...

 

اگه یه تابلو تو آسمون بود،که همه ی مردم دنیا اونو می دیدن !

 روش چی می نوشتی ؟

شب همان یک آرزو!

 

 

                                                                چه خدای عاشقی...

   که گناه می خرد...

                                            و بهشت می فروشد...

                                                                                                ناز بنده می کشد...

       و چه عاشقانه می گوید:

 «این الرجبیون...»

*****

امشب ،شب همان یک آرزو

همان یک آرزویی که پاسخ همه آرزوهاست...

قرار امشب مان در شب "لیلة الرغائب"

 ساعت ۲۱:۳۰

همه باهم "دعای فرج" را زمزمه می کنیم

به امید ظهور یگانه دردانه ی عالم امکان...

"الهی عظم البلاء و برح الخفا..."

نویسنده:کارگروه روابط عمومی و اطلاع رسانی

ادامه نوشته

مهدیا،دریاب ما را...

 با یاد خدا...

مولای من، ای سبزترین بهار هستی...!

بیا که دل آسمانیم سخت، تنگ آمدن توست. بیا که آسمانیان غریب مانده اند.

بیا که بی تو زمین تنگ است و آسمان دلتنگ...!

ای کشتی نجات، اگر تو نیایی آسمان دلمان، گرفته خواهد بود و داغ عصرهای آدینه هر هفته

بر دلهایمان سنگینی خواهد گرد.

ای مهربان من.. اگر تو نیایی حیات بوی ماندن نخواهد داشت و زنده بودن بوی زندگی نخواهد داد.

ای مهربان ترین منجی موعود...! چاره مان فقط به دست توانای توست.

مولای من...! عاشقانه تو را دوست می دارم...! بیا که در انتظارت در هر لحظه شعر انتظار را می سرایم

اَللهُمَّ عَجِّل لِوَليِّکَ الفَرَج

 

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com

عجب خوش شانسی...

پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد ، همه

همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!

روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیر مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بر

گشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیر مرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت

 به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت! پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید

 که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟

فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها

بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من

 بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد

شانسیه تو بوده پیر مرد کودن!

چند روز بعد نیرو های دولتی برای سرباز گیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ

در سر زمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام،

 معاف شد. همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیر مرد رفتند: عجب شانسی آوردی

که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت:از کجا میدانید که...؟

سفرنامه ای از سرزمین وحی

هرچی سعی کردم گوشه ای از اونچه دیدم و بنویسم نشد که نشد.چون شاید هنوز هم نفهمیدم کجا بودم.آخه بعضی جاها و بعضی انسانها اونقدر بزرگند که درکشون برای آدمای کوچیک مثل من خیلی دشواره...خیلی...و اما این سفرنامه ای که میخونین بخشهایی است از سفرنامه حج شهید مرتضی آوینی که راستش وقتی خودم خوندمش خیلی به دلم نشست امیدوارم که به دل شما هم بشینه...  

بقیع

حکايت بقيع، حکايت غربت است، غربت اسلام، و با که بايد اين راز را باز گفت که اسلام در مدينة‌النبي از همه‌ جا غريب‌تر است؟
اي چشم، خون ببار، تا حجاب از تو بردارند، و ببيني که اين خاک گنجينه‌دار نور است و مدفن عشق و اينجا،‌ بقعه‌اي است از بقاع بهشت. و آن نفخه‌اي که در بهشت روح مي‌دمد، از سينه اين خاک برمي‌آيد، چرا که اينجا مدفن کليدداران بهشت است.
اي بقيع، اي مطهر، اي رازدار صديق صديقه اطهر(عليهاالسلام)، و اي هم‌نواي مولا مهدي (عج) آنگاه که غريبانه، آنجا به زيارت مي‌آيد، اي بقيع، اي هم‌نواي مولا مهدي (عج) اي رازدار آن يار غريب، بگو آنجا چه مي‌گذرد، هنگامي که او به زيارت قبور مي‌آيد؟
بگو، با ما بگو لابد صداي گريه غريبانه آن يار مضطر را هنگامي که بر غربت اسلام مي‌گريد، شنيده‌اي؟
بگو، با ما بگو که حبيب ما،‌ در رازگويي‌هاي علي‌وار خويش، و در مناجات‌هاي سجادانه‌اش چه مي‌گويد؟
اي تربت مطهر، اي آن که بر تربت تو، جا‌ي‌جاي نشانه پاي حبيب و اثر اشک‌هاي غريبانه او باقي است.
اي هم‌نواي «امن يجيب» مولا مهدي (عج).
اي مصداق، «طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم»، اي کاش که ما به جاي خاک تو بوديم و هنگامي که آن يار غايب از نظر به زيارت قبور مي‌آمد، بر پاي او بوسه مي‌زديم. اي بقيع، اي تربت مطهر، اي کاش ما نيز چون تو، مي‌توانستيم که با آن محبوب، وقتي که «امن يجيب» مي‌خواند، همنوا شويم، و به راستي که «امن يجيب» حکايت دل پر غصه اوست، گوش کن ....
«امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء و يجعلکم خلفاءالارض.»
چرا که اوست مصداق "مضطر"، و خلافت ارض ميراثي است که به او باز مي‌گردد. و اي بقيع مطهر، منتظر باش.

در ميقات

تمثيل حج، تمثيل آفرينش انسان است، و تو، اي انسان، اي آن که مشتاقانه به لقاء محبوب شتافته‌اي.
اينجا، تمثيل مرگ است، که فرمود: «موتوا قبل ان تموتوا» و اين کفن است که مي‌پوشي تا پيش از آن که مرگ ترا دريابد، تو با پاي خويشتن به مقتل عشق بشتابي و به مذبح معشوق. و چه مي‌گويي؟... لبيک اللهم لبيک، اکنون به ميقات آمده‌اي، و تمثيل ميقات، تمثيل وعده‌گاه قيامت است که فرمود: «قل ان‌ الاولين والاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم» و اکنون تو به ميقات آمده‌اي و اينجا باب ورود به حرم کبريايي است، اي آن که از خود به سوي خدا گريخته‌اي و به نداي آسماني «ففروا الي‌الله»  لبيک گفته‌اي، ورود به حرم کبريايي، بي‌احرام جايز نيست. و تو نخست بايد باطن را از حب ماسوي‌ الله تطهير کني، و اينگونه لباس عصيان را که شيطان بر تو پوشانده است، از تن برآوري و لباس ورود به حرم عشق بپوشي، و تمثيل احرام همين است، سفيد است، چرا که کفن است، و دوخت و آرايش ندارد، چرا که لباس تقوي ‌است.
رنگها از رخساره‌ها پريده است، و ... دلها در سينه مي‌لرزد،‌ و ... صداها در گلوها پيچيده است... چرا که لحظه تشرف نزديک است، و دعوت‌ها به اجابت رسيده و حضرت حق (جل و علا) ترا به حرم خوانده است. بشتاب، بشتاب، اي از خود گذشته، به سوي خدا بشتاب.

و اينجاست بيت الله الحرام

اينجا مرکز آفرينش است، و اين طواف، تمثيل حرکت سبحاني عالم وجود است. يعني که کائنات بر محور وجود مطلق حق مي‌گردد و حکايت اين انسان‌هاي شيدايي که سر از پا ناشناخته گرداگرد بيت‌الله طواف مي‌کنند، تفسير عيني اين آيه است که «يسبح لله ما في‌السموات والارض» و تو اي انسان، به ياد آر که هم‌اکنون بر کوکبه ارض، گرداگرد خورشيد و در عمق آسمان لايتناهي شناوري. و از دل ذره تا بي نهايت اين آسمان، لايتناهي، همه جا، همه‌ چيز در طواف است، و همه مي‌چرخند و از يک مدار وضعي به گرد خويش، به مدار بزرگتري بر گرد خورشيدها منتقل مي‌شوند و تو گويي که اين همه، تمثيل اين معناست، که تو اي انسان بايد از مدار معرفت نفس خويش به مدار معرفت، رب منتقل شوي که فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربه».

حالا هنگام سعي در رسيده است

گويي هنوز آواي پر غصه هاجر، به گوش مي‌رسد، که «هل بالوادي من انيس؟»
گويي هنوز اين هاجر است که هروله‌کنان در هُرم آفتاب ظهر بيابان مکه، از اين سراب به آن سراب در جست و جوي آب است .
اي مضطر، خسته مشو، خسته مشو،‌ در باطن اين سعي تو چشمه زمزم نهفته است.
حکايت آن وادي خشک و سوزان، حکايت دنياي ماست، و آب، تمثيل حيات طيبه و اخروي است و انسان فطرتاً تشنه و عطشان آب حيات است و اين آب، از چشمه ولايت و خلافت مي‌جوشد که در قلب تو است .
«امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء و يجعلکم خلفاء الارض.» اي مضطر خسته مشو، آب زمزم اجر سعي تو است، مبادا که اين سراب‌هاي فريبنده تو را به ياس بکشاند، که يأس، چشمه‌هاي روح را مي‌خشکاند، سعي بين صفا و مروه سعي بين خوف و رجاست و خوف و رجا، بال‌هاي طيران الي ‌الله هستند .
و عاقبت سعي تو، چشمه زلالي است که از زير پاي اسماعيل جوشيده است. يعني که اي انسان، چشمه‌هاي حيات طيبه از منابع غيب، اما از درون همان فطرت پاکي مي‌جوشد که بر آن تولد يافته‌اي.
خسته مشو، از مضطر، خسته مشو، سعي تو مشکور افتاده است و دعايت به استجابت رسيده.

 

حشره، سمنو، سبزی!

مادر بزرگ به مادر گفته بود و مادر هم همیشه به من می گفت... از همان موقع بود که دیگر طاقت کشتن این حشره ی خاکی را نداشتم. حشره ای که هرگز آن قدر زیبا نبود تا میان آن و حرف های زیبای مادرم بتوانم پیوندی برقرار کنم اما چون مادرم می گفت می دانستم بیراه نمی گوید...
سمنو هم که رنگ دیگری به هفت سین  داده بود را با اینکه طعم خاصش را نمی پسندیدم اما هر وقت مادر تعارف می کرد مجبور بودم حداقل یک انگشت از آن را بچشم چون دلم نمی آمد از این نذر ویژه نخورم...
بعد ها که از مادر پرسیدم ؛ این حشره خاکی چه ارتباطی به ایشان دارد مادرم گفت که حقیقتش را درست نمی داند اما از مادر بزرگ شنیده است که می گفته این حشره زیر آسیای دستی ایشان پناه می گرفته تا از آفتاب حجاز در امان باشد و می گویند دختر پیامبر(ص) آن را هیچ وقت نمی کشت. سمنو را هم که از قدیم می گفتند نذر حضرت فاطمه(س) است.
من که تا کنون نتوانستم در  هیچ جای تاریخ ردپایی از اسناد حرف های مادر بزرگ پیدا کنم اما اگر حقیقت هم نداشت، من این حرف های غیر واقعی را دوست داشتم، آخر مادر بزرگ سعی کرده بود یاد و علاقه ی حضرت فاطمه(س) را برای مادر و او برای ما با همین داستان ها زنده نگه دارد و شما می دانید زنده نگه داشتن یاد بانو چقدر کار بزرگ و مهمی است.
اما در میان سبزی ها سبزی ای داریم به نام خرفه، که عرب به آن فرفخ می گوید تاریخ در حافظه اش خاطره ای دارد که شبیه حرف های مادر بزرگ است...
 پس از حضرت فاطمه(س) خرفه اعراب را یاد ایشان می انداخت... و بعد از سال ها دستگاه فرهنگی بنی امیه سعی کرد نام این سبزی را عوض کند تا یاد حضرت را از خاطر مردم  بزداید آخر یاد ایشان مساوی بود با نام علی(ع) و غدیر؛ عهد بزرگ الهی که مردم آن را شکستند برای همین آن را بقله الحمقا یعنی سبزی نادان نامیدند تا هم توهینی به آن حضرت کنند هم یاد او را از زندگی روزمره مردم پاک کنند...
امام صادق(ع) در حدیثی به این موضوع اشاره می کنند که فرات بن احنف می گوید از ایشان شنیدم ، فرمودند:


لیس علی وجه الارض بقله اشرف و لا انفع من الفرفخ و هو بقله فاطمه علیها السلام  ثم قال : لعن الله بنی امیه، هم سمو ها بقله الحمقاء بغضا لنا و عداوه لفاطمه علیها السلام


بر روی زمین سبزی ای شریفتر و سودمند تر از خرفه نیست و این سبزی فاطمه(س) است. سپس فرمود: خدا لعنت کند بنی امیه را! آن ها از سر کینه با ما و به خاطر دشمنی با فاطمه(س) آن را سبزی نادان نامیدند.


کافی،ج6،ص367


سفرنامه ی سرزمین عشق...

"بسم الله الرحمن الرحیم"

اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا برحمتک یا ارحم الراحمین.

"ردپای گل نرگس"

سفر آغاز شد،با نام تو

سرازپا نمی شناختم،بی خبرترین بودم و هیچ نمی فهمیدم به کجا میروم...ناگاه گردن آویزی به دستم دادند،روی آن نام من نوشته شده بود و کنار آن هم تصویری از گنبد طلایی امام حسین (علیه السلام) به چشم میخورد.کنار کارت عددی نوشته شده بود:۱۲!بی اختیار یادتان افتادم ...کمی گذشت گفتند راهی نجف و کربلا هستیم،برای سلامتی حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلوات...

رسیدیم نجف!سال تحویل شدو باز هم با نام شما..."یا مقلب القلوب والابصار،یا مدبراللیل والنهار،یا محول الحول والاحوال،حول حالنا الی احسن الحال"و احسن الحال شمایید و ظهورتان...دعای سلامتی تان ورد زبانها بود،همه مبهوت گنبد طلای شاه ولایت بودند نامتان جاری ...عطر نرگس فضای آسمان را پر کرده بود...

و باز هم ردپای شما...

سه شنبه رفتیم مسجد سهله،چند رکعت نماز در مقامهای مختلف ،اعمال و ....در آخر رسیدیم به مقام شما."اینجا مقام امام زمان(عج)"،صدای گریه و زاری مردم بلند بود،گویی چندین رکعت نماز آنجا مقدمه ای بود برای دلتنگی شما!حسن ختام مقامها ،مقام شما!آنجا جای دلتنگی بود و با محرابش بیشتر از هر جای دیگری محرومیت از شما را به رخمان میکشید.به ما گفتند مدتی در آنجا سکنی گزیده اید و بعد از ظهور هم در آنجا زندگی خواهید کرد.دلم بیشتر گرفت،در خانه ای بودم که صاحبش را نمی توانستم ببینم!عطر جمکران با عطر سهله در هم آمیخته بود...و باز هم ما  مانده بودیم و رد پای شما...

پرچمی سبز رنگ چشمانمان را ربوده بود که روی آن نوشته شده بود"یا قائم آل محمد(ع)"...

خانه تان هنوز آماده نشده بود،از سال گذشته تا امسال چندان پیشرفتی در ساخت نداشت !ناگاه دلم گرفت!خدایا من هم در این مدت دلم را آماده نکرده بودم !وای بر من که چقدر کندی پیشرفت تعمیر مسجد به چشمم آمده بود ولی ویرانگی دل خودم،خیر..!می دانستم که اگر همه مثل من بوده باشند جاده ی ظهور هم آباد نشده و این خود دلیلی ست بر محرومیت ما از اماممان.

مسجد کوفه.....مزار مختار ...از یکی از زوار جمله ای را شنیدم که میگفت "حالا دیگه مختار رو می شناسیم"، و اشاره ای به مختارنامه کرد و بعد هم شروع کرد به زیارت .مطمئنم زیارتش متفاوت بود!با این حرف به فکر فرو رفتم که :مولای من کاش شما را هم می شناختیم! آنوقت مگر میشد با  وجود درد دوری شما آرام بگیریم؟!! کاش امامان بزرگوارمان را "عارفا بحقهم" زیارت میکردیم!

رسیدیم کربلا،سرزمین کرب و بلا.سرزمین عشق و خون،در خیابان منتهی به حرم مطهر ابا عبدلله(علیه السلام) مکانی بود به نام "مقام صاحب الزمان(عج) "،عجب صفایی داشت،مجاور نهر علقمه و روبروی صحن و سرای امام حسین(ع).اینبار هم رد پای شما...

نگاهم بر ضریح سالار شهیدان دوخته شده بود،حدیثی از امام حسین(ع) خاطرم را نواخت:"مهدی ما درعصر خودش مظلوم است،تا می توانید درباره ی او سخن بگویید و قلم فرسایی کنید."

مزار شهدای کربلا  

بارالها!اینان که بوده اند؟!مات و مبهوت مانده بودم ،باز هم یاد شما ...و من و  مزار شهدا و یک سوال:"آیا باز هم زمین چنین یارانی را به خود خواهد دید؟؟عرق شرم صورت دل را می پوشاند...دست بر ضریحشان می کشیدم و در دلم فریاد میزم،الغوث الغوث الغوث...ادرکنا ادرکنا ادرکنا!"شما کمکمان کنید تا چون شما امام زمانمان را بشناسیم.

جمعه...

دعای ندبه و نوای"این الطالب بدم المقتول بکربلا..."احوال همه دگرگون می شدو باز هم عطر شما...

وقت تمام شده ،باید رفت،دل و جان جا ماند و از کف برفت...وعده ی سامرا کمی آراممان میکرد!

.

.

چه بگویم از سامرا!عزیزی می گفت سامرا از" سُرَ من رئا"  گرفته شده!تازه فهمیدم یا من تمام عمر معنای سرور را نفهمیده ام یا در این کلام حکمت و معنایی هست که من درنمی یابم!          

سامرا...ویران سرا،طبق آمار دینی تقریبا همه، سنی و اغلب وهابی!"اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد(ص)"کاشی های صحن شکسته ،تلی از خاک بیرون صحن به چشم میخورد گنبد ...برفراز آن پرچم سبزی در اهتزاز که کمی دل را آرام می کند و با هر موجش عطر یاد گل نرگس می افشاند...

باور کن! اینجا مزار مطهر امام هادی(ع) ،امام حسن عسکری(ع)و مادر و عمه ی بزرگوار امام موعودمان است!!ضریح از جنس نور و شش گوش،یاد حسین(ع) غوغایی در دلت می افکند!قلب تاب اینهمه مظلومیت را نمی آورد و باید رفت!وتلالو جمعیت یک نکته را فریاد میزند:"انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" حتی اگر به قیمت بذل جان باشد این مردم می آیند...و این کمی آرامت میکند.

سرداب غیبت امام زمان(عج):

"الله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین"

سرداب..محراب...غایب شدن شما در میان آب!و باز هم رد پای شما..

.

.

کاظمین

وارد صحن شدیم کنار درب ورود نوشته بود"باب صاحب الزمان (عج)".روح و جانم تازه از عطر شما شد.

.....

زبانم الکن از توصیف است وهنوز مات و مبهوتم!تنها یک جمله می گویم"مولا جان همه جا از آن شماست و کل اسلام ،قرآن و اهل بیت (ع) بشارت آمدنتان را داده اند".من با چشم خود حبل الله المتین از قیام سرخ حسینی تا یاد سبز شما را دیدم.هرجا که رفتم رد پایتان بود ولی افسوس که من دیر میرسیدم...!

مولا جان شما را به مقام و منزلت پنج تن آل عبا (علیهم السلام)یاریمان دهید تا شما را دریابیم و بشناسیمتان تا نکند همچون توابین کمی(!) دیر برسیم و یا اصلا...

ناخودآگاه یاد عهدی افتادم که با مولایمان در روز آغاز امامت بستیم:

"مهدیا!ردپایت چراغ راهم شده است و پله پله خود را بالا می کشم تا خورشید گرم ظهورت روشنی بخش جهان ظلمت زده شود.چرا که من باید همانی شوم که شما می پسندید:عادل،صادق،منصف و...

و عهدهایی که آنروز بستم در ذهنم مرور می شود....

"یا رب الحسین(علیه السلام) بحق الحسین(ع) اشف صدر الحسین(ع) بظهور الحجه"

 

تقصير من است اينكه كم مي آيي...

این روزها دلم حال وهوای عجیبی دارد.گهگاه فریادش را می شنوم که “ای بی معرفت یه سری هم به ما بزن.”و من در میان هیاهوی درس و امتحان و کارهای پایان سال و سنای عزیزتر از جانم تنها حرفی که می زنم اینست:”لطفا سکوت رارعایت فرمایید حتی شما دوست عزیز.”بیچاره!دلم را میگویم از بس فریاد زده دیگر برایش حنجره نمانده.راستش را بخواهید دلم برایش میسوزد میدانم گیر بد کسی افتاده !

روزها میگذرند و او فقط نگاهم میکند و با نگاهش تمام حرفهای نگفته اش را MP3وار برایم ترجمه میکند.نه انگاری راستی راستی دارم ضربه فنی میشوم .انگاری راستی راستی باید از مشغله ها دست میکشیدم و یکسری هم به خانه دل میزدم .باشد چه میشود کرد تسلیم...

در میان دل مشغولی هایم پیدایش کردم بنده خدا به کنجی کز کرده بود.زیر تپه هایی از گردوغبار،گردوغباری از جنس غفلت و عادت.گردوغباری که تمیز کردنشان کار اکبر آقای نظافتچی هم نبود.کار،کار خودم بود.

کسی در گوشه ای از دلم برایم دستی تکان میداد.به سمتش رفتم.آشنا میزد اما نمیشناختمش.حسابی به گردگیری نیاز داشت.هر چه پاکتر میشد قلبم تندتر میزد.کم کم داشتم میترسیدم آیا آن واقعا همان بود که فکرش را میکردم؟؟عقب رفتم، وراندازش کردم.باورم نمیشد.. خدای من.. او همان عهد من بود.عهدی که روزی با یادش و برایش بستم تا همراهش بمانم....و اکنون این من بودم و عهد من و گناه من...

دست خودم نبود٬ اشک چشمانم را قلقلک میداد.ناخودآگاه یاد غربتش افتادم که چه غریبانه برای من قریب بود.چه بارها که در کلاس انتظارش ثبت نام کردم و هر بار بهانه ای آوردم برای نیامدن. و او حتی یکبار هم مرا اخراج نکرد...

محکم در بغلش گرفتم.در حالی که بغض گلویم را چنگ میزد٬ بار دیگر از او خواستم که باشم،که منتظرش بمانم باشد که اینبار عهدم را نه با زبانم بلکه با قلبم و با ذره ذره وجودم حفظ کنم...

 

و تو ای دوست سنایی من بیا بار دیگر بر سر سفره هفت سین امسالمان از او بخواهیم او که  "محول حول و احوال" است تا حالمان را به بهترین حالات و انتظارمان را به بهترین انتظارها  دگرگون سازد.

و ایمان داشته یاش که اگر احسن الحال شوی،که اگر احسن الحال شویم؛ او خواهد آمد... به زودی زود خواهد آمد. و آن زمان بی شک تو احسن احوال را خواهی دید.

به امید ظهورش

سال نو پیشاپیش مبارک

خودت و خدا

 


می بینی!فقط خدا مانده و تو و هزار معجزه در انتظار تجلی...

دل تکانی...!

دلت را بتکان..   

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن…

دلت را بتکان..

اشتباه هایت  می افتد زمین ، بذار همان جا بماند ،فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون

بکش، قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی،تمام کینه هایت هم می ریزد…  

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت

حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد...!

تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟!

خاطره ، خاطره است باید باشد،باید بماند…

کافی ست؟!!

نه هنوز دلت خاک دارد…یک تکان دیگر بس است..

تکاندی...؟؟!!

دلت را ببین! چقدر تمیز شد. دلت سبک شد!

حالا این دل جای "او" ست

دعوتش کن ، این دل مال "او" ست...

همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد …و حالا…

حالا تو ماندی و یک دل...

یک دل و یک قاب تجربه،مشتی خاطره و یک "او"...

خانه تکانی دلت مبارک ...  

چرا نشسته اید؟!

 

هر روز برای آمدنت دعا میکنیم

 و برای نیامدنت کارهای بسیار

بسم رب المهدی (عج)

 

ای شیعیان!

مگر تشنه جلوه خدا نیستید!

مگر دیوانه دیدن حسین(ع) نیستید!

مگر دوست ندارید کریمیت حسن(ع) را ببینید!

مگر نمیخواهید فرزندان حسین(ع) را ببینید!

پس چرا نشسته اید؟ چرا مات و مبهوتید؟ یا علی بگویید

از جا بلند شوید  تلاش کنید،دعا کنید

خدا را به عمه سادات(س) قسم دهید، التماسش کنید و ظهورشان راطلب کنید.

 روابط عمومی مجمع عمومی

خدای من...

گفتم: خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغة ی دیروز بود

و هراس فردا ، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات  شانه های تو کجا

بود ؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه

کرده بودی، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی...

من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته

بودم...

گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم؟

گفت: عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،

اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از

حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن

سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی

رسید..!

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل

برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی . آخر تو بنده ی من بودی چاره

ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی .

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی

خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من می دانستم تو بعد از علاج درد ، بر خدا گفتن اصرار

نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت...

آشناى زخم دلها، غربت معصوم توست ..

 

صحيفه سبز تو ،

 نجواي انوار تابناكي است كه تا بي نهايت،

 شربت آرام بخش روح عطشناك آدمي است ...

 
دعاهايت را در اين فصل سرد، بدرقه جواني ام كن...
 
 

خدای را شب یلدای غم سحر دارد...

خاک اگر خنده کرد و گندم داد از تو بود ای بزرگ باران ساز

باران اگر نبارد پاییز یک چیزی کم خواهد داشت یک چیزی شبیه ... شادمانی بی سببی که گاهی با تمام وجود حسش می کنیم . همین که باران بهانه می شود برای چترهایمان تا باز شوند،نه که ترسی  از خیس شدن داشته باشیم ،نه ، فقط برای این است که حس کنیم پاییز را...

لذت قدم زدن زیر نم نم بارانی که ریز می بارد آنقدر که حتما باید قدم بزنی تا خیسی اشان را حس کنی...

پاییز آرام آرام از کنارمان گذشت و زمستانی که آمدنش برگهای زیادی قربانی شدند در راه است.پاییز امسال ،باران ، که رویای پاییزیست را در خاطره هایمان گذاشت...

باران اگر نبارد پاییز چیزی کم خواهد داشت حتی همین شادمانی بی سببی که گره می خورد به بارانی که نرم می بارد...

حتما دعا برای باران ارزشمند خواهد بود...

شاید هرگز بارانی باریده نشود اگر دعایی و نیازی نباشد...

یلدا در پیش است...ثانیه ها در گذرند و دقیقه ای بیش را در این شب ها به ما ارزانی می دهند شاید فرصتی باشد برای نجوایی شبانه...

برای رازو نیاز از عمق دل،با نهایت امید

در ماه عزای سید و سالار عشق...

تا بلکه شب یلدای غیبت محبوبمان را صبحی فرا رسد...

"یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهورالحجه" 

سعی تاریخ

این روز ها که می گذرد کم کم حاجیان به سعی میان صفا و مروه می روند. این چه سرگردانی است میان این دو کوه؟ چه رازی است که هرکه می خواهد پاک شود باید به این طریق مناسک به جای آورد؟ این چه درد سری است که همه حاجیان(آینده!) خود را به سعی زنی شبیه می کنند؟ چرا خدا اینگونه این زن را قدر می داند؟
صدایی می آمد کودکی کمی آن طرف تر تشنه بود و از تشنگی پای می کوبید(به هر دو معنی کلام!)، خدا به حاجیان امر کرد که مانند آن زن به تلاطم بیفتند و آرامش شهری خود را برهم زنند.
در مناسک حج باید بخشی از سعی را دوید و هروله کرد می گویند هاجر آنجا که می رسید صدای اسماعیلش را می شنید متلاطم تر و ملتهب تر از گذشته می شد و اکنون حاجیان هم باید این گونه شوند...
مگر کودک تشنه و مادر مضطر چه مقامی دارند؟
هاجر بالای سر کودک می رسد برای کودک چشمه ای جاری شده است و همه اضطراب ها تمام شد. اسماعیل بزرگتر می شود فرمان ذبح الهی را به رای پدر اطاعت می کند. اما ابراهیم (ع) امتحانش با نبریدن چاقو تمام می شود  و آن روز را عید قربان می گیرند.
اندی قرن بعد از نسل همان کودک پیامبر آخر می آید و اندی سال بعد از نسل همان پیامبر یک کودک شش ماهه دیگر...
او هم تشنه است و رباب مضطر ... اگر آب بدهید می میرد و اگر آب هم ندهید... پدر را و یا پسر را... و تلالو سپیدی زیر گلو...
آن روز دهم بود و دقیقا یک ماه از عید قربان می گذشت . آن کودک به آب رسید و این کودک به خون ، آن روز عید قربان شد و این روز عید خون*.


مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ

 
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد


*اولین بار این ترکیب را از مرحوم دکتر شریعتی دیدم.

ندای پدر می آید! بشنوید...

پيشكش به آنان كه با آرزو زيستند و از درس انتظار، يك جمعه غيبت نكردند... كاش هر چه زودتر بانگ اناالمهدى پدر امت شیعه به گوش همگان مى‏رسيد و اين نوا مرهمى بر دلهاى پريشمانمان مى‏گرديد... به ياد آن روز، دلهاى خود را آماده و گوشهاى خود را منتظر براى شنيدن نوايى روح‏بخش مى‏كنيم. گوش كنيد! صداى او را مى‏شنويد كه همگان را به نداى الهى دعوت مى‏كند و در اوج تنهايى‏اش دنبال همراهان و ياورانى مى‏گردد كه او را از اعماق وجود پذيرفته‏اند. خوشا آنان كه دلهاى خود را آماده و پذيراى قدمهاى آن نازنين كردند و هر لحظه آمدنش را انتظار مى‏كشند... اگر كمى دلهاى خود را آماده كنيم صداي پدرمان را مى‏شنويم. صدايى كه در اوج تنهايى و مظلوميت است... گوش كنيد! 

منم آن ساقى مه رو كه به هر بزم طرب                هر دلى را به يكى موى برآويخته‏ام

اناالمهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.

من مهدى، خٍرد هستى و ادامه خدايم. شكيب شما در سراشيب عمر. ميوه باغ آفرينش، فراخى آسمانها و نجابت زمين. من گريه‏هاى شما را مى‏شناسم. با انتظار شما هر شام ديدار مى‏كنم. نغمه‏گر ندبه‏هاى شما در ميان كاجهاى غيبتم. دلتنگيهاى من، گشايش بخت شماست. من موى گره در گره‏ام را نذر پريشانى شما كرده‏ام.

اناالمهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.

با من از هر آنچه در دل داريد بگوييد. از گرانى بار انتظار؛ از تيرگى شبهاى غيبت؛ از هيمنه جور. از هيبت گناه، از فريب سراب، از دروغ خنده‏ها و از دورى اقبال. من با ندبه‏هاى شما مى‏بالم. من دلتنگى دل شما را مى‏شناسم. من برق چشم شما را مى‏مانم. گرمى دستهاى شما، چراغ خيمه صحرايى من است.

اناالمهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.

از دورى و ديرى، با من بگوييد. جز من كسى حرف شما را باور نمى‏كند. جز من كيست كه بداند روزگار شما چگونه روزگارى است؟ جز من كيست كه بداند زخم شما، شكوفه كدام غم است؟ گريه شما، جارى چه اندوهى است؟ و خنده شما تا كجا شكوهمند است؟ من «تنهايى» شما هستم. پرنده اميد شما را من پرواز مى‏دهم. و آشناترين رهگذر شهر شما منم.

اناالمهدى؛ من موعود زمانم، پرورده دامن نرگس و آورنده عدل خدا.

مرا بخوانيد و بخواهيد. مرا تا صبح ظهور، انتظار كشيد. مرا كه چون پدران روستايى، با دستاری از مهربانى به سوى شما مى‏آيم. با يك سبد انار؛ يك طبق سيب. و يك سينه سخن. من شما را از گريه‏هاى شما مى‏شناسم و شما مرا از اجابتهايم. امسال، باران گرسنه خاك است. ابرها ديگر نمى‏بارند. خورشيد به ناز نشسته است. بهار خرمى نمى‏كند. آيا از ياد برده‏اند كه شما جمعه شناسان هفته انتظاريد؟ نمى‏دانند شما شبها مرا، در گهواره روياهاى خود مى‏خوابانيد؟ و روزها، زمين را با آهن اندوه مى‏شكافيد؟ امسال زمين ركاب نمى‏دهد، و گريه انتظار، شما را امان. من مى‏آيم، كه هر سال بهار آمدنى است.

اناالمهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، خرد هستى، پرورده دامن نرگس، و آورنده عدل خدا.

هيچ روز نيست كه مرا نديده باشيد؛ كه شام و سحر در هم آميخته‏اند. كدام عندليب است كه بى‏گلزار بخروشد، و كدام بيداريست كه در غيبت خورشيد، هيمنه خواب را از خود رُفته باشد؟ و شما در خروشيد و به تازيانه انتظار، خواب را چند فرسخ از خود، دورباش داده‏ايد. من شما را به محكمه عاطفه‏ها مى‏برم؛ من ميان شما هستم .

اناالمهدى؛ من موعود زمانم، صاحب عصر، خرد هستى، پرورده دامان نرگس و ادامه اللّه‏.

بدانيد اگر دشت آسمان را آهويى است، در چمن من مى‏چرخد. و اگر كهكشان را باز سپيده است، گرد سر من مى‏پرد.

سينه مالامال درد است اى دريغا مرهمى           دل ز تنهايى به جان آمد خدا را همدمی

"اخراجی"

باز هم جمعه و تو را از تو خواستن...

با یاد خدا...                                                                                                                      

اي والاترين آرزوي هر مشتاق!

اي زيباترين ترنم قلب خسته ام!

 اي اميد دل ِ گرفته ام!

 خسته تر از آنم كه بروم ... دلگير تر از آنم كه بگريم

 مشتاق تر از آنم كه بمانم ... ساكت تر از آنم كه فرياد برآورم

 دلخسته تر از آنم كه سكوت كنم ... تنهاتر از آنم كه تنهاتر بمانم

 و

 دردمند تر از آنم كه تحمل كنم

 يا ببار يا ببر!

 يا بنماي يا آرامم كن!

 يا بيا يا بميرانم!

 مولاي من! درين سرگشتگي جامانده ام خدا نكند كه ترا گم كنم 

هركس زدر تو حاجتي ميخواهد، اما من آمده ام از تو ،ترا بخواهم

 چرا كه از توِ،تو را خواستن زيباست!

 

*اللهم عجل لوليك الفرج*

حرف دل...بدون شرح

 

حلالم کن...

به نام خدایی که اول و آخر خود اوست...


راستش می خواستم نهایت اختصار را رعایت کنم و به نوشتن یک آیه و یک بیت بسنده کنم اما بعد دیدم شاید بد نباشد یک نیمچه خاطره از روز هایی که گذشت بنویسم.
آن روز ها که سنا تازه می خواست در دانشگاه فعالیتش را گسترش دهد تصمیم گرفته شد اذان انتظار را به جای اذان های دانشگاه پخش کنیم کلی گذشت تا ماذنه ! دانشگاه را پیدا کردیم عجیب تر این بود که باید رئیس دانشگاه که نزدیک یکسال بود این مسئولیت را تحویل گرفته بود  دستور می داد؛ بالاخره نوشت که 3 روز در هفته این اذان پخش شود-بگذریم که الان دیگر چون ما خودمان این یادآوری را نکردیم دیگر اذان انتظار پخش نمی شود که امیدواریم بشود- .
 اما خاطره  این جاست: بار اول که این اذان پخش شد حالت عجیبی داشتم  نمی دانم چرا دارم این ها را می نویسم چون نمی توانم با کلمه بگویم شما هم اگر متوجه منظورم نشدید ایرادی ندارد ایراد از من است.... از آن به بعد بود وقتی سر کلاس و این ور و آن ور بودیم ناگهان این صدا پخش می شد همان حالت تکرار می شد
 بگذریم ...
اما آن آیه این بود: 68 سوره مبارکه مائده : "قل یا اهل الکتاب لستم علی شی حتی تقیموا التورات والانجیل و ما انزل الیکم ..."
بگو ای اهل کتاب شما ارزشی ندارید تا آنکه به دستور تورات و انجیل و قرآنی که به شما از جانب خدا فرستاده شد قیام کنید...
خودتان بهتر می دانید شما ارزشی ندارید تعارف ندارد یعنی واقعا ارزشی ندارید اگر به قرآنتان عمل نکنید.
 نه! نه تنها عمل باید کنید بلکه باید برای عمل به آن قیام کنید ، برخیزید ، تلاش کنید ، فدا کنید و فدا شوید.

و آن بیت هم اینکه در انجام کارها می دانید بسیاری از اوقات کارها به راحتی می شود و بعضی اوقات هر چه می کنیم نمی شود همه این ها یعنی کس دیگری حرف آخر را می زند پس نه به کارهایی که کردید غره شوید و نه از آنچه نشد مایوس.


گاهی تمام عیش خودش جور می شود
                                     گاهی به صد مجادله ناجور می شود

پاک همچون آب !

در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد،گناهان یک روز او   این ها بود:

سجده نماز ظهر طولانی نبود

زیاد خندیدم

هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد.

 

 راوی در سطر آخر اضافه کرده بود که: دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر 16 ساله کوچکترم.

برداشت از وبلاگ یاد لاله ها

کربلایی دیگر...

 

بسم رب المهدی(عج)

چه برای گفتن هست جز معصیت افزون،جز بی حرمتی وتوهین به مقدسات ،جز بی حیایی صواب شدن ناصواب و فراموشی عزیز ی همچون شما ،باقی مانده ذات اله....

از کجا بگویم که شرح دردم باشد و از چه بنالم که سرا پا ناله ام.

مهدی جان قرآنی که بر دل مقدس و پاک پدر بزرگوارت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله در غار حرا نازل شد امروز در جمع شیاطین آمریکایی سوزانده شد.قرآنی که پیامی همچون سعادت،رشد وکمال ،صلح وخوبیها و .... اشت امروز به دست شیاطین انس ،فرزندان ابلیس ملعون سوزانده شد.بریده باد دستان کثیفشان

قرآنی که با صدای زیبای پدر بزرگوارتان امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام قرائت میشد و به دست پر برکت و مقدسش تحریر شد ،قرآنی که برای جاودانه ماندنش خون شریفترین انسانها حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام ناحق ریخته شد،قرآنی که حتی کودکان معصوم در کربلا برای جاودانگی اش فداکاری کردند  و همان قرآنی که خداوند منان فرمود که حافظ آنست امروز تبدیل به خاکستر شد ....نفرین بر وجود بی مقدارشان

اگر آن روز معاویه و عمروعاص کید و فتنه کردند و قرآن ها را به نیزه زدند،امروز نوادگان آن شیاطین دست به فتنه ای شوم تر و جبرا ناپذیر تر زدند.اما آن زمان امام حسن علیه السلام امام حی آن زمان بودند و مردم برای کسب تکلیف جانب ایشان میرفتند اما.....

اما امان از دست آخر الزمانیها که چراغ هدایتی همچون شما را از یاد برده چشم هاشان کور از دیدارتان ،دلهاشان تاریک همچون سیاهی ظلمت شده جایگاه همه چیز و همه کس به جز شما...

وای امام زمان عزیزم قربان دل پر دردتان که داغدار چنین مصیبتی هستید.

جمعه همگان برای اعتراض این عمل شوم قدم به یاریت می نهیم.

الهی به حق آیه ای که فرمودی خودت محافظ کتابت هستی به حق باقی مانده ات آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظهورش را نزدیک بگردان و لعنت کن بر دشمنان اسلام و تشیع و با نزول بلای سنگینت بر شیاطین غرب آنها را با نیات پستشان در دوزخ هلاک بگردان و دل آقایمان ابا صالح المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و شیعیانش را خشنود بفرما.

آمین یا رب العالمین

محتاج دعایت

ج د ا

(از همراهان خوب سنا)

آقا جان...

هنوز صدای مظلومان عالم به گوش می رسد

اما صدای منادی رهایی از ظلم و ستم گوش را نمی نوازد...

آقا....

وقتش نشده که نوای "انا بقیه الله"را سردهی؟

آقا جان تو را به عمه ات زینب (سلام الله علیها)

که از همه ی ستمدیدگان عالم ستمدیده تر است قسم می دهیم

در این زمان عزیز برای ظهورت دعا کنی

دعای ما که ...

خودت برای ظهورت دعا کن...

 

تنها یک یادآوری!

بیا امشب همه با هم شکوایه های هجران را درنوردیم و به امید وصال یارمان شب را به صبح رسانیم.

در لحظات پاک دلدادگی...

 

دعا جهت سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب

الزمان(عج) یادتان نرود!

نذر گل نرگس صلواتی بفرست

با یاد خدا...

جمعه ای دیگر و تو ونیامدن...

 دلم را نذر آمدنت می کنم...

وقتی به واسطه‌ی دعا که هیچ، به معجزه‌ی کلام هم نیامدی

برگ های ریخته‌ی شعر مهرندیده ،برخوردند لای کتابی بی هوا...

این‌بار نه دعا می‌کنم نه شعر می‌گویم تنها دلم را نذر آمدنت می‌کنم ...

                                 اللهم عجل لولیک الفرج            

روزه دار محبت

چشمهامان خسته است...

اما نه از محنت شب زنده داری! گويى در غبار اوهام فرو رفته‏ايم.

 دستهامان لرزان، نه از از ضعف روزه داری! که در انتظار دامان ترحم است. و اين گونه‏هاى خشكيده‏مان كه در قحطى شبنم مى‏ميرد! كاسه‏هاى گدايى احساسمان را بنگر كه به خشكسالى معرفت دچار شده‏اند.

كجاست آن ييلاق سبز نگاهت كه سپيده دمانش شبنم افشان است؟ كجاست آن حضور نورانى كه لحظه‏هاى حياتش ثانيه‏هاى بارانى و زمزمه‏هاى نورانى است؟ كجاست آن خضرانشين صحرا گرد كه قافله عشق را رهنماست؟

اينك كه جهان در تاريكى نيايش است و انسان در بيابان جهل قدم مى‏زند، اينك كه زمين در خشكسالى قنوت، آواز مرگ را زمزمه مى‏كند، افطارمان به نوشیدن جرعه ای از زلال نگاهش خواهد بود كه كاسه‏هاى گداييمان را به تصدقى پر سازد و گونه‏هاى بهت زده‏مان را دست نوازشى كشد و لبهاى خشكيده معرفتمان را آب ظهور بنوشاند و سينه غربت كشيده‏مان را به قربت محبت‏برساند. نگاه او را عشق مى‏ورزيم.

 آری، زمزمه لبهای خشکیده منتظرانش هنگامه ی افطار چنین خواهد بود؛

اى پروردگار مهربان! صلوات و تحيت فرست‏بر ولى امرت. كه آرزوى سينه‏هاى سوخته و نگاههاى منتظر است. پروردگارا! فرشتگان مقرب را نگاهبانان او قرار ده. اينك كه او تنهاترين مرد افلاكى زمين است... پروردگارا! مهدى، هدايتگر انسان به سوى كتاب مبارك تو خواهد بود. نور را در زمين گسترش خواهد داد. و براى اقامه دين تو قيام خواهد كرد. پروردگارا! آن سلطان هدايت را، ملك سليمانى ده و فراتر از آن مملكت دو جهانى كه خوبرويان آينه خوبى اويند. او را در سرزمين زمين، خليفه خود گردانيدى چون پيشينيان از داوود و پيامبران كه او مجموعه صفات پيامبران و امامان است. صورت حزينش دلرباتر از داوود و زيبايى چهره‏اش بهتر از جمال يوسف و سفره عشقش نمكين تر از همه. پروردگارا! عشق را با دستان او بر قلبها حاكم گردان و توحيد را با جام او بر جانها بچشان. او هرگز از ستمكاران نخواهد هراسيد و شريكى براى تو قائل نخواهد شد و او زيباترين استعاره رحمت توست. خدايا! او را براى انسان، نگاهدار...

                        «  امشب از شمع رخت‏سوخته پروانه ما     

                                                                   آتش افتاده ز رخسار تو در خانه ما                             

                                                                                                         سيد اميرحسين اصغرى»

 

دعا کنیم چراکه دعا ،سپرمومن در مقابل بلایاست...

با یاد خدا....

 

« یاٰ مُنْزِلَ الشَّفآءِ  و مُذْهِبَ الدّآءَ صَلّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و اٰلِهِ و اَنْزِلْ علی و جمعی الشَفآءَ »

(ای خدایی که نازل کننده شفائی و برنده درد و مرض هستی!

بر محمد و آل او درود فرست و شفا را بر دردم نازل کن.)

و من خدایی دارم که هیچگاه مرا فراموش نمیکند...

  امشب  شب آخر ماه شعبانه،صدای ماه رمضان تو همه ی شهر پیچیده...

کاش امشب هرکسی اندوخته های ماه قبلش رو یه جمع وتفریق کنه و خالصانه وارد ماه مبارک بشه...

کاش امشب بتونیم از ته دل برای بیماران هم دعایی کنیم...برای آنهایی که دلتنگ این ماه اند...

اما در حسرت حضور خالصانه در این ماه شاید گاهی آهی بکشند،شاید هم...

دعا کنیم...

شاید دلتنگ ها هم به اندازه ی وسعشان سهمی ببرند...

  

    اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ

خدایا اگر در آن قسمت از ماه شعبان که گذشته ما را نیامرزیده اى در آن قسمت که از این ماه مانده بیامرزمان...                                                                                           

    اللهم عجل لولیک الفرج...

روزشمار...

بسم رب المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

سلام بر شما منتظران سنایی عزیز

از آنجا که در آستانه ی روزی بزرگ ،قرار داریم با تبریک پیشاپیش میلاد آخرین مصلح آسمانی توجهتان را چند نکته جلب می کنم:

۱.همانطور که شاید در چند روز اخیر متوجه شده باشید وبلاگ با آدرسkms.sub.ir نمایش داده نمی شود و تا اطلاع ثانوی تنها با آدرس mahdaviat-sana.blogfa.com قابل دسترسی خواهد بود لازم به ذکر است که با جست و جوی "کانون مهدویت" در گوگل اولین مورد یافت شده وبلاگ سنا خواهد بود.

2.پیرو فعالیت های نیمه ی شعبان امسال نمایشگاه مهدوی "مسیر انتظار "از روز شنبه 1389.5.2 در طبقه ی همکف دانشکده ی پزشکی بمدت دو هفته برقرار میباشد.لازم به ذکر است نمایشگاه حاوی مطالب چکیده و مفیدی پیرامون مباحث مهدوی از تولد تا پس از ظهور امام مهدی (عج) میباشد.

3.واما خبر خوش:

پس از گذشت قریب یک سال و نیم از راهندازی موفق وبلاگ کانون مهدویت سنا و احراز رتبه ی اول در(رتبه بندی RANKING) موتور جست و جوی بزرگی همچون گوگل اکنون وبسایت سنا در راه است و ان شاالله در تاریخ سه شنبه پنجم مردادماه  مصادف با روز میلاد صاحب الزمان،مهدی موعود(عج) به طور اولیه افتتاح خواهد شد تابا عنایات امام زمان(عج)صاحب اصلی اش در کنار وبلاگ کانون و با امکانات بیشتری به خدمت رسانی در جهت نشر معارف مهدوی بپردازد.

آدرس وبسایت سنا: www.sana.nahad.ir

 از همینجا دستان یاری شما را جهت تبادل نظر و غنی سازی وبسایت به گرمی میفشاریم.بخش تالار گفتمان سایت با عنوان پاتوق انتظار در انتظار حضور فعال شما عزیزان است.

_ ضمنا از نویسندگان عزیز هم خواهشمندم(به طور شدید!) تا با فعالیت بیش از پیش در این راه گام برداشته و توجه خاصی هم به موضوعات تعریف شده در وبلاگ داشته باشند.

با تشکر

مسئول وبلاگ

هوا تر است به رنگ چشمانت...

من طعم جمعه ها را دوست مي دارم .

هر جمعه بر فراز بلندترين قله ها ، غروب جمعه و غروب انتظاري ديگر را به نظاره مي

نشينم .

دلهايمان غرق انتظار است ، چشمهايمان گريان از آمدن جمعه اي ديگر و در نيامدنت ،

پاهايمان ناي رفتن به شنبه را ندارد .

يا مهدي جان ؛ جايگاهت در قلبهاي ماست و دلهايمان خانه عشقت .

وقتي بيايي ، كبوتران سپيد بال انتظارمان را در آبي آسمان ظهورت به پرواز در خواهيم آورد

 و درخت تنومند منتظران به ثمر خواهد نشست !

يا مهدي ، از مرحم دلهاي شكسته ، بيا ، بيا و با آمدنت زخمهاي بدمان را درمان كن  .

يا مهدي ، ديده ام ، همراه با حنجره تاول زده سرود ظهورت را زمزمه مي كند و اجابتت را

التماس .

و باز جمعه اي ديگر …

در انتهاي كوچه پس كوچه هاي غربت زده ، دلم در انتظار تو اي غريب آشنا ، بي تابم  .

نوروزها ، عاشوراها و جمعه ها در پي هم گذشتند و مي گذرند ولي ، هيهات !

كاش اجل مهلتي مي داد تا شاهد حضور سبزت باشم و اگر نه ، حتي شاخه اي گل ، در زير

پاي مباركت باشم تا نشاني از انتظار كشيدنمان باشد .

اللهم عجل لولیک الفرج

 

خوب کسی خدا شده !

 

یک دفعه حواسم پرت شد ، نمی دونم چرا اما یه لحظه به ذهنم زد اگر خدا ظالم بود چی می شد ؟... یا اگه مثل خیلی از ما ها دمدمی مزاج بود؟ ، امروز می گفت این کار رو بکنید و فردا می گفت کی گفته این کار رو کنید!؟ واقعا چی می شد ؟ فکرش رو بکنید ....
و هزار تا از این مورد ها که خودتون بهتر می دونید..... واقعا اگه خدا یه کسی مثل ما آدما بود چی می شد؟! بد جوری ترسیدم واقعا به چه امیدی باید زندگی می کردیم یا اگه ناراحت نشید بگم به چه امیدی می خواستیم از این دنیا خداحافظی کنیم(روم نشد بگم ....) من که نمی دونم!!
یاد حرف یکی از آشناها افتادم که همیشه به شوخی و جدی می گفت: باور کن

                                                                                               خوب کسی خدا شده!

بیعتی دوباره

اماما سلام...

سلامی به گرمی خونهای ریخته شده در راهتان،سلامی به وسعت دل دریایی تان و سلامی به اندازه

حقیقت وجودتان...

ولی امر مسلمین شما بی شک این انقلاب و حکومت اسلامی را برای زمینه سازی ظهور حضرت مهدی

(عج) پایه گذاری کردید و جز تقوا چیزی طلب نکردید و سالها زندگی خود را وقف مردم کردید،حال بدانید و

به شهدا هم بگویید که راهتان ادامه دارد و در پاسداری از اهداف و راهتان لحظه ای آرام نخواهیم گرفت

 و از فرزند شما سید علی خامنه ای،نایب بر حق امام عصر (عج) پیروی خواهیم کرد و بیعتی دوباره با او

خواهیم بست و خواهیم گفت،همیشه از خط و راهتان که مان راه انبیا و اولیا الهی است پیروی خواهیم

کرد و تا جان در بدن داریم می کوشیم تا پرچم این انقلاب به دست رهبر عزیزمان به امام زمان (عج)

در قیام با شکوهش برسد و دنیا از دست ظالمان درنده خو نجات پیدا کند..

و ما ندا سر می دهیم که :       

 انهم یرونه و بعیدا

                                                                                                      "رزمندگان کوچک شما"

دل نوشته!

به نام خدايى كه فاطمه را آفريد

فقط ميتونم بگم

        يافاطمه ! يوسف تو كى مى آيد؟! ....

       يافاطمه! به مهدى (عج)سلام مارابرسان وبگو تنهايمان نگذارد.....

      يافاطمه! برايمان دعاكن ودرآن لحظه كه  امام زمان پرونده ى اعمالمان را مى خواند  شفيعمان باش....

     يافاطمه! به آن پهلوى شكسته ات قسم ،مارا  سرباز امام زمان قرارده....

    يافاطمه! هرلحظه دست عنايت خود را بر سرمان سايه افكن.....

    يافاطمه! ياري ده مارا تاايمانمان هرلحظه بيشتر شود ونه كمتر.....

    يافاطمه! يوسف خودرا ازماراضى نگه دار ........

    يافاطمه! همراهمان باش....تورو به آ‌ن محسن پرپرشده ات همراهمان باش.....

 

 

 

انتظار دریا،دریای انتظار...

بسم الله الرحمن الرحیم...

و باز ...............سلام!

و اما دریا...

 دریایی بی کران ، دریایی که گویی انتهایش به ابتدای وسعت آسمان دوخته شده ، گویی چشم به راه چیزی است و آن چیز نمی دانم که چیست! نمی دانم آن چیست که دریا تا این اندازه برایش بالا و پایین می زند و تلاش می کند .

شاید...شایدآسمان برای او اسوه ای از ماوراء است ،اسوه ای از بلندی و بزرگی و هر آنچه که ارزشش را دارد که دریا مدام و باتمام وجود نمازش داردو  قیام و رکوع و سجود امواجش را ثانیه ثانیه ارزانی ساحل کند ....

و ساحل ،ساکن و تماشاچی ،مثل من و تو که فقط به دریا می نگریم!فقط می نگریم و گاهی تنی به آب می زنیم و از نزدیک بند بندش را لمس می کنیم.

هرچه سجده می کند ، حاصلی از صدفهای رنگین را به ارمغان می آورد واین  او را راضی نمی کند،زیرا در انتظار چیز دیگری است.باور کنید دریا هم در انتظار است .....

و آن وصال...

وجالب اینچاست که هرچه به میانه های دریا نزدیک و نزدیک تر می شوی.دریا آرام می شود ،آرام – آرام .گویی صدایش به جایی نرسیده وعزلت گزیده و سکوت پیشه کرده ولی...انتهای دریا به آسمان دوخته شده و گویی به وصالش رسیده.

دوسوی دریا ، صدا و هیاهو زیاد است .در اطراف ساحل از هر طرف دریا که بنگری انتهایش را متصل به یار می بینی،متصل به آسمان.و تصور می کنی آرام ترین نقطه ی دریا همانجاست ولی از نزدیک که نیک بنگری ،پرتلاطم ترین مکان همان ساحل است!

خدایا این چه رمز و چه حکمتی است که اوج شلوغی و هیاهو عین سکون و آرامش است!

خوب که فکر می کنم تنها به یک جواب می رسم... :

"دلیل اتصال آب به آسمان در نقطه ی انتهایی ،تلاش بیشتر دریا به وصل است و آخرین سجود او بر خاک بی آلایش ساحل..."

*خداوندا!در انتظار موعودمان تلاطمی مرحمتمان نما که آرامش بیافزاید...

                                                                                               "سفیر"

کجاست گمشده ام...؟

هر صبحدم ، مهر اخلاص را بر جانماز عشق می‌نهم 

و در سجده‌ی التماس ، تسبیحی از اشک در کنارشان پهن می‌کنم

و تکه‌های بلورین قلب شکسته‌ام را از دریچه‌ی آه بر رویشان می‌ریزم...

و باز سراغ از تو می‌گیرم ، و باز می‌گویم:
             

کجاست گمشده‌ام…؟
                  

کجاست گمشده‌ام…؟

تقویم انتظار

 

در تقویم انتظار، همه فصل ها از عطر بهارى مهدى علیه السلام متبرك است.

نوروز منتظران روزى است كه از شب ظهور آغاز مى شود.

انتظار، فاصله اى است میان دو جمعه: جمعه ولادت و جمعه ظهور.

بهار، همه طراوتش را مدیون یك گل است: گل زیباى نرگس.

اگر سختى زمستان غیبت نبود، شوق آمدن بهار عدالت معنا نداشت.

خانه تكانى، رسم قدیمى همه منتظران بهار است. بهار مهدى علیه السلام از راه مى رسد، خانه تكانى دل ها را فراموش نكنیم.

بهترین هدیه اى كه مى توان براى گلدان شكسته قلب منتظران خرید، یك شاخه گل نرگس است.

جمعه ها كافى نیست، هر روز سهمى را به امام زمان علیه السلام اختصاص بدهیم.

منتظران واقعى به اشك و آه و دعا اكتفا نمى كنند.

نوروزها مى آیند و مى روند، حیف است اگر فقط با نقل و شكلات و شیرینى و دید و بازدید برگزارش كنیم.

كم لطفى مهمان است بر سر سفره بنشیند و صاحبخانه را نشناسد، حتى اگر او را نبیند.

امام زمان علیه السلام بیشتر از آن به گردن شیعه حق دارند كه فقط نیمه هاى شعبان و جمعه ها به یادشان بیفتیم.

اگر خورشید از چشم ما پنهان مانده است، تقصیر ابرها نیست، چشمان ما باران نخورده است.

حتى اگر امام از چشم ما غایب باشد، باز هم ما از چشم او غایب نیستیم.

اى كاش روزهاى «غفلت» ما از شب هاى «غیبت» او طولانى تر نبود.

مبادا فقط وقتى همه درها به رویمان بسته شد، درب خانه امام زمان علیه السلام را بزنیم.

مكه با همه «صفا»یى كه دارد، بى گل روى مهدى علیه السلام بى«صفا» است.

هر دستى در آرزوى بوسیدن حجرالاسود است، حجرالاسود در آرزوى بوسیدن دست مهدى علیه السلام است.

منتظرتر از امام زمان علیه السلام سراغ داریم؟ ۱۱۷۱ سال در انتظار!

دلنشین ترین اشعار در دیوان انتظار، سروده دل سپرده ترین شاعران است، آنها كه دل به حضرت مهدى علیه السلام سپرده اند.

نماز هیچ مأمومى بى امام اقامه نمى شود، ما چند ركعت را به امام خویش اقتدا كرده ایم؟

  دیر و زودش مصلحت است، امّا هیچ عریضه اى بى جواب نمى ماند...

 

امروز وبلاگ سنا یکساله شد...

     

   و

                        امروز

                                         وبلاگ سنا

                                                                یکساله

                                                                                 شد.

اربعین سال گذشته بود که وبلاگ سنا به نیت ترویج فرهنگ حسینی که همان فرهنگ ناب مهدوی است در دنیای مجازی متولد شد و اینجا شد پایگاهی برای لبیک گفتن به ندای "هل من ناصر ینصرنی"حسین زمانمان که به بیان نورانی خودش همچون جدش حسین(علیه السلام)غریب است.هم او،تلاشگر غایب از نظری که هر لحظه در پی هدایت بشریت است و به بهانه و عشقش ما را دور هم جمع کرد تا بگوییم و بنویسیم از فراقش.

آری چنین روزی بود که اهالی سنا آستین اراده و همت را بالا زدند تا در میان شبکه های نورگیر حیاط خلوت دلها که اجازه ی ورود نور خورشید پشت ابر را به داخل ایوان دلها محدود میکنند به واسطه ی دنیای مجازی،کوچک روزنه ای به دنیای حقیقت زنده ،جاری و ساری زمان باز کنند.

و امروز سالروز تجدید بیعت و سلاممان به پیغامبران رشید کربلا (زینب و سجاد علیهما السلام )است،روزی که بسم الله گفتیم تا قدم در راه آن بزرگواران بگذاریم و با هم ندا سر دهیم که ای خواهر سربلند و وفادار حسین(ع) تا پای جان در راه نشر پیام سربلندی متقیان کربلا تلاش می کنیم تا دریابیم مهدی موعودی را که منتظر حقیقیش بودن و تلاش در راه او چیزی کم از بودن در رکاب سرور و سالار شهیدان ندارد.

و اما خدا را شاکریم که بر ما مرحمتی نمود تا بتوانیم چند صباحی به عشق موعودمان قلم بر دست بگیریم و بر سربند دفتر هایمان بنویسیم "مهدی جان دوستت داریم".

*امید که این ناقابل نوشته ها ی یکساله اهالی سنا مورد قبول سرور وسالارمان حضرت بقیةالله(ارواحنا فداه) قرار گرفته باشد.

*امید که روز به روز بتوانیم در این محقر پناهگاه دل خستگیهامان،گام هایمان را بلند تر و قوی تر از قبل برداریم تا به کژروان ثابت کنیم "هر کس برای خویش پناهی گزیده است،ما در پناه قائم آل محمدیم".

ان شاالله که در عشقمان صادق و در تلاشمان خالص باشیم،تا نکند در میان دریای الفاظ دست و پا بزنیم و از حقیقت بازمانیم.

 

 

و ما ادامه می دهیم........

                                 چون ظهورت را نزدیک می دانیم. 

 

یار هفتادوسوم...

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد(ص) و آل محمد(ص)

به نام خدای حسین (ع)

                         عمریست دل به مهر و وفای تو بسته ایم         پیوند با تو بسته و از خود گسسته ایم

                         ما را چو در حریم وصال تو راه نیست           دل بر امید،بر سر راهی نشسته ایم

کدام پرده ی حرمت را می درید؟...

روزگار ما نبود آن هنگام که حسین(ع) را سر بریدند...

روزگار ما نبود آنگاه که خاندان حسین (ع) را در غل و زنجیر کردند...

سالها گذشت...

اکنون روزگار ماست...

مگر نشنیدی که هر روز عاشورا و هر سرزمین کربلاست...

حسین(ع) در مکان و زمان نمی گنجد و خونش در رگهای ما جاریست...

در روزگارمان برایش لشگری ساخته ایم از عشق به بزرگی عالم...

بدانید که حسین(ع) محبوب همه ی عاشوراییان تاریخ است...

ما یار هفتادوسومیم...

ما اهالی سنا هتک حرمت به ساحت مقدس ابا عبد الله الحسین (ع)  را در روز عاشورا محکوم نموده و

از خداوند متعال ریشه کن نمودن قوم ظالم را با نزدیکتر نمودن ظهور مولایمان خواستاریم.

                                                                                      انهم یرونه و بعیدا و نراه قریبا

 

به نام خدایی که عاقبت ظلمت را به کناری خواهد زد...

یلدای مهدوی

همه فکر می کنند یلدا را مردم بیدار می نشینند تا از یک دقیقه طولانی تر بودن شب استفاده کنند اما این ذاتا غلط است! در شب یلدا طول شب زیاد است اما مجموع طول شبانه روز که همان 24 ساعت است که بوده .  پس این (تقریبا) 1 دقیقه اضافی از کجا آمده؟ معلوم است این روز است که در مقابل ظلمت شب موقتا کوتاه آمده...  و از فردای یلدا قرار است دیگر کوتاه نیاید و این است که یلدا سال هاست محبوب ایرانیان است و آمدن اسلام این سنت را نه تنها پاک نکرد بلکه در فرهنگ مردم نگه داشت.
و تفاوت بیداری یلدا و شب های قدر همین است ، یلدا را بیدار می مانند تا زوال ظلمت را ببینند اما قدر را بیدار می مانند تا قدر بدانند، ثانیه ثانیه از شبی را که تا صبح سلام است و سلامت و نگذارند به راحتی و در غفلت بگذرد ؛ ببینید این دو شب چقدر در مفهوم متفاوت اند.
و بیداری یلدا یعنی انتظار، انتظار مردم کنار اقوام تا پایان این طولانی ترین شب سال ، تا ببینند دیگر از فردا ظلمت شب کوتاه می شود و دیگر این روز نیست که کوتاه می آید دیگر نوبت شب است که عمر خود را بکاهد و این یعنی تمرین انتظار.
تمرین انتظاری برای شکافتن ظلمت زمان توسط ستاره ای که رب او رب نور عظیم است ...
تمرین برای پایان دوره ای کوتاه از تاریخ که موقتا روز کوتاه آمده تا شب نشینان درون خود را به پستی نمایش دهند این یعنی از عصر عاشورا تا صبح موعود! و این یعنی معنای پرچم سرخ گنبدی که طاقچه ی دل هاست؛ یعنی حسین (ع) جان! بگذار این سال های حرام بگذرد ...

ای دوست...

ای دوست!مگر نمی دانند که دم مسیحایی ات قصیده بهار را در دل ها زنده کرد؟

ای دوست!مگر نمی دانند که طاووس همایت چو سایبانی،سایه رحمت بر سر مردمانت گستراند؟

ای دوست!مگر نمی دانند که حسن حضور تو میلاد گل را در زمستان زنده کرد؟

ای دوست!مگر نمی دانند که از عطر وجود ملکوتیت،صبح امید بر سرزمین افسون دمیدن گرفت؟

ای دوست!مگر نمی دانند که حسن ختام قصه مستی تو،بت عشوه گر را غرق دریای فراموشی ها نمود؟

ای دوست!مگر نمی دانند که محراب اندیشه ات و فیض وجودت تجلی جلوه ی حق بود و بس؟

ای دوست!مگر نمی دانند که تو بسان شمع محفلی بودی و نور هدایتت نشاندهنده ی راه معرفت؟

ای دوست!مگر نمی دانند که تو فرهادوار خار راه را کنار زدی و راه رهروان را هموار ساختی؟

ای دوست!مگر نمی دانند که تنها غرقه ی دریای وصال تو،غرق کمال و جوینده یار است و بس؟

 

پس ای فرزانه ی من! ای فریادرس!

      ای گنج نهان جماران! ای روح خدا!

ما را به تمام زیبایی های معبودت،به خاطر تمام کاهلی ها و سستی هایمان عفو کن!

و در آن دیار وصال برای فارقان وجودت دست به دعا بردار!تا در این عرصه جدایی توان پیمودن راهت را داشته باشیم.

 

والسلام...

«منتظر»

ماجراي يك مرد شرمنده!

 

به ياد تمام شنبه هايي كه قرار بود درس خواندن را از آن روز شروع كنيم و هرگز نيامدند و به ياد جمعه هايي كه قرار است تو بيايي و هنوز نيامدي
 
سرمشقي كه دادي تكراري شده:انتظار و شايد اما دوست داشتني ترين تكراري دنياست
برگرد! برگرد حتي اگر بخواهي مرا فلك كني.فلك كني به جرم تمام سرمشق هايي كه به غلط نوشتم به جاي انتظار:نميتوانم...كه گفتم توانستن مال آدم بزرگ هاست.مال از ما بهتران،من از پسش برنمي آيم
 
اصلا بي تو مداد قرمز هايم هم رنگ نمي دادند.مثل خودكار بيك هاي تقلبي تو خالي شده بودند.اصلا مغز همه مان انگار پوكيده بود با هم
حالا تو هي بگو هستي،هميشه هستي.اما جواب دلم را چه بدهم كه قول ديدنت را به چشمانم داده بود؟
دلم غيرت دارد...غرور دارد...دلم مردانگي كرده به قول خودش.اصلا بين خودمان كه باشد جوگير شده بزرگترين قول دنيا را داده به چشمانم.حالا اما چشمانم هر روز كم سوتر مي شود و دلم شرمنده تر
شرمنده به اندازه ي همه ي مردهايي كه قول مي دهند و سرش نمي مانند.به گمانم مي خواهند و نمي توانند كه بمانند
 
حالا تو بگو من با غرور يك مرد شرمنده چه كنم؟
                                         
                                                                                "بهاره"

مولای من...

مولا
زمین در انتظار توست
زمان به سویت قدم بر می دارد
سکوت آسمان نشان از نیاز است! نیاز به یاری
اینجا هر صدایی از هر کجا و هر چیز برخیزد، تو را می خواند
صدای دل سنگ را هم می توان شنید که در انتظار تو دست نیایش به سوی آسمان بلند کرده و اشک می ریزد
وقتی دل سنگ می شکند، قلب مشتاقان را چگونه باید توصیف کرد؟
ما همه در انتظار تو همچو مرغانی پر شکسته در امید مددکاری که زخم بالشان را ببندد و دست نوازش بر سرشان بکشد، بر خاک ایستاده ایم
تو تمام عشقی
سمبل وجود
بی تو زندگی مجهول خواهد ماند
پس بر دیدگان ما قدم بگذار تا بودن، زندگی و عشق در خاک ما معنا بگیرد
صدای پای باران از عمق کوچه های تاریک چشمهای زمان به گوش می رسد و امید شکفتن را به غنچه های سپید ارزانی می کند، وقتی که تو لبخند می زنی
لحظه ها به هم پیوند می خورند در آرامش و نشاط موسیقی نگاه تو
صبح، سرود سلام را از تو می آموزد و روز، سبزی سخاوت را از دستهایت
پر پرواز پرنده ها و نغمه بر لب بلبلان تویی
امید به زندگی
فصل طراوت
سرمستی چکاوک های کوچک، همه نشانه ی حضور توست
تو که هستی و نیستی
تو که میشنوی، می بینی، اما نمی نمایانی مهتاب رویت را به این شب زدگان خسته بنمایان.
بیا تا شام ستم به زانو درآید و پگاه آزادی سرافراز بر مسند دیده های زمین رخت براندازد
دنیا ذره ذره می سوزد در انتظار حضورت و لحظه لحظه جان می سپارد در فراق نوازشت
بازا و این نیمه جان را با جرعه جرعه ی زندگی سیراب کن
شعله ی انتظار را با نفس پر مهرت بمیران که دردی بس شکننده است و رنجی بس کشنده
بیا
بیا که چشم های ما، روشنایی را در مسیر قدم های تو می جوید...

بانوی برتر...

سكينه قلب من تويى يا حضرت معصومه (س)...

سكينه قلب من تويى يا حضرت معصومه (س) آنگاه كه تشنه عشقم و بى تابانه سرچشمه وصالى را جستجو مى كنم، اين حرم امن توست كه آرامش وصف ناپذير را برايم به ارمغان مى آورد. آنگاه كه زمانه به رويم چهره درهم مى كشد و دنيا روى نامردى به سويم مى گشايد اين آغوش مهربان توست كه مادرانه به سوى خود فرا مى خواند.  يا مولاتى، يا حضرت معصومه(س)، حضور كبريايى توست كه از قم مدينه اى ديگر ساخته است اما قمى مانند مدينه ملاقات مخفى نگهداشتن مدفن تو را نداشته و گوهر وجودى تو را در صدف خويش مايه فخرش قرار داده است .

گوهرى كه از درخشش خود قم را مركز جهان قرار داده است و آنراتبديل به درى از درهاى بهشت كرده است. اى سكينه قلب من! حرم تو قبله قلب من است كه من خاكى را به سوى افلاك كشانده و زنجير تعلق را از پاى عقل من مى گشايد، حرم تو محل عروج من است زيراكه دركنار تو ودر جوار توست كه از همه چيز مى گذرم و عاشق خدا مى شود و تو تنها منبع بى شائبه تسكين دردها و آلام منى، درد هايى كه آنها با مهربانى درمان مى كنى و مشكلاتى كه صبورانه گره از آنها مى گشايى.

مقام علمي حضرت معصومه (س)

 حضرت معصومه (س) از جمله بانوان گرانقدر و والا مقام جهان تشيع است و مقام علمي بلندي دارد. نقل شده که روزي جمعي از  شيعيان، به قصد ديدار حضرت موسي بن جعفر (ع) و پرسيدن پرسش هايي از ايشان، به مدينه منوره مشرف شدند. چون امام کاظم (ع) در مسافرت بود، پرسش هاي خود را به حضرت معصومه (س)که در آن هنگام کودکي خردسال بيش نبود، تحويل دادند. فرداي آن روز براي بار ديگر به منزل امام رفتند، ولي هنوز ايشان از سفر برنگشته بود. پس به ناچار، پرسش هاي خود را باز خواستند تا در مسافرت بعدي به خدمت امام برسند، غافل از اين که حضرت معصومه (س)جواب پرسش ها را نگاشته است. وقتي پاسخ ها را ملاحظه کردند، بسيار خوشحال شدند و پس از سپاسگزاري فراوان، شهر مدينه را ترک گفتند. از قضاي روزگار در بين راه با امام موسي بن جعفر (ع) مواجه شده، ماجراي خويش را باز گفتند. وقتي امام پاسخ پرسش ها را مطالعه کردند، سه بار فرمود: پدرش فدايش .

به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام

 

به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام

 

 

 

تویـی که شــاه خراسان بوَد بــرادر تــو   

 بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام

 

 

به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار

 هــــزار بـار فـــزون‌تـر ز هـر کـلام، ســلام 

 

 

صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح 

 بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام، ســلام

 

 

در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو 

 زپای تا به ســرت ای مـــه تـمـام، ســلام

 

 

به پیشگــاه تو، ای خواهـــر شه کـَـونین

 ز فـرد فـرد خلق، به صبح و شام ســلام

 

 

منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد

 به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام

 

 

احترام به دختر

در اسلام و قرآن احترام به دختر به عنوان یك ویژگی انسانی مورد توجه و تأكید قرارگرفته است. احترام به دختر می بایست به گونه ای باشد كه در عمل خود را نشان دهد. از این روست كه در آموزه های قرآنی این احترام به شكل عملی نشان داده می شود و تنها در حرف و شعار بسنده نمی شود. احترام به شخص به معنای احترام به عقل و هوش اوست و این كه از پیشنهادها و آرا و نظریات وی استفاده شود. در داستانی كه قرآن درباره دختران شعیب گزارش می كند، شیوه درست برخورد با دختران به روشنی تبیین می گردد و احترام واقعی و عملی نشان داده می شود

اهمیت پیامبر(ص) به دختر

در اندیشه و بینش قرآنی دختران آن چنان از جایگاه و مقام والایی برخوردار می باشند كه پیامبر(ص) در مهم ترین مسایل اجتماعی و سیاسی آنان را وارد می سازد و در مسئله مباهله دختر خویش را به همراه می برد. این در زمانی است كه اعراب دختران را زنده به گور می كردند و از شنیدن دختر ننگ و عار را در خانه تجسم می كردند. پیامبر با همراه بردن دختر خویش نشان داد كه دختران در پیشگاه خداوند از چنان مقام و منزلتی برخوردارند كه با دختران می توان به مباهله رفت و به نام ایشان از خداوند خواست تا دشمنان را نیست و نابود كنند. این رفتار بیانگر چند مطلب است: نخست این كه مقام دختر در نظر پیامبر(ص) همانند مقام پسران است؛ دوم این كه در مسائل مهم و اساسی می توان از مشاركت ایشان بهره برد هر چند كه این امور اساسی و مهم در مسایل سیاسی و اجتماعی باشد. سوم آن كه دختران در پیشگاه خداوند از مقام و منزلتی برخوردارند كه می توان به آن قسم یاد كرد و در اموری چون مباهله از این مقام و منزلت بهره برد. چنان كه شخص برای شفاعت می كوشد تا شخصی را كه دارای وجه وجیهی است با خود همراه ببرد. دختران در نزد خداوند از چنین مقامی برخوردارند. چهارم آن كه دختران می توانند به همراه بزرگ تر خویش در مسایل اجتماعی و سیاسی مشاركت فعال داشته باشند. (آل عمران آیه16)

ویژگی های دختران

دختر در تبیین و تحلیل آموزه های قرآنی موجوداتی هستند كه به طور ذاتی دارای حیا و عفت هستند و از این روست كه حیا و عفت در ایشان به عنوان یك ارزش اهمیت می یابد؛ زیرا بیانگر حفظ طبیعت و سلامت روح و روان ایشان است و كسانی كه بی عفتی و بی حیایی را در پیش می گیرند در حقیقت گرفتارشده و از فطرت سالم و طبیعت خدادادی خویش دور شده اند. (قصص آیه 52)

 قرآن كار بیرونی زنان و دختران را نادرست بر نمی شمارد ولی شرط حیا و عفت را همواره مورد تاكید قرار می دهد. به این معنا كه اگر دختری برای كار در بیرون می رود می بایست حیا و عفت را رعایت كند. البته كار كردن می توانند مقطعی باشد و یا دایمی. یعنی می تواند به شكل اشتغال نیز باشد چنان كه دختران شعیب به شغل چوپانی و گله داری و آب دهی به گوسفندان مشغول بودند. اما در همان زمان اشتغال به گونه ای رفتار می كردند كه از اختلاط با مردان دور باشند. در حقیقت شرط اشتغال دختران و زنان برای تامین زندگی این است كه با مردان اختلاط نداشته باشند هر چند كه در محیطی آزاد و عمومی باشد. از این رو سخن از دور بودن ایشان از مردان به میان می آید. بنابراین اختلاط با مردان در مجامع عمومی و یا خلوت كردن با ایشان در مجامع خصوصی جواز مشروعیت كار و اشتغال را بر می دارد و جایز نیست كه دختران و زنان در این دو حالت به كاری اشتغال داشته باشند. (قصص آیه 32)

از دیگر شروط اشتغال و كاركردن دختران حیا و آزرم داشتن و گفت و گو با مردان است. به این معنا كه اگر نیازی به گفت و گو با مردان نامحرم پیش آمد می بایست دختران با رعایت حیا در رفتار و گفتار و حركات از هرگونه گمان و ظن سوئی جلوگیری كنند. (قصص آیه 52)

 

این قسمت رو فقط دخترای گل سنایی بخونن!

امروز که روز تولد کریمه ی اهل بیته،بیایید با هم یه  عهدی ببندیم،که تو یه همچین روزی که بزرگ دختری پا به عرصه ی وجود گذاشته ما هم به تقلید ازشون،ارزش و کرامت دختر بودنمون رو حفظ کنیم و سعی کنیم پا جا ی پای  دختر گل امام کاظم(ع) بذاریم،تا هرکی اسم دختر رو می آره حواسش به کرامت و کلاس دخترا باشه!

حالا دخترای گل و بلبل سنایی روزتون مبارک

خودمونیم آخه تو که میدونی این قسمت ماله تو نیست چرا تا آخرش میخونی؟!!  


نویسندگان:کارگروه اجرایی-کارگروه فرهنگی

گو از کدامين قبله می ايی ؟


از یک صبح طلایی تا غروبی پر از شفق، پر از اندوه سپری شدن آدینه ای دیگر و نگاه خسته ای که در طول قرن ها انتظار، باز هم امید به صبحی دیگر دارد؛ می اندیشم:

خدایا، چیست این اندوه نافرجام!

آیا، می بینمش، آن گاه که بر سریر عدالت می نشیند و من شکوه های عاشقانه ی خود را، غزل غزل نثارش

می کنم؟

آن گاه از دلتنگی هایم می گویم و او تبسم در تبسم، دلم را به آرامش می خواند!

خداوندا، چیست در دل این روزگاران پر اندوه؛ که حتی نوای غربت کشیدگان را در کبود خویش محو کرده است؟

خدایا، آن که در ژرفای پاک سینه ها خورشید می کارد، کجاست؟!

خدایا، آن که هر شب در قنوتش اوج می گیرد دعا.

آن که باران اجابت را ز چشم خویش می بارد کجاست؟!

خوشا سایه زار پناهش؛ که بی پناهان را، در پناه عشق و عدالت نگاه داشته است.

مولاجان!

 بی تو حتی بهاران نمی پاید  فرصت زندگی را؛  بی تو دنیا خزان خانه است !

بی تو آیینه ها  در غبارند؛ بی تو رنگین کمان، رنگ سبزی ندارد که با شوق باران بگیرد درآغوش خود، آسمان

را!

 بی تو، حتی زمان بی بهانه؛ با تو اما زمین عاشقانه است...

بخشندگان بی منت...

به نام خدای بخشنده ی مهربان

حال عجیبی دارم ،حقیقتش روز عجیبی داشتم،اکثر روزهای زندگی من با آرامش سپری شدن اما کم بودن تعداد روزهایی که توی اونها در عین آرامش فریاد بی صدایی من رو به خودم بیاره و وادارم کنه که فکر کنم،به خودم،وظیفم،وجدانم،آدما و ... خیلی پیش نیومده با آدمایی آشنا بشم که توی دنیا زندگی کنن و با دنیا نباشن و این جمله رو با تمام وجودم درک کنم .... آدم هایی با راههای متفاوت؟!

امروز برای انجام کاری همراه چند نفر از دوستان به جایی رفتیم و دیدیم آدمهایی رو که نفهمیدم آسمونی بودن یا زمینی؟!آدمهایی خاکی و نه خاکی!حکایت آدمهایی رو شنیدم،پر هیاهو و بی صدا،که از روی شوق و اخلاص می بخشن و از بخشش نمی ترسن و کارشون رو به خدا واگذار می کنن،که ندیده مهرشون به دلم نشست.از حکایت دنیا و آدماش درسی تازه گرفتم و این بار شنیده های زندگیمو دیدم و حالا می فهمم شنیدن کی بود مانند دیدن؟!

امروز درک کردم که آدمای بزرگ لزوما معروف نیستن،امروز معنی معامله با خدا رو فهمیدم .فهمیدم اینکه راه خدا از میان خلق می گذره یعنی چی.معنی انفاق رو درک کردم.چشمم افتاد به حدیثی از مولا که فرمودن "آنکه پاداش الهی را باور دارد،در بخشش سخاوتمند است."و الان که فکر می کنم می بینم این بخش ناشی از ایمان های بزرگه.

الان هم فقط به قصد تشکر شروع کردم به نوشتن،اما خیلی حوصله نوشتن ندارم،چون توان تشکر از اونهایی رو ندارم که خدا در موردشون فرموده "احسان به فقیران برای آنانکه مشتاق لقای خدا هستند بهترین کار است و هم اینان رستگاران عالمند."

خوشا به حالشون که من امروز به حال اونها غبطه خوردم!

اما حرف آخرم برای اونهاست:من برای تشکر ازشما به دنبال هیچ کلمه ای نمی گردم که کار شما رو نه میشه با کلمه وصف کرد و نه میشه سپاسگزاری کرد.

اما بر دستهای سخاوتمند شما بوسه می زنم... 

شرمنده در جلسه با کژتابی گفته بودم ...

به نام خدایی که توبه پذیر و مهربان است...

از اهالی سنا خداحافظی کردم و به سمت خانه آمدم ؛ داشتم به جلسه مجمع عمومی و حرف هایی که زده شد فکر می کردم که یک دفعه چیزی به ذهنم خطور کرد که بد جوری آشفته شدم! یادم آمد حرفی در جلسه زدم اما پی اش را نگرفتم و نتوانستم ادامه دهم ، مطمئن بودم حرفی که زدم حتما برای بعضی ها سوء تفاهم و ناراحتی (که نه رنجش) ایجاد می کند که حق هم  با آن هاست.

آن حرف این بود که گفتم پزشکی یک شغل فوق العاده است!!! اما آنچه نتوانستم شفاف بسازم این بود که پزشکی فوق العاده است معنایش این  نیست که آش دهن سوزی است یا شرافت خاصی دارد! باور کنید این عقیده ی من است  و منظورم از فوق العاده فقط معنای لفظی آن بود یعنی فوق عاده یعنی فرای معمول و با ویژگی ها و وظایف خاص فقط همین. آن هم یعنی ضروریات و ویژگی ها و وظایف و مخاطبان(یعنی انسان ها مخصوصا بیماران)  این شغل این جور ایجاب می کند که حتما هم خانم ها هم آقایان در آن مشغول باشند اما در چارچوب باید های خاصش یعنی همان قاب پنجره ای که لبخند رضایت حضرت مهدی(عج) از آن دیده می شود.

 اما اگر منظورم این می بود که این شغل به خودی خود فضیلتی دارد که فوق العاده است نشان می داد که من نه علم را فهمیده ام نه طب را درک کرده ام نه فضیلت را لمس کرده ام. هیچ علمی ، و هیچ شغلی و هیچ چیزی به خودی خود فضیلتی ندارد. هر چیزی و علمی در عالم به مقداری که رنگ خدا دارد و مشغول آن شغل را به خدای نزدیک می کند فضیلت دارد همین ، همین ،همین ....

شرمنده در جلسه با کژتابی گفته بودم ...

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست

طوفان زده ام، راه نجاتی بفرست

گفتند که با زمزمه ی "یا مهدی"

نذر گل نرگس صلواتی بفرست

 

 

درهم برهم هایی شبیه سلام یک تازه وارد!


 تو هم باور كن كه حرف زور جواب مي گيرد!
جواب گرفتن يعني آن ها كه خيال مي كني صاحب خانه هستند و تو نيستي، جمع و جورمي ايستند تا جا براي تو هم باشد و جا كه براي تو باشد آن وقت مي بيني كه  مارك دار شده اي.
انگار وقتي در خيابان راه مي روي خوش بخت ترين آدم پياده روهاي بدبخت تويي!
سلام...اين سلام شايد مدل درست كردن مويش با همه ي مدل ها فرق كند.اين مدل بايد جوري باشد كه جايي براي يك تاج بزرگ از طلاي هزار عيار بگذارد.
اين تاج مخصوص همه ي كساني است كه در سنا شماره ي عضويت دارند.
دبير چقدر جالب مي گفت كه همه ي ما وقتي به دنيا آمده ايم سنايي بوديم.به گمانم راست مي گفت كه سنا براي من هم مثلث برمودايي بود كه اين بي ربط ترين آدم ها را اين طور بي رحمانه به سمت دنياي خودش كشيد.
دنياي سنا دنياي عجيبي است.اين جا همه مي دوند ولي بين خودمان باشد  همه دوپينگي اند و خسته نمي شوند.خوش بختانه يا بدبختانه دوپينگشان هم در هيچ آزمايشي تابلو نمي شود.
شايد نوشتن در يك وبلاگ خيلي ساده در ساده ترين سرويس دهنده ي وب در جهان افتخار بزرگي نباشد اما اگر اين ساده ترين وب در ساده ترين سرويس دهنده ي وب جهان سنا باشد اين ديگر افتخار نيست يك سعادت است.
سنا تنها جايي بود كه موفق شد به من اثبات كند كه پاپرانتزي هاي كج و كوله ي گري گوري خل و چل هم مي توانند سعادتمند باشند.
اين سعادتمند به نمايندگي از همه ي سعادتمند هاي ستاره دارجهان،مستاجر جديد سنا خواهد بود.خدا كند كه صاحب خانه خوب با او تا كند كه مي كند.مي دانم!

                                                                                                               "بهاره"

غربت خورشید...

بسم رب المهدی(عج)

سلام خدا بر پیامبران وامامان وپیشوایان دین مقدس اسلام.

سلام بر امام مهدی(عج)،بر قیام و قعودش،بر تکبیره الاحرام و رکوعش بر سجده اش،سلام بر هنگامی که بر خانه کعبه تکیه زند و ندای انا المهدی سر دهد،سلام بر غربت قبل از ظهورش،سلام بر غربت بعد از ظهورش،سلام بر دیده پر اشک منتظرش،سلام بر دل مضطرش که هر لحظه دعای فرج میخواند و از خدا تعجیل در فرجش خواهد.سلام بر خاک پاک بیابان منتظر،سلام بر گامهای مصلح آخر الزمان،سلام بر دیده گریانش که یکه و تنها در بیابان گریه می کند.آفرین بر خارو خاشاک بیابان که درد دلش را گوش میدهد و وا اسفا بر ما شیعیانش که نه تنها درد دلش را گوش نمی دهیم بلکه نمی دانیم صاحبمان کجاست.قربان دل سوخته ات مهدی جان،مارا ببخش که با گناهانمان دلت را رنجاندیم.ندانستیم آنقدر ما را دوست داری که برایمان از درگاه الهی استغفار می کنی.مهدی جان دیدیم پناهگاهی بهتر،ولی نخواستیم،شنیدیم راه سعادت،ولی نخواستیم.به جای آنکه در سختیها به عبای پدرانه ات که مامن الهی  است،پناه آوریم فریب لهو و لعب دنیا را خورده به آن پناه بردیم و امنیت و آرامش را ز خود راندیم.روزی به خواب دیدم که در بیابانی تاریک  گمشده ام .همه جا سرد بود وحشت از سکوت بیابان می بارید و زوزه باد در گوشم پژواک می کرد.به هر طرف می رفتم خاری در به پایم می رفت.ظلمت و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود.زوزه حیوانات وحشی  وحشتم را دو چندان می کرد.با خود گفتم مگر میشود شب باشد و ماه در آسمان نباشد؟از  خدا خواستم راه نجاتی نشانم دهد.گفتم با چه رویی از خدا درخواست کمک کنم؟گریه امانم را بریده بود فریاد کشیدم و از خدا راه نجات می خواستم.گفتم یا صاحب الزمان نجاتم بده،گفتم آقا جان شما که صاحب مایی چرا کمکم نمی کنی؟چرا...آرام آرام با اشک چشم دردهایم را به آقایم میگفتم.

خودم ر ا ملامت می کردم با خود گفتم .......
ادامه نوشته

جمعه ها...صبح...ظهر...عصر

 

هفته ای دیگر گذشت و امشب باز شب جمعه است. امام(عج) سخت امیدوار است تا طی این هفته، دیگر خلق نبودش را حس کرده باشند، به ضرورت حضورش پی برده باشند و او را و ظهورش را آنقدر خالصانه خواسته باشند تا این جمعه دیگر فرمان قیام صادر شود. امیدوار است که شیعیانش آنقدر مقدمات ظهورش را فراهم آورده باشند و آنقدر خود و جامعه را برای پذیرش امر فرج سازماندهی کرده باشند و خلاصه آنقدر آماده باشند که تا صبح از شوق خواب به چشمشان نیاید.
* * *
سلام. دوستای سنایی بهتون پیشنهاد می کنم حتما ادامه این داستانو در ادامه مطلب بخونید داستان آشناییه خیلی شبیه داستان زندگی خودمونو اطرافیانمونه.

عیدانه فراوان شد ...

به نام خدای کسی که با او هر روز عید است و وجودش بزرگترین عیدی است


ساعت 22 این جا کره خاکی است ؛ دلکده ی اهالی کانون مهدویت سنا !
امشب اولین شب پس از اتمام دوره دوم تدبر در قرآن است جنبشی که در آن اهالی  سنا سر یک ساعت(22 هرشب) صفحه قرآن  مربوط به خودشان را می خواندند و در آن خوب تامل می کردند و هر حکمت شیرینی را که درک می کردند یاد بر می داشتند تا در مراسمی دلنواز و روح افزا به نام عیدانه به بقیه دوستانشان هدیه دهند.
به هر حال امشب اهالی سنا شاید احساس غربت عجیبی بکنند 10 شب بود که در این ساعت به یاد امیرشان علی (سلام الله علیه) و برای سلامتی مولا و دلدارشان مهدی ( سلام الله علیه) با قرآن خلوت می کردند کسانی که شاید تفکر در مطالب صفحه مربوط به خودشان را ساعتی طول می دادند تا بر هدایتشان , اخلاقشان و اخلاصشان افزوده شود و عیدی های خوبی برای دوستانشان تهیه کنند.


 من که سخت منتظر گرفتن عیدی هایم هستم ...

 

لحظه ی ناب عاشقی ...

  

جدایی من و تو، حکايت مثنوی بی نهايتی است که چشم و گوش جهان را يارای خواندن يک دفتر کوچک آن را هم نيست.  امروز هم، کلاس عشق بی استاد می چرخد؛ و به رواق خانه ی چشم، گرد گريه پاشیدند؛ و در اين ميان، چاوش خوانان مژگان ، ايوان ديدگان را  آب پاشی کرده است.

  نکوهش مکن پروانه ی دل باختگيم را، که هزاران سال است به خانه ی هر کرم شب تابی، بی خود از خود سرک کشيده ام، تا شايد نشانی از شمع جمالت، بر تاقچه ی خانه اش پيدا شود.

 شانه های خسته ام؛ به ضرب نيرنگ زمانه ی بی کردار کوفته شده و در اين تصورم که شايد بستر گونه هايم، ديگر مجال غمازی را به لولی چشمانم نمي دهد و گودال زيرين پلک، مرداب قصه ی تنهايی من شده است.

تو کجايی؟ که صبحگاهان، زوزه ی گوساله ی قوم موسی، اذان جماعت کوردلان گرديده و درگاه افزون خواهی سامری، برای خود ديوار نيايشی گشته است.

تو کجايی؟ که ديگر زمين نيز از خوفناکی طلسم افراسياب، به لرزه افتاده و از طالع کژدم گون اسکندر، به گريه نشسته است.

ای چامه ی جاويد، کی سروده می شوی؟ چه زمان صفحه ی سياه تاريخ را می آرايی، تا بندگانت گريه کنان، شاهکار بی چون تو را به تماشا بنشينند؟ تا آنجا تو باشی و منبر نياکانت و امتی که ابيات جمالت را هر لحظه، عاشقانه مشاعره کنند.  عجب عاشق کشانی می شود آن دم !

 وای و وای! آن لحظه ديگر آخر عشق است، که بر می خيزی و حکايت لبان خشکيده ی زيبای نينوا را بر قافيه ی نوحه بريزی و در حلقه ی شور شوريدگان، ميانداری کنی.

  ای جوهره ی آتش، پيکره ی زمين در انجماد و رکود يخ زده است؛ و صدای لرزه ی دندانهايش، فريادهای التماس را منزوی می کند. اما در واپسين نفس های باقی مانده، چشم اميد به شعله کشيدن ذوالفقار تو دارد. پس به رهايی خاک از زنجير کفر و به حرمت عشق ناکام گودال نشينانی که اثبات حقانيت خورشيد را می کنند، زبانه بکش...!

ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی    دل بی تو به جان آمد،وقت است که باز آيی

یا فاطر , بحق فاطمه(سلام الله علیها)

خدا پشت و پناهت باشد عزیز من ! مهرت در دلم جای گرفت و با رفتنت جایت در زندگیم خالی گشت. رجب را به شوق تو شعبان کردم , شعبان را به امید تو شاد بودم و از نیمه اش؛ آن که روز بهجت آسمان و زمین است دستان پر مهرت را از دور دیدم که مرا به آغوش می کشیدی و امروز شادانم از اینکه به فطرتم بازگشتم اما تو را چه کنم که رفتی ؛ عزیزم...
شب هایت را به خستگی روز و خواب گذراندم و روز هایت را به ضعف خفتم . شایسته نبودم پس این هبه ی الهی چیست که به من داده شد مرا از مهمانی به عید داخل کردند به صاحبت سوگند شایسته نبودم.
اما عزیزم یازده ماه میان من و تو فاصله می افتد از صاحبت بخواه به حق دوازدهمین کوکب هدایتش دوباره مرا به تو برساند بخواه برساند و توفیق دهد یازده ماه دیگر قرآن را با دوازدهمین معلم قرآن به سر بگیرم...
عزیزم از خدا بخواه اگر به یازده ماه دیگر نرسیدم مرگم را مثمر به ثمرات کند که از نفله شدن بیزارم.
عزیزم از خدا بخواه دیگر مرغ بریانی فروشی ها مرغ های طلایی شان را پشت ویترین و جلوی چشمان حمید کوچولو نچرخانند از خدا بخواه دیگر کبابی ها چربی در آتش نیندازند تا بوی تصنعی کباب دل ها را به هوس بیندازد آخر می دانی برای حمید سخت است با گونی پلاستیک هایی که بر دوشش است به تماشای مرغ ها و استشمام بوی کباب بایستد آخر او نمی تواند که...
عزیزم از خدا بخواه حمید کوچولو را یاد بدهند نباید به دست مردم بنگرد او باید مشتاق لطف خدا باشد او هرچه ندارد امامی به مهربانی مهدی (سلام الله علیه) که دارد, از خدا بخواه حمید را آن قدر بزرگ کند و آن قدر کرامت بیاموزد که نسبت به بو ها و منظره های تهیج برانگیز بی تفاوت باشد.
عزیزم از خدا بخواه که در این یازده ماه مرا کمک کند که زیبا باشم اما جلوه گری نکنم ؛ حیا یم را با حجابم حفظ کنم تا وقار داشته باشم و دیگران را به سختی نیندازم.
عزیزم از خدا بخواه که چشمانم را به زیبایی ها بگشایم و بر جلوه های دنیاییان بر بندم تا ذهنی آرام و قلبی مطمئن داشته باشم.
عزیزم از خدا بخواه در کرامت را به روی من نبندد تا انفاق کنم و از پس تقاضای محتاجان با توجیه سازی نگذرم !
عزیزم از خدا بخواه ما را با قرآن بیش از پیش پیوند دهد.
عزیزم از خدا بخواه همه ی این ها را و آنچه ننگاشتم در سلامتی و دیدار لبخند رضایت مهدی (سلام الله علیه) یک جا به ما بدهد.


سلام بر تو !
تو را بدرود می گویم با آن که از تو ملول نیستم, روزه ی تو را ترک گوییم اما از آن تنگ دل نباشم.
سلام بر تو !
که پیش از آمدنت آرزویت را داشتنم و پیش از رفتنت از مفارقت تو اندوهگین بودیم.


حضرت علی بن الحسین (سلام الله علیه)
صحیفه سجادیه دعای 45 (دعا در وداع ماه مبارک رمضان)

((برداشته شده از یک وبلاگ))