح مي‌ايستي.

دوباره به طرف کربلا راه مي‌افتي. يقين مي‌کني که آقا را از نزديک زيارت کرده‌اي؛ اما افسوس مي‌خوري که چرا زود نشناخته‌اي.

وقتي به حلّه باز مي‌گردي اولين کاري که مي‌کني به سراغ کتاب تهذيب مي‌روي. سراغ صفحه‌اي را مي‌گيري که سيد آدرس داده بود. درست است. شيخ طوسي حديثي دارد در آن بابي که شما در موردش بحث مي‌کرده‌ايد. اشک از ديدگانت مي‌چکد. قلم برمي‌داري و در حاشية صفحه مي‌نويسي: «اين حديثي است که حضرت صاحب‌الامر عجل الله تعالي فرجه الشريف  به آن خبر داده و به آن راهنمايي کرد.»


گلشن ابرار، ‌ج 1، ص 146 و 147.

بابا عشق داد...

دلت که هوای بابا کند

دیگر نه کربلا می خواهی نه عاشورا

گویا همه جا کربلا و همه جا عاشوراست

فقط چشمانت خرابه شام می بیند

و دختری که آرام بابا را ناز میکرد

راستی قرار نیست بیایی؟

مدت هاست

که برای آمدنت

اسفند دود کرده ایم...بابا

پیراهن خاکی 43

سپاه می خواست در جفیر عملیات کند و برود آن طرف کارون.جلوی آنها یک سد خاکی بود که باید شکسته می شد و آب می رفت طرف عراقی ها.از طرف سپاه آمدند از دکتر چمران خواستند بیاید آنجا را ببیند که آیا می شود کاری کرد یا نه.

دکتر گفت:"مصطفی ابراهیمی مجد را پیدا کنین"تماس گرفتیم گفتند:نیست.به دکتر گفتم:فکر کنم خودتون یکی دو روز پیش فرستادینش ماموریت.گفت:بگرد پیداش کن.

بالاخره پیدایش کردم و آوردم.او از خستگی نمی توانست سرپا بایستد.دو روز نخوابیده بود.رفته بود به منطقه الله اکبر که میدان مین و مواد منفجره ای آنجا مانده بود را جمع کند.خیلی خسته بود.رفت مقداری استراحت کند.

مدتی بعد آمد.هنوز خسته بود.از شدت خستگی چشمهایش سرخ بود و پلکهایش سنگین.پیش دکتر رفت و دکتر به او گفت که باید کجا برود و چه کار کند.مصطفی با همان چشم های نیمه بازش گفت:"چشم" و رفت.

چند لحظه بعد برگشتم٬دیدم دکتر چمران گریه می کند و اشکهایش همینطور می آید٬گفتم:چی شده چرا گریه می کنی؟ گفت:"دیدی چی گفت؟"منظورش مصطفی بود.

گفت:"دیدی چی گفت؟گفت:چشم.حتی یک کلمه نگفت خسته ام یا خوابم میاد یا کس دیگه ای رو بفرست٬من نمی تونم برم.فقط گفت چشم٬می دونی این چشم یعنی چی؟"و همین طور گریه میکرد.

راوی:اجمد کاویانی

برداشت از کتاب "چمران مظلوم بود"

بدون شرح

حرف های این روزهایم انگار٬دیگر به قلم نمی آید...

و بغض های فروخورده ام انگار٬دیگر راهی به جز فریاد ندارند...و چقدر دوست دارم این روزها فریاد بزنم...فریاد...

فریادی از برای غربت مولایمان...

فریادی از برای فراق اماممان...

فریادی از سیاهی درونم و دنیای اطرافم...

فریادی از نتوانستن ها و نخواستن ها...

فریادی از انزجار از برای آدمهایی که دیدند غربت امامشان را...که چشیدند طعم محبتش را....اما چه ساده رفتند به هزار هزار بهانه شیرین تر و مهم تر از او....

نمی دانم آیا...واقعا ما را می بخشی؟....

تو چه می کنی؟می مانی یا میروی؟

ابا عبدالله. علیه السلام. در شب عاشورا فرمود:

من اصحابی بهتر و با وفاتر از اصحاب خودم سراغ ندارم...

یکی از علمای بزرگ شیعه گفته بود: من باور نداشتم که این جمله را ابا عبدالله فرموده باشد به این دلیل که با خودم فکر می کردم اصحاب امام حـ سـ یـ ن .علیه السلام. خیلی هنر نکردند، دشمن خیلی شقاوت به خرج داد. امام حـ سـ یـ ن .علیه السلام. است، ریحانه پیغمبر است، امام زمان است، فرزند علی است، فرزند زهرااست، هر مسلمان عادی هم اگر امام حـ سـ یـ ن .علیه السلام. را در آن وضع می دید او را یاری می کرد، آنها که یاری کردند، خیلی قهرمانی به خرج ندادند، آنها که یاری نکردند، خیلی مردم بدی بودند.

این عالم می گوید: مثل اینکه خدای متعال می خواست مرا از این غفلت و جهالت و اشتباه بیرون بیاورد. شبی در عالم رؤیا دیدم که صحنه کربلاست و من هم در خدمت ابا عبدالله آمده ام اعلام آمادگی می کنم. خدمت حضرت رفتم، سلام کردم.

گفتم: یابن رسول الله، من برای یاری شما آمده ام. من آمده ام جزء اصحاب شما باشم.

فرمود: به موقع به تو دستور می دهیم.

وقت نماز شد ... (ما در کتب مقتل خوانده بودیم که سعید بن عبدالله حَنَفی و افراد دیگری آمدند، خود را سپرابا عبدالله قرار دادند تا ایشان نماز بخواند)

فرمود: ما می خواهیم نماز بخوانیم، تو در اینجا بایست تا وقتی دشمن تیراندازی می کند، مانع از رسیدن تیر دشمن شوی!

گفتم : چشم می ایستم.

من جلوی حضرت ایستادم، حضرت مشغول نماز شدند. دیدم یک تیر به سرعت به طرف حضرت می آید، تا نزدیک من شد، بی اختیار خود را خم کردم، ناگاه دیدم تیر به بدن مقدس ابا عبدالله اصابت کرد. در عالم رؤیا گفتم: «اَستَغفِرُ الله رَبّی وَ اَتوبُ اِلَیه» عجب کار بدی شد، دیگر نمی گذارم. دفعه دوم تیری آمد، تا نزدیک من شد، خم شدم، باز به حضرت خورد. دفعه سوم و چهارم هم به همین صورت خود را خم کردم و تیر به حضرت خورد.

ناگهان نگاه کردم دیدم حضرت تبسمی کرد و فرمود: «ما رَأَیتُ اَصحاباً اَبَرَّ وَ اَوفی مِن اَصحابی » 

مقتل مطهر

پای درس استاد

پای درس استاد رحیم پور ازغدی

خطبه ی امام حسین(ع) در منی در چند منبع شیعی آمده و در تحف العقول هم ثبت شده و کلاً نشان می دهد که سیّد الشهدا(ع) از مدتها قبل می دیدند که شیب سیاسی و اجتماعی به سمت کربلاست و عطر عاشورا در فضا هست و از این رو افکار عمومی را از مدتها قبل آماده می کردند و اخطارهای قبلی می دادند و زمینه را می ساختند برای اتّفاقی که قرار است چند ماه بعد بیفتد.

فرمود:من می ترسم که اگر دیر بجنبید،اسلام بیش از این کهنه شود و ارزش ها مندرس گردد و از رواج بیفتد و همه ی آن شعارها و عظمت ها و اصولی که به خاطر آنها سالها قیام شد و شهید دادیم و مبارزات وسیعی صورت گرفت،همه،بیات شود و اصلاح امور،دیر بشود.

می دانیم که گاهی یک اقدام اگر به موقع،انجام بشود،مؤثر است اما اگر پس از موقع و دیر هنگام انجام گردد،حتی اگر ده برابر،انرژی بگذارید،دیگر تأثیری ندارد؛چنان که نهضت انتقامی توّابین و نمونه های دیگر بعد از ماجرای کربلا،تأثیری در سرنوشت مسلمین نگذاشت.

یعنی کوفیان توبه کردند که چرا در همراهی با سیّدالشّهدا(ع) کوتاهی یا حتی خیانت کرده بودند و نهضت توّابین در کوفه برای جبران عاشورا پا گرفت و هزاران تن هم کشته شدند؛ولی دیگر این خونها فایده ای نداشت؛حال آن که همانان اگر دو سال – سه سال قبل یا در عاشورا حاضر بوده و همان جا شهید می شدند،بسیار مؤثر بود و شاید سرنوشت جهان اسلام تغییر می کرد.پس از عاشورا،همه ی قیامهای متعدد اما نابهنگامی که در انتقام فاجعه ی عاشورا انجام گرفت،همه بی ثمر بود و ذکر برخی از آنان حتی در تاریخ هم نمانده است.

این تجربه نشان می دهد که «درست بودنِ عمل »،کافی نیست؛بلکه «بهنگام بودن» آن نیز لازم است.

فرمود:خداوند مگر در خصوص احبار نگفت:«لَولا یَنهاهُمُ الرّبانیون»؛یعنی چرا مردان خدا وقتی فساد و بی عدالتی را در جامعه می دیدند،وقتی تبعیض و دروغ و خیانت را می دیدند،سکوت کردند و اعتراض نکردند؟ گفته ی سیدالشّهدا(ع) به این معناست که این آیات،منحصر به روحانیون یهودی و مسیحی نیست؛

شما می ترسید و به ظلمی که پیش چشم شما اتّفاق می افتد،تنها نگاه می کنید و نهی نمی کنید؛زیرا به دنبال نام و نان و موقعیت هستید و می خواهید به هر قیمت زنده بمانید یا می ترسید که با شما برخورد کنند.

فرمود:از خدا بترسید،از مردم نترسید،از صاحبان قدرت نترسید.دعوت به اسلام باید همراه با «ردّ مظالم» باشد.ردّ مظالم به معنی عقب زدن ستم ها و جبران بی عدالتی هاست.همچنین فرمود که دعوت به اسلام باید توأم با «مخالفة الظّالم» باشد؛یعنی درگیر شدن با ستمگر هم لازم است و صرفاً نباید کلی گویی کنید که ما با ظلم مخالفیم؛بلکه باید ظالم را پیدا کنید و یقه اش را بگیرید.این فرمایش حضرت سیّدالشّهدا(ع) در خطبه منی است.

چون همه ی بزرگان اصحاب می گفتند:آقا،ما به طور کلی قبول داریم،صحیح می فرمایید،ما فرموده های شما را قبول داریم.در کلّ،درست است! اما سیّدالشّهدا(ع) می فرمود که این «به طور کل»،فایده ای ندارد و باید به طور جزء و مشخص،درگیر بشوید.کلی گویی و تکرار واضحات،کافی نیست.باید درگیر شوید.دیگر با سخنرانی نمی شود و کلّی بافی،کافی نیست.

سیدالشهدا(ع) می گویند:«اینها تکلیف شرعی شما بود و کوتاهی کردید و من برای همین حقوق و حدود ضایع شده،قیام می کنم.شماها در جامعه احترام دارید و این احترام شما هم ناشی از عملکرد خودتان نیست؛بلکه به خاطر پیامبر(ص) و به احترام دین و انتساب شما به دین و به خداست.مردم جلوی پایتان بلند می شوند و شما را بر خود ترجیح می دهند:«یؤثرکم من افضل لکم علیه و لا یَد لکم عنده»؛کسانی که هیچ خدمتی به ایشان نکرده اید و هیچ فضیلتی هم برایشان ندارید،باز شما را بر خود مقدم می دانند و می گویند:شما جلوتر بفرمایید.این احترام و اعتبار را از کجا آورده اید؟ از دین.ولی کجا خرجش می کنید؟ در راه خودتان خرج می کنید.

همه ی این کوتاهی ها را کردید؛اما با وجود این،آرزوی بهشت الهی و همنشینی پیامبر(ص) در آخرت را هم دارید! «انتم تَتَمَنّوُن علی الله جَنَّتَه و مجاورة رسوله»؛می خواهید در بهشت،همنشین پیامبران و انبیا هم باشید در حالی که من منتظر انتقام الهی برای شما هستم.حال که نه شما خود،اهل اقدام هستید و نه وقتی ما اقدام می کنیم،حاضرید از ما طرفداری و حتی یک دفاع خشک و خالی کنید،چگونه امید بهشت دارید؟!».

من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا

پس چه باید گفت وقتی آن کشته 

حسین فاطمه(ع) باشد...؟

و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا(مائده/32)

آقا نمی آیی؟

تا انتقام خونش را نگیری ما زنده نمی شویم...

نام شيرين تو هر گمشده را درمان باد

از روز ازل كه " تسبيح " دلم در بين انگشتان پر مهرت مي چرخيد

ذكر " هو الاوّل و الآخر " بود كه بر هر دانه دلم مي رفت ....

روزگاري گذشت و شيطان ميوه " دنيا " را به من تعارف كرد؛

بند تسبيح دلم پاره شد و دانه هايش بر " خاك " افتاد ....

آدم عبرت من، كوله بارش پر شد از تجربه اي به اندازه يك " هبوط "....


حالا اينجايم .... در اين دنياي خاكي ...

مدت هاست كه به دنبال دانه هاي دلم مي گردم ؛

هر دانه اش را كه پيدا ميكنم هنوز بوي ذكر " هو الاوّل و الآخر " تو را مي دهد .....


راستي! اي صاحب ذكر روزهاي بهشتي ام ....

به گمانم چند دانه از آن تسبيح، بر " دامن " پر مهر تو جا مانده است ....

كاش بگويي براي پس گرفتنش ....

"وبلاگ بی بال پریدن"

لبیک یا مهدی!

طواف روي مهت منتهای دعاي من است

قرار کوي رهت شرح ادعاي من است

نمي‌روم ز سر کوي بي‌کرانه تو

که اين مسير عبور تو دلرباي من است

بيا و يک قدمي با دلم بشو همگام

که با تو درد دلم بين ناله‌هاي من است

نه سعي مروه و سعي صفاي مي خواهم

تلاش در ره تو مروه و صفاي من است

به خون دل بکنم شستشو سر و رويم

ذبيح عشقم و کوي وفا مناي من است

همينکه با تو شريکم به هر غم و شادي

دليل و حجت و برهان اين وفاي من است

بيا بيا که ز هجر تو سوختم به خدا

به مدّعاي دلم شاهدم خداي من است

به عالمي نفروشم غلامي درِ تو

دوام خدمت تو بهترين جزاي من است

تعصبي که به حب تو دارم از ايمان

تمام هستي و سرمايه ولاي من است

به عشق اينکه زماني شوم کفن‌پوشت

شبانه روز به درگاه حق دعاي من است

پای درس استاد

پای درس حجت الاسلام قرائتی

*هرکسی انتظاری دارد؛ انتظار جایزه، مدال، درجه، ازدواج، تمام شدن قسط! بالاخره هرکسی در زندگی انتظار و امیدی دارد و زندگی هم به همین امیدهاست. اگر چراغ امید خاموش بشود، دیگر کسی دنبال کاری نمی رود. منتها ببینیم چه انتظاری ارزش دارد؟ اگر خواستید ببینید فردی چقدر ارزش دارد ببینید آرزویش چیست؟
*آرزوی بچه آدامس است. هرچه روح بزرگ تر شود، امید های او هم بزرگتر می شود. بزرگترین افراد کسانی هستند که در انتظار حضرت مهدی علیه السلام باشند. چون انتظار حضرت یعنی امید جهانی! عدالت جهانی امنیت جهانی! ما با انتظار ظهور، در انتظار محو فقر، محو تبعیض، محو بی عدالتی ها، انتظار همه خوبی ها و محو همه بدی ها هستیم.

*می گوییم « یا حجه ابن الحسن عجل علی ظهورک» خوب اگر ظهور فرماید ما چه خواهیم کرد ؟! کسانی که ترسیدند فرزندی به جبهه نفرستادند، با احتیاط بگویند امام زمان بیا. برای اینکه امام زمان که بیاید خواهد فرمود: با دشمنان مقابله کنید! و حال آنکه دشمن به خانه ات آمد و شما پنهان شدی و ترسیدی! می خواهی یار امام زمان باشی؟ کسانی که دو لیتر برای امام زمان گریه می کنند ولی حاضر نیستند که یک سیلی برای امام زمان بخورند نمی توانند یار آن حضرت باشند!

*صداقت داشته باشیم! قرآن می فرماید « أولئک هُمُ الصَّادِقُونّ» آنها راستگویانند.
علت اینکه من الان دم از آقا می زنم، این است که در سرازیری هستم و در سرازیری هر بشکه ای بنز است! در سرازیری هر بی دینی دین  دار است؛ چون انتظار زبانی نیست عملی است؛ انتظار مصلح را کسی دارد که خودش صالح باشد و حرکت کند.

*در روایت داریم که امام زمان(ع) کارهایی می کند که بعضی از مذهبی ها ناراحت می شوند.در بعضی از روایت ها داریم که از برخی مسجدها می گویند برویم او را بکشیم چون این آمده بساط ما را به هم زده است.

*هستی برای بشر است حالا که هستی برای بشر و بشر برای عبادت است حالا اگر بشر عبادت نکرد و ظلم کرد دیگر وجود این بشر لازم نیست؟چون سفره پهن کردیم که مهمان غذا بخورد اگر غذا نمی خورد سفره را جمع کنیم.

خدا می فرماید:"ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم" به خاطر وجود پیامبر است که ما شما را عذاب نمی کنیم.مثل اینکه سفره باز است و یه عده غذا را اسراف می کنند اما یک انسان محترم نشسته و مشغول غذا خوردن است.صاحب خانه به خاطر او سفره را جمع نمی کند.حدیث داریم:"لولا الحجه لساخت الارض"یعنی اگر حجت نباشد زمین اهل خود را فرو می برد.

*سیم ها باعث می شوند لامپها روشن شوند.اسکناس یک نخ دارد که به آن ارزش می دهد.هستی هم یک دارد.در دعای ندبه می خوانیم"این السبب المتصل بین الارض والسماء"نخ ارتباط و ارزش هستی امام زمان(عج) است.پس معلوم می شود باید یک عبادتی روی زمین باشد که به هستی بیارزد عبادت ما که به چیزی نمیارزد...

کمی خشاب های خود را پر کنید...

کوتاه بشنوید از حجت الاسلام پناهیان

به شوق تو...

به شوق پریدن،بال می زنم،اما...خوب می دانم بالهایم برای پرواز هنوز کوچکند....

به شوق پاک شدن،پا در وادی پاکان گذاشته ام،اما....خوب میدانم که هنوز مانند آنان نشدم....

به شوق انتظار خودم را منتظر جا زده ام،اما...خوب می دانم با انتظار هزار هزار فاصله دارم....

......

مولایم!مرا به شوق هایم قبول کن نه به آنچه می دانم....نه به آنچه هست.....چرا که....

حقیقت این بار خیــــــــــلی تلخ است........